به گزارش گروه بینالملل
دفاع پرس، آغاز دوران ریاست جمهوری باراک اوباما در ایالات متحده آمریکا در سال 2009 نویدبخش چرخشی بزرگ در سیاست خارجی این کشور بود. طی 8 سال ریاست جورج بوش بر کاخ سفید سطحی گسترده از مداخلات آمریکا در منطقه غرب آسیا و شرق دور اتفاق افتاده بود و همین مساله موجب نارضایتیهای گسترده در سطح جهانی شده بود. اما اوباما با سر دادن شعار «تغییر» وعده بازنگری در سیاستهای خارجی این کشور را به شهروندان آمریکایی و سراسر جهان داد. اولین تلاش اوباما بازنگری در نگرشاش به اسلام سیاسی بود. برای نمونه، در سخنرانی که اوباما روز چهارم ژوئن 2009 در قاهره داشت، بر گسست کامل از جنگ علیه تروریسم بوش که از نظر مسلمانان جنگ علیه اسلام بود تأکید کرد. همچنین اوباما به اهمیتی که حکومت وی بر دستیابی به راه حلی پایدار برای کشکمش اعراب و اسرائیل قائل است و ساختن رابطهای تازه میان ایالات متحده و جهان اسلام اشاره کرد.
در مجموع میتوان چهار مؤلفه اساسی را برای بازخوانی دکترین حاکم بر سیاست خارجی اوباما نسبت به غرب آسیا مورد بازخوانی قرار داد:
1- مبارزه با تروریسم بینالمللی (استراتژی دفاعی سیاست خارجی اوباما).
2- تاکید بر اصل مدیریت جهانی مشارکتی به جای یکجانبهگرایی (دیپلماسی اقدام دستهجمعی).
3- کاهش نقش نظامیگری در راهبردهای کلان و بهرهگیری از دیپلماسی نرم.
4- بازگشت به مدل اشاعه دموکراسی بعد از وقوع بیداریهای اسلامی در غرب آسیا بعد از 2011.
با نظر به این اصول که دکترین اوباما نسبت به غرب آسیا، بر مبنای عدم وارد شدن مستقیم در بحرانها و بهرهگیری از جنگ نیابتی پایهریزی شد. بدین شرح که دیگر ارتش آمریکا بهطور مستقیم و جبههای وارد هیچ جنگی در غرب آسیا نخواهند شد و بیشتر در نقش مستشاران نظامی از متحدان خود در منطقه حمایت خواهند کرد. اما نتایج سیاستهای اوباما همراه با شکستها و تناقضهای بزرگی بود که در بطن خود زمینه به قدرت رسیدن دونالد ترامپ در مقام شخصیتی رادیکال و عوام را در آمریکا موجب شد. مهمترین نمادهای شکست سیاست خارجی باراک اوباما را در منطقه خاورمیانه میتوان در سه محور اساسی مورد مدّاق قرار داد.
1- شکست استراتژی دفاعی مبارزه با تروریسم
یکی از مهمترین اصل دکترین سیاست اوباما نسبت به غرب آسیا تاکید بر اصل مبارزه با تروریسم در قالب جنگهای نیابتی بود. بر این مبنا که در هر مکانی از غرب آسیا که نیروهای تروریستی حضور داشته باشند، واشنگتن از نیروهای متحد خود حمایت مستقیم خواهد کرد. اما در عرصه عمل این استراتژی اوباما به شکست کامل منتهی شد؛ و حتی در موارد بسیاری شاهد بودیم که این کشور از متحدان خود در برابر تروریسم حمایت نکرد. برای نمونه میتوان به خروج آمریکا از عراق و تحولات متعاقب آن اشاره داشت. خروج ارتش آمریکا از عراق و آغاز مقطعی از انقلابها مردمی در غرب آسیا، زمینه را برای گسترش قدرت و نفوذ نیروهای رادیکال و تروریسم فراهم کرد. مهمترین این نیروها داعش بود که در کشور عراق عرض اندام کردند و توانستند بخشی وسیع از خاک عراق را تسخیر کنند. در شرایطی که تروریستهای داعش تا 10 کیلومتری بغداد پیش رفتند، اما سیاست دوگانه و موذیانه اوباما در غرب آسیا حاضر به حمایت هوایی از ارتش این کشور نبود. به نوعی این رویکرد دستگاه سیاست خارجی آمریکا، پوشالی بودن ادعاهای تیم اوباما را در مبارزه با تروریسم نشان داد. همچنین، در سوریه نیز شاهد بودیم که در اقداماتی نسنجیده دولت اوباما برای مخالفت با دولت قانونی بشار اسد، سیاست حمایت و تجهیز تسلیحاتی تروریستها را در پیش گرفت. در مجموع، این روند نشان داد که استراتژی دفاعی مبتنی بر مبارزه با تروریسم در دولت اوباما نهتنها عملی نشد، بلکه به راهبرد حمایت از تروریسم هم تبدیل شد. این مساله به سوژهای مهم برای ترامپ در کارزار رقابتهای انتخاباتی تبدیل شد و نهایتا هم برای او نتیجهبخش بود.
