به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، صحرای کربلا در محرم سال 61 هـ.ق، مشحون از صحنههای شورانگیز بود. سیدالشهدا(ع) یارانی داشت که خداوند بهتر از آنها را به هیچیک از اولیای پیشین، عنایت نفرموده بود. رادمردانی با اراده پولادین که برای جانبازی در راه حضرت دوست، سر از پای نمیشناختند. امام(ع) بهترینها را، با دقتی مثالزدنی، برگزیده بود.
کسانی که شایستگی آن را داشتند که در رکاب سالار شهیدان(ع) جهاد کنند، نباید از فیض شهادت محروم میشدند. امام(ع)، همه را فرا خواند، حتی آنها که از همراهی و همگامی با کاروان عشق دوری میکردند؛ مردان پاکدلی که در پذیرفتن آقایی دو سرا، دو دل بودند و دمی مسیحایی، همچون دَمِ حسین(ع) لازم بود تا غبار دودلی و تردید را از ذهنشان بزداید؛ «زهیر بن قین»، یکی از این پاکدلان دودل بود.
شریف قبیله «بجلیه»
«محمد سماوی» در کتاب ارزشمند «ابصارالعین»، «زهیر بن قین» را یکی از مردان شریف قبیله «بجلیه» و ساکن کوفه میداند؛ مردی امین و درست کردار که آوازه شجاعت و بیباکیاش در میدانهای جهاد، زبانزد خاص و عام بود. افزون بر این، «زهیر» را سخنوری توانا توصیف کردهاند که بیانش، مخاطبان را مسحور میکرد. با این حال، تا پیش از واقعه کربلا، «زهیر» در زمره طرفداران امیرالمؤمنین(ع) و فرزندانش نبود. او به همراه خانواده و بستگانش، اواخر سال 60 هـ.ق، برای انجام مناسک حج، راهی مکه شد.
«زهیر» پیش از خروج از کوفه و پس از ورود به مکه، درباره بیعت نکردن امامحسین(ع) و ورود آن حضرت به حرم امن الهی، اخبار فراوانی شنیده بود، اما تمایلی به روبهرو شدن با امام(ع) نداشت. به همین دلیل، وقتی به سرعت مناسک حج را به پایان رساند و برای انجام کارهایش، شتابان به سوی کوفه روان شد، سعی کرد در هیچ منزلی با سیدالشهدا (ع) مواجه نشود.
اما این تلاشها بیفایده بود. «زهیر» و کاروان کوچکش، در منزل «زرود»، ناچار شدند در نزدیکی کاروان امام حسین(ع)، اُتراق کنند. «ابوحنیفه دینوری» در «اخبارالطوال» مینویسد:«حسین(ع) به منزل زرود رسید. در پهنه صحرا خیمهای سیاه روی زمین میخکوب شده بود. امام(ع) پرسید: این خیمه از آن کیست؟ گفتند: خیمه زهیر بن قین است که از مکه به سوی کوفه میرود.» امام(ع) مدتی به خیمه «زهیر» نگاه کرد، لبخندی زد و یکی از اصحاب را فراخواند و به او فرمود:«به سمت آن خیمه برو، سلام مرا به زهیر برسان و بگو ای زهیر بن قین! اباعبدا... مرا نزدت فرستاده و تو را به خیمه خود دعوت کردهاست.» صحابی امام(ع)، بدون درنگ، بر اسب خود سوار شد و آن را به سوی خیمه راند.
«ابیمخنف» در «مقتل» خود، روایت ورود پیک امام(ع) بر «زهیر» را، به نقل از یکی از همراهان وی، آوردهاست :«فرستاده حسین(ع) آمد، سلام کرد و داخل شد و گفت: ای زهیر بن قین! اباعبدا... حسین بن علی مرا پی شما فرستاده است تا نزد او بیایی. ناگاه هر چه در دست داشتیم بر زمین انداختیم و میخکوب شدیم. گویی پرنده بر سرمان نشسته است. دَلهَم بنت عمرو، همسر زهیر، گفت: پسر رسول خدا(ص) به دنبالت میفرستد و تو سر باز میزنی و نمیروی؟ سبحانا...! برو و صحبتش را بشنو و برگرد.»
