معرفی کتاب؛

«ولادت» داستان ارادت ایرانیان به امام رئوف

کد خبر: ۲۱۵۶۱۰
تاریخ انتشار: ۱۰ آذر ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۳ - 30November 2016
«ولادت»به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، کتاب «ولادت» اثر سعید تشکری در 366صفحه درسال 1394 در چاپ دوم  در زیر عنوان رمان هنری توسط انتشارات نیستان  به زیور طبع آراسته شده است.
 
«ولادت» رمانی است که عشق و دلدادگی مردم به خصوص ایرانیان به امام رضا(علیه السلام) و حضرت معصومه(سلام الله علیه) را بازگو می‌کند و روایت‌گر داستان دو شبان خراسانی که یکی کاتب و دیگری صحاف است فرزند خوانده‌های خود را که در ویرانه‌های شوش دانیال پس از دیدار با مولای خود امام موسی کاظم (علیه السلام) در پی کشتاری که عباسیان برای تاراج پارسیان انجام داده‌اند،می‌یابند.  آنها را از بدو طفولیت در وصیتی مکتوب به نام هم می‌خوانند. لیلا و هاتف اکنون پس از سالها و مرگ این کاتب و صحاف می‌خواهند با هم ازدواج کنند.  

اما پرسش ساده آنها از خود این است: ما که هستیم؟ و چرا فرزند مولای پدرانمان ولیعهد تازه عباسیان است؟ لیلا و هاتف برای یافتن پاسخ خود و ازدواج با یکدیگر به مدینه می‌روند تا حقیقت امام هشتم شیعیان را بیابند و زندگی خود را آغاز کنند. رسیدن آنان به مدینه مصادف است با هجرت اجباری حضرت امام رضا (علیه السلام ) به مرو‌. اکنون هاتف در پی امام هشتم به سفر می‌رود و لیلا با حضرت معصومه همراه می‌شود. آن دو  جوان در می‌یابندکه ولادتی تازه برای پارسیان رقم خواهد خورد و آن آغازی تابناک سلسله نیکوست که در آینده به بار خواهد نشست.
 
سعید تشکری؛ ولادت را در هفتاد و دو فصل نگاشته است... هفتاد و دو فصل شاید به نیابت از هفتاد و دو تن شهید کربلا .. هفتاد و دو فصلی که هجرت اجباری امام رضا(علیه السلام) و خواهر گرامیش را در قالب فضای داستانی و در عین حال حقیقی بیان می‌کند. فصل‌های این کتاب پر است  از اسرار نهفته؛  که در عشق به خاندان موسی بن جعفر(علیه السلام ) است.
 
فصل هشتم این رمان این‌گونه آغاز شده است:
 
«دعبل چون هارون از خواب پرید. هارون در طوس بود و دعبل در سمنگان! معنای رویای خود را نمیدانست! به خود گفت:
دعبل از خود بگذر و از این کاخ بگذر. از جان بگذر. به شعری خود را به نام و جای بگذار. تا بدانند تو دیگر، شاعر صله بگیر هارون نیستی! هر آدمی را فرشته نگاهبانی است. فرشته‌ات را از بندستان وجود حاکمی‌ات خلاص کن! شفیع دو عالم، در بند هارون است. بوی بندستان مولایت را به گوش مردمان، برسان! ولادت بیاب از پسر قبیله خزاعه!
دعبل به کربلا رسید
خبر را که شنیده بود، به تاخت، خودش را به کربلا رساند.                   
سرزمین طَف و تَف
سیل، همه کربلا را برده بود.
خیمه و بقعه و مُلک و مَلک و سفینه و کشتی و چراغدان را!
هارون خواسته بود، حسین را یکجا آب ببیند.
 
اما آب همه‌جا بود و یاد!
زمین، ترک خورده بود و خاک
خاک بود و کربلا و تشنگی و گریستن.
 
انتهای پیام/171
نظر شما
پربیننده ها