به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، متن پیش رو بازخوانی سخنرانی حاج قاسم سلیمانی در مراسم تشییع شهدای عملیات والفجر ۸ است
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین -الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لهنتدی لولا أن هدانا الله.
با درود بر امام، فرماندهٔ شجاعمان...
همه رفتند سراسیمه جا مانده، منم حسرتا! این گل خارا همه رانده، منم
پیر راه آمد طریق رفتن آموخت آنکه نیاموخته و نرفته منم
گوارا باد بر شما امّت عزیز، غیرتمند، ایثارگر، شهادت طلب و شهادت پرور، این فتحالفتوحی که خداوند منّان هدیه کرد به شما، گوارایتان باد شهداء، این پیروزی که هدیهای الهی بود. گوارایتان باد شهداء، این پیروزی، که با خونهای پاکی چون این گلهای پرپری که امروز تشیع میکنید، به شما هدیه شد. آنچه که شادی را بر دلمان مینشاند، لشکری که تمام گردانهایش شامل لطف خداوند شدند و فاتح هدفهایشان شدند، ولی خنده بر دلهای رزمندگان و سربازان و فرماندههان لشکر ثار الله نماند و غمی بر جا ماند. غم از دست دادن و جدایی بین ما و این عزیزان.
چگونه لبی بخندد که در آن جمع ابراهیم نباشد؟!
چگونه لبی بخندد که در آن جمع محمّد نباشد؟!
چگونه لبی بخندد که در آن جمع علمدار لشکر ثارالله، احمد امینی نباشد؟!
چگونه لبی بخندد که طلبه شجاع و ایثارگر حسن یزدانی نباشد؟!
چگونه لبی بخندد که عارف ما، عاشق ما، مخلص ما، حسینآقای ما نباشد؟!
مادران شهداء! امروز در جمع این پنج تن ما حمزهای داریم که به منزلهٔ حمزه سیّد الشُّهداء، که در جنگ اُحد، پیامبر اکرم فرمود: «حمزه گریهکنندهای ندارد.» او هم گریهکننده ندارد.
مادرِ هندوزاده! مادرِ ذوالفقاری! مادرِ یزدانی! مادرِ شهداء! محمّد نصر اللهی، مادر ندارد.
مردم کرمان! مردم شهید پرورکرمان! غیرتمندانِ کرمان! جوانان کرمان! مخلصین رفتند، غیرتمندان رفتند، عاشقان رفتند، عرفا رفتند، علمدارانِ لشکر ثارالله رفتند و آنها با خونشان، با گذشتشان، با ایثارشان، اینگونه فداکاری کردند و این پیروزی را به شما هدیه کردند.
مردم! خدا میداند که آخرین گفتارهای همهٔ بسیجیهای مظلوم و همهٔ پا برهنهها و همهٔ مستضعفین جبههها و همهٔ گردنکجها در پیشگاه خدا این بود: «خدایا! نیاید آن روزی که ما ببینیم ملّت ما سرافکنده است. خدایا! در این ۲۲بهمن ملّت ما را سر بلند کن، آنها شادی لبهای شما را میخواستند.
این دعایشان بود و این خواستهشان از خداوند بود. من چه بگویم از شهداء، از این عزیزان، از این مخلصین، ازاین عرفایی که رفتند؟ این حسن یزدانی که امروز در پیش شما یک طلبهٔ ۱۸سالهای است، چه کسی میداند حسن که بود؟! «حسن قهرمان و فاتح عملیات والفجر۸ بود.» حسن آن طلبهٔ ضعیفالجسم و قوی الروح. حسن کسی بود و اولین فردی بود که پیشتاز و پیشگام و داوطلب از اروند عبورکرد.
حسن، آن طلبهٔ شجاع و قهرمان، کسی بود که ۳۰ بار برای شناسایی از اروند رود عبورکرده است. حسن یک نیروی ورزیده، شجاع، شهادت طلب، مخلص؛ حسن، پیشنماز لشکرِ ما بود. حسن، امام جماعتِ لشکر ما بود. از حسین که تشییع کردید، حسینی که بدنش پاره پاره بود. حسینآقای ما، حسین مخلصی که هیچ گوشهای از بدنش را پیدا نمیکردی که جای زخم برآن نباشد. حسینی که با زخم تازه به جبهه برگشت. حسینِ با وفا، حسینِ ایثارگر، حسینِ مخلص، حسینِ عارف.
