ابراهیم حسنبیگی:
«شب ناسور» پاسخی است به اینکه چرا انقلاب کردیم/ چشم رسانه روی کتابهای خوب بسته است
خالق رمان «شب ناسور» این کتاب را پاسخی به چرایی انقلاب ۵۷ عنوان کرد و گفت: من در انقلاب ۵۷ شریک بودم و باید از آن دفاع میکردم.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، موزه عبرت اخیراً طرح رمان انقلاب را رقم زده است، بالغ بر90 اثر داستانی و پژوهشی با موضوع خاطرات مبارزان انقلاب در زندانهای ساواک در دستور کار قرار گرفته و برخی از آنها منتشر شده است.«شب ناسور» یکی از آثار این مجموعه است.
«شب ناسور» تازهترین رمان ابراهیم حسن بیگی در حوزه داستان انقلاب است، زمان وقوع آن به سالهای قبل از انقلاب و ماههای اول پیروزی انقلاب بازمیگردد، وی پیش از این نیز با «سالهای بنفش» قلم خود را در حوزه داستان انقلاب آزموده بود اما امروز معتقد است که «شب ناسور» برایش تجربه جدیدی بوده و حتی بهتر از سالهای بنفش میتواند در دل مخاطبان جای باز کند. به بهانه انتشار این کتاب گفتوگویی با حسنبیگی داشتهایم، این گفتوگو به شرح ذیل است:
آقای حسنبیگی شما سالها پس از نوشتن رمان «سالهای بنفش» با «شب ناسور» به عرصه داستان نویسی انقلاب وارد شدید، جریان دست به قلم شدن دوبارهتان در این حوزه چه بود و این بار چه افق و زاویه نگاه تازهای را برگزیدید؟
انگیره نوشتن این داستان دوستی من با برادری بود که در موزه عبرت کار میکرد و مشوق من برای بازدید از موزه بود، برای اولین بار در سال گذشته موفق شدم به صورت کامل از موزه بازدید کنم، در جریان بازدید هراس سنگینی من را فرا گرفت و با خود گفتم، چنین جای مخوفی وجود داشته است و من نمیدانستم، تصوری که من از ساواک داشتم، چهار تا کتک و سیلی و شکنجه بود، اما پس از بازدید به حس عجیبی تبدیل شد. متوجه شدم اتفاقات وحشتناکی رخ داده و چه بد است که ما اطلاع دقیقی از اوضاع و احوال سازمان ساواک در آن زمان نداریم.
حتی من نمیدانم چرا زمانی که کتاب «سالهای بنفش» را مینوشتم، نیامدم موزه عبرت را ببینم، شاید چون آن زمان تبدیل به موزه نشده بود، البته من از زندان اوین و قصر بازدید داشتم، اما بازدید از موزه عبرت تجربه جدیدی بود. پس از بازدید از موزه همان دوست تعداد زیادی از کتابهای خاطرات گردآوری شده که برخی منتشر شده و برخی نیز بولتن بود، را به من نشان داد و گفت، ما در حمایت از مکتوب کردن این خاطرات جدی هستیم، تو هم که تجربه نوشتن رمان را داری، بد نیست ورودی داشته باشی. از آنجا که به شدت درگیر موزه عبرت و وقایع رخداده در آن شده بودم، احساس کردم باید از سنگینی این اتفاق خود را خلاص کنم، تعدادی از کتابهای خاطرات را آوردم و با مطالعه آنها طرح داستان در ذهنم پررنگتر شد و این بود که رمان «شب ناسور» شکل گرفت.
