در چهلمین شب محرم سال 1347 به دنیا آمد وحسین نام گرفت تا به راه او شهید شود. با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستم شاهی هم پای دیگر اقشار مردم در تظاهرات و راهپیمائی ها با عشق به امام خمینی حضور پیدا می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 14 سالگی به عضویت بسیج پایگاه مسجد امام حسین (ع) درآمد . شب ها در سنگر مسجد به پاسداری مشغول بود و در این پایگاه الهی حضوری چشم گیر داشت تا جایی که چند بار توسط منافقین مورد تهدید و تعقیب قرار گرفت ولی این امر نمی توانست مانعی در حرکت او ایجاد کند. با شروع جنگ تحمیلی، مدت 3 ماه دوره آموزشی را در پادگان گذراند و راهی کردستان شد در اولین مأموریتش در پاوه هنگام مبارزه با اشرار از ناحیه سر مجروح شد و پس از بهبودی دوباره سودای سفر به دیار دوست نمود.
حسین با شرکت در عملیات های مختلف از جمله کربلای 5 و کربلای 8 در منطقه حلبچه به خیل جانبازان شیمیایی پیوست. اما سر درون را فاش نکرد تا هیچ کس از راز عاشقانه اش باخبر نشود و باخود می خواند محرم این هوش جز بی هوش نیست .
او در دوران دفاع مقدس به عنوان تیربارچی، تک تیرانداز، تخریب چی و در قسمت های مختلف توپ خانه (توپ 106) و پدافند حضوری عاشقانه ای داشت.
پس از پایان جنگ،او که خود را از قافله شهدا جامانده می دانست برای پیوند همیشگی با این خاکیان سر در افلاک داشته هم قدم شد و در کمیته جستجوی مفقودین جنوب به عنوان مدیریت داخلی قرارگاه مشغول به خدمت شد. بعد از شهدات برادرش عباس در روز تاسوعا حسین بی قرارشد و گفت که می خواهد کار عباس را ادامه دهم.
وقتی خانواده به او گفتند که این کار خطر دارد،از باز گرداندن شهدا به آغوش خانواده هایشان سخن گفت و اظهار داشت که\\\\\\\" من در کارهای اداری تفحّص فعالیت می کنم و از اجرمنزلت جایگاه تفحّص با خبرم\\\\\\\". و بار دیگر آخرین جملات عباس قبل از شهادت را گفت.
درست یک سال بعد از عروج خونین برادرش ، حسین در تاریخ 28/3/76 هنگامی که 7 روزبه شب اربعین و سالگرد تولدش مانده بود، در حالی که همراه با گروه تفحّص جهت انتقال وسائل تفحّص و شناسائی کانال و گذر از معبر در منطقه فکه بودند با مین والمری که زیر خاک در استتار بود برخورد کرد و با انفجارمین پاهای حسین قطع شده و همراه سرهنگ علیرضا غلامی به شهادت رسید و به قافله عاشوراییان پیوست .
زندگی این شهید که غریبانه در جبهه های نبرد حق علیه باطل جنگید ، ناگفته هایی دارد که خاطرات همرزمان وخانواده اش تنها گوشه ای از این ناگفته را روایت می کند
شلوار من چه عیبی داره؟
نزدیک ایام عید نوروز بود که از طرف مدرسه مرا دعوت کرده، خواستند تا به وضعیت لباسهای حسین رسیدگی کنم، همان روز پانصد تومان به مادرش دادم تا لباس تهیه کند. فردا صبح حسین همراه مادرش برای خرید بیرون رفتند، اما وقتی برگشتند خبری از لباسهای نو نبود، با تعجب جریان را پرسیدم. آن روزها ایام جنگ بود و در مساجد و محله ها صندوقهایی می گذاشتند تا مردم کمکهای نقدی و غیر نقدی خود را برای رزمندگان در آنها بریزند. حسین هم با عبور از کنار مسجد و شنیدن صدای بلندگو به مادرش گفته بود: «شلوار من چه عیبی داره؟ من همین را می پوشم شما هم پول لباس من را به صندوق بیندازید» و همان جا منتظر مانده بود تا مادرش قبض رسید پول را دریافت کند و با هم به خانه برگردند. آن سال لباس عیدی حسین زیباتر از هر سال بود.
حسین هم در جنگ بوده؟
حسین واقعاً عاشق امام خمینی(رضوان الله) و رهبر عزیزمان حضرت آیت الله خامنه ای بود و در چند سالۀ عمرشان در عشق به رهبر و ولایت خاضعانه تلاش کردند. و روحیه ایشان طوری بود که بعد از شهادت، خیلی ها فهمیدند که او از چهارده سالگی اهل بسیج و جبهه بوده و چندین بار مجروحیت داشته است. بطوریکه بعد از شهادت حسین، دوستانش عکسی را از حسین در کنار جیپ 106 دیدند و متعجب بودند که حسین در جنگ نیز حضور داشته است؟
آخرین وداع
با شهادت حسن و عباس دو برادر، حسین دیگر در این دنیا نبود و انگار در عالم دیگری سیر می کرد و آخرین روزی هم که قصد رفتن داشت، من خوابی را دیدم که حسین در اتاق دراز کشیده و سربند یا حسین (ع) به پیشانی داشت و خون از سرش می ریخت و همه جا را خون سرش سرخ کرده بود. من در خواب گفتم که حسین من هم شهید شد و از خواب بیدار شدم و خوابم را برای هیچکس نقل نکردم. در آخرین رفتنش هم به منطقه، مثل دفعات قبل نبود. همینطور روبروی ما نشسته و نگاه عمیقی می کرد و حرف نمی زد. سکوت وجودش را فرا گرفته بود. همراهش یکی از برادران تفحّص هم بود که با او عازم اهواز بودند.
من نان تازه و شیر گرفته بودم. گفتم: یک لقمه نان و چایی بخورید. گفت: نه دیر می شود و موقعی که می خواست از در بیرون برود، ایستاد و چند دقیقه ای به ما و منزل نگاه عمیقی کرد و سپس راهی شد، درست چهل روز بعد از دیدن این خواب ، حسین شهید شد