کاظمیِ ما، کاظمیِ مخلصی که هنوز جنازهاش به دست شما نرسیده است. ابراهیمِ مخلص ما، این ذوالفقاری، این عزیز، اینها که در پیشگاه شما هستند، هر کدام داستانهایی بسیار جالب و شنیدنی وکتابهای بسیار عارفانه دارند. محمّد ما، نصرالهی پا برهنهٔ ما، سینه چاک، مخلص ما، عاشقی که هیچ وقت خستگی نداشت، عاشقِ بیمادری که امیدی جز خدا نداشت. نصرالهی که هیچ وقت به شهرها رو نمیآورد و تمام تلاشش در جبههها بود. محمّدی که در آخرین لحظات، همانطور که در جنازهاش مشهود است، بر مرگ لبخند زد.
خدایا! تو میدانی و تو شاهد هستی، این شهدای ما چه قدرگرانقدر بودند و چهقدر عزیز بودند و چهقدر مخلص بودند.
خدایا! همانطوری که اینان، این شهداء، تقاضایشان این بود که این ملت را شاد کنند، خدایا! تقاضای این ملّت این است، که ای خدا!ای منّان!ای کریم!ای رحیم!ای بزرگ!ای قادر!ای خدایگرانقدر و عظیمالشان!ای خدا! این شهدای ما را السّاعه با امام حسین علیه السّلام محشور بفرما.
و اما خطّی که این عزیزان آفریدند، در رابطه با عملیات والفجر۸ بسیار گفته شده، من امدادهای خداوند را و الطاف خداوند را و عنایات خداوند را، در پیشگاه این شهداء به شما عرض میکنم.
مردم!ای خانوادههای گرانقدر شهداء! دو عامل باعث موفقیت و پیروزی عملیات والفجر ۸ شد.
یکی شفاعت و توسّل به بیبی زهراسلام الله علیها. بیبی عنایت کرد و دستِ مادری بر سر ما کشید. فرزندش مهدی را در آن شب طوفانی عملیات، در آن شب تاریکِ ظلمانیِ عملیات، در بین امواج خروشان اروندرود به فریادمان رساند.
مردم! بچّههای شما در آخرین لحظاتشان یک ساعت قبل از حمله دعای توسّل خواندند، توسّل پیدا کردند به بیبی زهرا سلام الله علیها، یکسره فریاد میزدند «یا زهرا» و درآن وسط آب، در آن طوفان آب، درآن امواج آب، یکسره «یا زهرا» میگفتند.
مردم! زهرا مادری است مهربان، که دست پر لطفش را در جبهه بر سر فرزندانتان کشید. دومین عاملی که باعث موفقیت ما در این عملیات شد، اشکهای مظلوم بسیجیها بود.
خدایا! تو شاهد هستی ۵ روز به عملیات مانده، هرگز اشک از صورت بسیجیهای ما خشک نشد. یکسره گریه میکردند. گردنهایشان کج بود.
فریاد میزدند: خدایا! رو سیاهمان نکن. خدایا! شرمندهمان نکن.
خدایا این اشکها، عصای موسی شد و نیل را شکافت. اروند را شکافت و بسیجیهای مظلوم ما را عبور داد و ما این را دیدیم. ما در آن شبِ طوفانی و ظلمات و تاریکِ عملیات که امیدی به موفقیت نداشتیم، دیدیم این را. ما قبل از عملیات نگاه میکردیم به صحنهٔ نبرد و گریهمان میگرفت.
میگفتیم: خدایا! تو باید همانطور که موسی را از نیل عبور دادی، ما را از اینجا عبور بده.
میگفتیم: خدایا! خودت فرمودی؟ «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا.»
خدایا! خودت گفتی حرکت کنید، من هدایت میکنم. خدایا! کمکمان کن و خدا در آن شب عملیات کمکمان کرد و به خدا مردم، ما در این عملیات همهچیز را آماده شده میدیدیم. ما نداشتیم عملیاتی در طول جنگ که همهٔ امکانات و همهٔ طرحمان آنطوری که دلخواهِ جنگ بود، آماده بشود. ما نداشتیم طرحی در طول جنگ که نقصی درآن نباشد؛ به جز عملیات والفجر۸.
شبِ عملیات، نیروها به آب زدند. ما در شناساییهایی که کرده بودیم، که این حسن یزدانی ۳۰ بار از اروند رود عبور کرد، هرگز نتوانسته بودیم در یک نقطهٔ مشخصهای که میخواستیم آنجا عملیات بکنیم، نیروهایمان را آنجا بفرستیم. جریان شدید جزر و مدّ و وضعیتی که آب داشت، اجازه نمیداد، ما از نظر نظامی درآن نقطه فرود بیاییم. ولی در شب عملیات، وضعیت تغییر کرد. خدایا! امواج آب طوفانی شد. آب خروشان شد، آن حالت ساکنی که ما از آب میخواستیم، به هم خورد. وحشت همهٔ وجود ما را فراگرفته بود؛ میترسیدیم. خدا میداند درکنار اروند که نشسته بودم، بدنم میلرزید.