«زهیر» بر اسب راهوار خود نشست و همراه با پیک، به سوی خیمه امام(ع) رفت. هیچ کس نمیداند میان زهیر و سیدالشهدا(ع) چه سخنانی رد و بدل شد. به راستی امام(ع) در این گفتوگو به «زهیر» چه گفت که او بشّاش و شادمان به خیمهاش بازگشت و به همسرش گفت:«دلهم! تورا طلاق دادم. دوست ندارم از من به تو، جز خیر برسد. من تصمیم گرفتهام همراه حسین(ع) بروم و با تمام وجود از او محافظت و جانم را فدایش کنم.»(لهوف؛115)
«زهیر» اموالش را به همسرش بخشید؛ آنگاه رو به همراهانش کرد و گفت:«هر کس دوست دارد راه خدا را برگزیند، با من همراه شود و به حسین(ع) بپیوندد، در غیراین صورت، این آخرین دیدار ما خواهد بود و من، همه شما را به خدا میسپارم.» «دَلهَم»، همسرش را بدرقه کرد؛ به تلخی گریست و به او گفت:«خداوند نگهدار تو باشد و خیر و سعادت را نصیبت کند. زهیر! از تو تمنا میکنم که در قیامت و در محضر رسولخدا(ص) مرا از یاد نبری.»(همان)
کلام عشق بر زبان عاشق
«زهیر» به کاروان امام(ع) پیوست. مردان خدا صحرای تفتیده میان حجاز و کوفه را منزل به منزل طی میکردند. اخباری که به امامحسین(ع) میرسید، تلخ و دردناک بود. در منزل «زُباله»، خبر شهادت «مسلم بن عقیل» و «هانی بن عروه» به امام(ع) و همراهانش رسید. سیدالشهدا(ع) باید با یارانش سخن میگفت و آنها را از وقایعی که پیش رو بود، مطلع میکرد. در منزل «ذیحُسُم»، جهازهای شتران را روی هم نهادند و برای امام(ع) منبری ساختند.
امام حسین(ع) بر فراز منبر قرار گرفت و یارانش را از شهادت «مسلم» و «هانی» مطلع کرد؛ آنگاه درباره شرایطی که امویان در جامعه اسلامی به وجود آوردهاند سخن گفت و فرمود:«ألا ترون أن الحق لا یعمل به وأن الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء ا... محقا فانی لا أری الموت إلا سعادة ولا الحیاة مع الظالمین إلا برما؛ [یاران من!] مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود و کسی از انجام باطل رو گردان نیست؟ چنانکه مؤمن حق دارد آرزوی مرگ کند و دیدار پروردگارش را بر زندگی در چنین شرایطی ترجیح دهد. پس بدانید که من، مرگ را جز سعادت نمیبینم و برایم زندگی با ستمگران، جز ننگ و عار نیست.»(طبری؛ ج4؛ 305) امام(ع)
پس از بیان این کلمات، به چهره یارانش خیره شد؛ گویی در انتظار بود تا آنها نیز آنچه در دل دارند، بر زبان بیاورند. «زهیر بن قین» نخستین کسی بود که برخاست. در حالی که صدایش از شدت هیجان میلرزید، رو به سیدالشهدا(ع) کرد و گفت:« ای فرزند رسول خدا(ص)! ما سخنان شما را شنیدیم. به خدا سوگند اگر زندگانی دنیا دائمی بود و ما در آن جاودانه بودیم و جدایی از آن، فقط به سبب یاری شما روی میداد، ما قیام همراه شما را، بر ماندن در دنیا ترجیح می دادیم.»(همان) امامحسین(ع) با مهربانی به چهره «زهیر» نگریست و برای او دعای خیر کرد. این آخرین بار نبود که «زهیر» آنچه را در دل داشت، بر زبان میآورد.