2- بیاعتبار شدن اصل مدیریت جهانی مشارکتی به جای یکجانبهگرایی
ظاهراً اوباما در ابتدای دوران ریاست جمهوری خود بر این اعتقاد بود که «در اين کره خاکی با هفت ميليارد جمعيت، آمريکا نميتواند پليس دنيا باشد و پیگيری سياستِ حمايت از گروههای ناراضی و مخالفِ رهبران ديکتاتور و تعيين «خط قرمز» جواب نمیدهد و اين برداشت عمومی مردود است که با عزل ديکتاتورها، سرشت انسان که به خير گرايش دارد، جوامعی با ثبات و اهل تسامح و تساهل ايجاد خواهد کرد». از این رو، ظاهراً دستگاه سیاست خارجی آمریکا در دوران اوباما رویکرد یکجانبهگرایانه در نگاه به مسائل غرب آسیا را کنار نهاد و در تحولات انقلابی کشورهای عرب خاورمیانه که بعد از سال 2011 اتفاق افتاد؛ در ابتدا از مداخله نظامی مستقیم خودداری کرد و سپس خواهان اجماع بینالمللی نسبت به مسائل شد.
برای نمونه آمریکا در بحران لیبی در قالب مشارکت و توافق جمعی مشارکت کرد و اوباما از آن به عنوان اقدام بشر دوستانه یاد کرد. ائتلاف بینالمللی با قطعنامه شماره 1973 شورای امنیت مبنی بر دخالت در لیبی تحت نام مسئولیت حمایت، این سیاست اوباما به این مفهوم است که ایالات متحده به تنهایی اقدام نخواهد کرد بلکه با دیگر اعضای ائتلاف در مسئولیت مشارکت خواهد داشت. این سیاست و رهبری جدید آمریکا با حمایت جامعه بینالمللی تحت عنوان اقدام دسته جمعی مطرح شد. اما در عرصه عمل این راهبرد با شکست و تناقضی بزرگ مواجه شد. اگر چه اوباما در قالب ائتلافی جهانی در جنگ لیبی شرکت کرد، اما هیچ استراتژی را برای دوران بعد از جنگ نداشت. بدین معنی که اگر چه ظاهراً حکومت دیکتاتوری قذافی سرنگون شد، اما در اساس لیبی به مأمن و پایگاهی برای حضور نیروهای تروریست تبدیل شد. این همان ضعفی بود که ترامپ در دوران مبارزات انتخاباتی بر آن تاکید گذاشت و از اوباما و دموکراتها پرسید: «شما معمر قذافی را سرنگون کردید که تروریستها و دشمنان اصلی آمریکا را در لیبی به قدرت برسانید». همچنین در بحران سوریه نتاقض این رویکرد آمریکا نمایان شد. واشنگتن و اوباما نتوانستند به هیچگونه و توافق و ائتلاف بینالمللی برای حل بحران برسند و این موضوع نشان داد که تا چه اندازه گفتههای اوباما در عرصه عمل قابلیت تحقق نداشت و نتیجهبخش نبود.
3- بحران آفرینی استراتژی کاهش نقش نظامیگری و بهرهگیری از دیپلماسی نرم
باراک اوباما در ابتدای به ریاست جمهور رسیدن خود در 2008 موضوع خروج نیروهای ارتش آمریکا از کشور عراق را که در جریان رقابت انتخاباتی مانور زیادی بر روی آن داده بود را در دستور کار قرار داد. این جریان سبب ایجاد این ذهنیت شد که باراک اوباما در تبیین دکترین سیاست خارجی خود بر تقلیل نقش نظامیگری و توجه به دیپلماسی نرم متمرکز شده است. اما آنچه در عرصه عینی شاهد بودیم خلاف آن چیزی بود که وی شعار میداد. باراک اوباما با رسیدن به قدرت، تعداد نیروهای رزمی آمریکا در افغانستان را از 30 هزار نفر به بالای 100 هزار نفر رساند. به دنبال آن عملیات رزمی در افغانستان شدت یافت و به همان نسبت هم تعداد وسیعتری از بیگناهان کشته شدند. این واقعیت نشان دهنده تناقض در دکترین اوباما است. یعنی حدود 30 هزار نیرو از عراق خارج میشوند، اما 70 هزار نیروی نظامی روانه افغانستان خواهند شد. بر خلاف تصورات نه تنها اوباما نقش نظامیگری آمریکا کم نکرد، بلکه به نوعی نظامیگری را در عصر خود با حضور در شرق آسیا و افغانستان گسترش داد. سیاستهای فریبکارانه اوباما در کاهش نقش نظامیگری، به اصلی برای عدم مبارزه برای با تروریستها و حتی مخالفت با نیروهایی شد که در غرب آسیا با تروریستها مبارزه میکردند. مجموع این عدم توازنها در دکترین سیاست خارجی اوباما به همراه عوامل داخلی آمریکا زمینه را برای به قدرت رسیدن شخصی راستگرا و راسیسم در آمریکا به وجود آورد. شخصی که شعار تغییر نظم جهان و برتری آمریکا را سر میدهد. اکنون باید منتظر ماند و نتایج دکترین سیاست خارجی دونالد ترامپ را بر نظم جهانی و ثبات در غرب آسیا دید.