میگفتم: خدایا! با این طوفان محال است، بچّهها به آن طرف رودخانه برسند. داخل آب ستونهایی که مشخص شده بود، همهٔ اینها را آب به زیرآب میبرد و بالا میآورد.
فریاد «یا زهرا» ی بچّهها از وسط آب در کنار ساحل شنیده میشد. ما درک نمیکردیم که این طوفان برای چیه؟ این موج برای چیه؟ ما پیشبینی کرده بودیم که ظرف یک ساعت از اروند عبور کنیم. یک ساعت برنامهریزی کرده بودیم که با غوّاصی، با شنا از اروندِ با عرض یک کیلومتر عبور کنیم. ولی این امواج خروشان آب بچّههای ما را ظرف نیم ساعت به آن طرف ساحل برد. بچّهها رسیدند به ساحل. اولین تماس که گرفته شد، حاج احمد، علمدار لشکر ما بود. خط شکنِ لشکرِ ما حاج احمدی که مخلص بود، حاج احمدی که یک ذرّه ترس از دشمن هرگز به دلش راه نداده بود.
اولین تماساش این بود: «هاشم –احمد، من به خط دشمن رسیدم، من به موانع دشمن رسیدم.»
اولین نیرویی که به موانع دشمن رسید، خدا را شکر کردیم. سجدهٔ شکر بهجا آوردیم. نیروهای دیگر به مانع رسیدند. دشمن در آنشب داخل موانع کار میکرد. همهٔ نیروهای عراقی داخل مانع بودند. بچّههای ما داخل سیمهای خاردار خوابیده بودند. عراقیها آمدند از مانع بیرون. یکی از عراقیها خم شد و بچّههای ما را دید شروع کرد به شمردن ۱، ۲، ۳، ۴ تا ۲۰ ردیفی که بچّههای ما خوابیده بودند همه را شمرد. خط از نظر نظامی لو رفته بود. ولی یک مرتبه وضعیت تغییر کرد. این عراقی که ما را دیده بود، سه تا از دوستانش را از داخل مانع صدا زد آنها را برداشت بدون اینکه به کسی خبر بدهد، سوار ماشینشان شدند و فرارکردند. از جناح دیگر یک عراقی بچّهها را دید. تا آمد صدا بزند که ایرانی، یکی از خوکهایی که در موانع رفت و آمد میکرد، از جلویش فرار کرد و عراقی یک مرتبه به عربی گفت: نه خوک بود، کسی نبود. الطاف خداوند بر سر بچّهها سایه افکنده بود. از موانع عبور کردند و بر پشت دشمن استقرار یافتند. شکستن خط اروندرود یکی از سختترین عملیاتهای نظامی بود. تا حالا هیچ فرد نظامی ازاروند رود عبور نکرده بود. تا حالا هیچ حرکت نظامی و جرأت نظامی نبوده که از اروند رود عبور بکند. درکمترین ساعت و کمترین لحظه از نظر زمانی، خط شکسته شد. بچّهها عبور کردند و دشمن را دور زدند؛ دشمن غافلگیر شده بود.
بیعتنامههایی که بچّههای شما، گردان به گردان نوشتند و برای ما فرستادند و بیعت کردند با فرماندههانشان، برای تاریخ اسلام یک افتخار بسیار بزرگ است که در دنیا وجود ندارد. ببالید، قدر این شهدایتان، قدر این شهداء را بدانید. این عزیزانی را که امروز تشییع میکنید، اینها حماسه آفریدند. اینها مخلصینی بودند که شب و روز تلاش کردند برای اینکه لبهای شما را خندان ببینند.
خدا میداند دعاهایشان و گریهشان این بود که، خدایا! ما از تو دو تقاضا داریم و گریهٔ بسیجیها این بود. خدایا! ما دو آرزو داریم، یکی اینکه ببوسیم قبر غریبِ شش گوشهٔ بیزوار امام حسین علیه السّلام را. و خدایا! آرزوی دیگرمان این است که میگفتند: خدایا! ما از بیت المقدّس به این طرف لبهای امامان را خندان ندیدیم. خدایا! میخواهیم توی این عملیات لبهای امام را خندان ببینیم.