شب عاشورا، در واپسین جلسه سیدالشهدا(ع) با یارانش، زمانی که تنها خالصترین و وفادارترین یاران راه حق در معرکه باقی ماندند، «زهیر بن قین» برخاست و با صدای مردانهاش خطاب به امام حسین(ع) گفت:« به خدا سوگند، دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم و دوباره کشته شوم، تا هزار مرتبه این گونه کشته شوم و خداوند به این وسیله، جان شما و جوانان خاندان رسول خدا(ص) را سلامت بدارد.»(مفید؛ ارشاد؛ ج2؛ 92)
تا آخرین لحظه حیات
یاران سیدالشهدا (ع) نماز صبح عاشورا را به امامت حضرت اقامه کردند؛ آنگاه رزمجامه پوشیدند و امام(ع)، وظیفه هریک از آنها را تعیین فرمود. «زهیر بن قین» فرمانده جناح راست سپاه سیدالشهدا(ع) شد. هنوز ساعتی از روز نگذشته بود که کوفیان جنگ را مغلوبه کردند. آنها از هر سو بر امام(ع) و یارانش هجوم میآوردند.
«شِمر»، فرمانده پیادهنظام سپاه کوفه، فرمان داد تا از پشت، به خیمهها هجوم آوردند. تعدادی از سپاهیان کوفه به سمت خیمهها رفتند. ناگاه «زهیر» و تعدادی از یاران سیدالشهدا(ع)، چون کوهی میان دشمن و خیمهها حائل شدند. «زهیر» چون شیر میغرید و رجز میخواند و کسی را یارای ایستادن در برابر وی نبود. مورخان از 120 نفر نام بردهاند که با ضربات سهمگین «زهیر» بر خاک افتادند. رزم نمایان پسر «قین» تا ظهر ادامه داشت.
امام(ع) به نماز ایستاد و «زهیر بن قین» در کنار «سعید بن عبدا...»، به پاسداری از سیدالشهدا(ع) پرداخت. باران تیرهای کوفیان بر سر نمازگزاران لشکر امام(ع) باریدن گرفت. «سعید بن عبدا...» با تیری در یک چشم، بر زمین افتاد؛ «زهیر» اما، همچنان دلیرانه مقاومت میکرد، در حالی که نمیتوانست دست چپش را به دلیل اصابت تیر، تکان دهد. او پس از پایان نماز، دوباره به میدان بازگشت و جانانه جنگید؛ کوفیان میشنیدند که خطاب به سالار شهیدان میخواند:« الْیَوْمَ نَلْقَی جَدَّکَ النَّبیَّا/ وَحَسَناً وَالْمُرتَضَی عَلِیَّا/وَذَا الْجَنَاحَیْنِ الْفَتَی الْکَمِیَّا؛ امروز جدّ تو را دیدار میکنیم / و نیز حسن و علی مرتضی را / و ذوالجناحین، آن جوانمرد شجاع -جعفر طیار- را.»
«زهیر» پس از برداشتن زخمهای بسیار و اصابت تیرهای دشمن، بر زمین افتاد و به دست دو تن از کوفیان، به نامهای «کثیر بن عبدا... شعبی» و «مهاجر بن اوس» به شهادت رسید. در زیارت ناحیه مقدسه درباره «زهیر بن قین» آمده است:«السَّلامُ عَلی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ، الْقائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَقَدْ اذنَ لَهُ فِی الانْصِرافِ: لا وَاللَّهِ لا یَکُونُ ذلِکَ ابَداً، اتْرُکُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اسیراً فِی یَد الَاعْداءِ وَانْجُو! لا ارانِیَ اللَّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ؛ سلام بر زهیر بن قین بَجَلیّ، کسی که وقتی حسین(ع) به او اجازه بازگشت داد، به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند، نه! هرگز چنین نخواهد شد. آیا فرزند رسول خدا(ص) را اسیر دست دشمنان رها کنم و خود را نجات دهم؟ خدا آن روز را نیاورد.»