خدایا! میخواهیم ملّتمان را سربلند و خندان ببینیم. این آرزوی آنها بود و خداوند حتماً آرزوی آنها را بر آورده کرد و بر آورده خواهد کرد. درود بر شماای شهیدان گرانقدر،ای عزیزانی که اینگونه فداکاری کردید و اینگونه حماسه آفریدید. درود بر توای حسین یوسفالهی،ای عزیزِ عارف،ای عزیزِ عاشق،ای حسینی که همهٔ بچّههای اطلاعات عملیات زمانی که به تو میرسیدند، خستگیهای خود را فراموش میکردند. درود بر توای ابراهیمِ سوخته بدن و دل زنده که شادی دادی به جمیع رزمندگان. درود بر توای کاظمیِ عارف. حسین آقای ما در دفترچه خاطراتش خطاب به شهداء اینگونه نوشته بود:
همه رفتند سراسیمه و جا مانده منم حسرتا این گل خارا رانده شده منم
پیر راه آمد و طریق رفتن آموخت آنکه، نیاموخته ونرفته منم
این شعر تمامش را یادم نیست، ولی مفهومش این بود «آنکه نرفته و ناخوانده، منم» حسین، فرماندهٔ این جنگ بود. حسین فرماندهٔ اینها بود. حسین مادر و پدری برای این جنگ بود. حسین با بدنِ پاره پاره و پای مجروح مجدداً به جبهه برگشت. اینقدر وفا داشت که حسین خودش را فداییِ این بچّهها کرد. او در صحنهٔ شیمیایی نبود، ولی برای بیرون آوردن کاظمی، برای بیرون آوردن ذوالفقاری، برای بیرون آوردن حسن یزدانی تلاش کرد و جان خودش را فدا کرد. درود بر این شهداء.
خدایا! قسم میدهیم تو را به شهدای کربلا و به این شهدای عظیمالشأن اسلام که خدایا، به همهٔ ما توفیق بدهی، بتوانیم این پرچم افتاده بر زمین را برداریم و بتوانیم راه اینها را ادامه بدهیم.
و از همهٔ این عزیزان و همهٔ شما تشکّر میکنم و امیدوارم که خداوند از همهٔ شما تشکّر کند. و تشکّر خداوند و آن اجری که خداوند میخواهد، به شما عطا بکند.
خدایا! این اجر و این تشکّر و این پاداش، خدایا! باز شدن راه کربلای امام حسین باشد.
خدایا! آرزوی ما، آرزوی این ملت و آرزوی همهٔ رزمندگان، آرزوی شهدای ماست.
خدایا! این ملّت به این حرمها، به این حرم بسته شده، به این حرم محاصره شدهٔ امام حسین علیه السّلام برسند.
خدایا! این آرزو را تحقّق ببخش و این ملّت را به این آرزوی بزرگ نایل بفرما. همه باید بگوییم. همه باید بگوییم شهداء تشکّر، شهداء تشکّر. باید بگوییم یزدانی تشکّر. یزدانی که ۳۰بار از اروند عبور کردی؛ در آن سرمای اروند رود در حالی که بدنت میلرزید. باید بگوییم یزدانی تشکّر؛ یزدانی تشکّر.
باید بگوییم ابراهیم تشکّر، ابراهیم تشکّر. باید بگوییم این سردار مظلوم، این سرداری که مادرت حاضر نشد بر سر جنازهات بیاید. گفت: من آنچهکه در راه خدا دادهام، دادهام، نمیخواهم ببینم این دادهٔ من چه به سرش آمده. این سردار تشکّر از توست. و باید از خانوادههای گرانقدر شهیدانمان تشکّر بکنیم. از این تاجهای نورانی بر سرمان. از این وارثان شهدامان از این وارثان انقلابمان.
مردم، قدر بدانید. مردم، مجروحین جنگ را بروید پرستاری کنید. ببوسید دستهای اینها را که روی ماشهها بودند. ببوسید دستهای اینها را که با دستهای شهداء گره خورده. ببوسید قامت شهداء را که با خون غسل کردند. ببوسید دستهای پدران و مادرانشان را که آنها را پرورش دادند و باید تشکّر ما این باشد. از این عزیزان گرانقدر، از این خانوادههای عزیز شهداء؛ از شهداء.
من از طرف لشکر، لشکری که امروز عزادار است، لشکری که گلهای زیبا و معطّری از دست داده، شهادت سرداران بزرگی چون محمّد نصرالهی این عزیز، این فرماندهٔ گرانقدر و دیگر شهدای عزیز گرانقدرمان را به همهٔ روحانیت، به همهٔ مسئولین، به همهٔ دستاندرکاران و خانوادههای گرانقدر شهداء تبریک و تسلیت عرض میکنم و امیدوارم که خداوند بزرگ این شهداء را با شهدای کربلا محشور بفرماید. از همهٔ شما تشکّر میکنم و معذرت میخواهم که مزاحم اوقات گرانقدر شما شدم. امیدوارم که خداوند عاقبت همهٔ ما را ختم به شهادت کند و إنشاءالله ما را در محفل این عزیزان قرار بدهد؛ انشا الله.
والسّلام علیکم و رحمت الله و برکاته.