مرز بین تخیل و واقعیت در داستان شما کجاست؟ به نظر میرسد، خط سیر داستان مستند است؟
نه. داستان مستند نیست، خود خط سیر قصه که ماجرای اصغر ضحاک و اتفاقات رخ داده در زندان است، تخیلی است. اما برای پرداختن به جنس مبارزه در آن زمان و نوع شکنجهها از خاطرات خانم مرضیه دباغ و دخترش، از خاطرات احمد احمد و... استفاده کردم. البته به نظر من در داستاننویسی نباید این دو موضوع را از هم متمایز کرد، چرا که داستان که خلق میشود شاکله و ماهیت آن باید حفظ شود و نباید مرز تخیل و واقعیت نشان داده شود. داستاننویس در داستان انقلاب یا دفاع مقدس چه از تخیل استفاده کند و چه از واقعیت باید حاصل کار را دید که چه اندازه موفق است، وقتی ما داستان تخیلی هم مینویسیم باز هم رگ و پی واقعیت را میتوان در آن دید. ذهن نویسنده مجموعه خاطرات و تجربیات مختلف اجتماعی را در خود نهفته دارد که از دل آن داستان بیرون میآید.
شاید یکی از دلایلی که گفته میشود، برخی داستانهای دفاع مقدس و انقلاب ضعیف هستند، این باشد که نویسنده نمیتواند تخیل و و واقعیت را خوب تلفیق کند و مستندات و واقعیات خود را برجسته نشان میدهند، در نتیجه این اثر ادبی و رمان بیشتر در قالب شبه خاطره خود را نشان میدهد، نویسندهای که قرار است بر اساس پشتوانههای فکری اثر مستقلی را خلق کند، اگر تجربیات دیگران را به کار بگیرد و استفاده کند، خروجیاش غنیتر خواهد شد.
«شب ناسور» پاسخی است به اینکه چرا انقلاب کردیم
شما دو رمان در حوزه داستان انقلاب نوشتهاید، «سالهای بنفش» و «شب ناسور» در رمان اول تم عاشقانه بر فضای داستان حاکم است، اما در «شب ناسور» خبری از تم عاشقانه نیست، بلکه خشونت نیز در فضا موج میزند، چرا این زاویه را برای پرداخت انتخاب کردید؟ آیا پرداخت شما از ساواک در دیگر کتابهای نوشته شده در این حوزه وجود نداشت؟
بله، در رمان «سال های بنفش» مبارزه و ساواک نقش داشت، اما زندگی، عشق و جریان زندگی برجستهتر بود، یکی از دلایلی که برخی آن کتاب را بیبشتر دوست داشتند به خاطر همین تم عاشقانه بود. اما در «شب ناسور» محوریت اصلی با ساواک است، شخصیت اصلی مامور ساواک، در این داستان آن چیزی که مد نظر من بود این بود که نشان دهم خشونت و خوی حیوانی انسان وقتی بروز کند، همه حیوانات درنده را شرمنده میکند، شاید آن زمان مصداق این خوی درنده ساواک بود و امروز مصداقش گروههای تکفیری یا داعش است که بشر را متحیر کردهاند، اگر زمانی شکنجههای ساواک ما را متحیر میکرد که چطور یک انسان چنین بلایی سر همنوعش میآورد، امروز در کنار خوی وحشیگری داعش دیگر حرفی برای گفتن ندارد، این مسئله موجب شد تا من از زاویه جدیدی به موضوع ساواک بپردازم، مسئله ذهنی من این بود که بتوانم این خوی حیوانی که انسان را درگیر کرده است، نشان دهم. از طرف دیگر امروز در جامعه همه ما با شرایطی مواجه هستیم که برخی جوانان میپرسند، چرا انقلاب کردید؟ مخصوصا از سال 88 به بعد این سوال بارها پرسیده شده است و کسی هم به آن به درستی پاسخ نمیدهد، من میخواستم پاسخی دهم به این چرایی، نشان دهم که اگر امروز آزادی بیان در جامعه ایران حکمفرماست، در گذشتهای نه چندان دور فقط کافی بود، اعتراضی کوچک کنی تا به دام ساواک گرفتار شوی. ما انقلاب کردیم چون چنین سازمان مخوفی ریشه دوانده بود تا عرصه را بر انسان تنگ کند، ما انقلاب کردیم به هزار دلیل. در واقع خواستم از رشادتهای مبارزین انقلاب بگویم.
مبارزان انقلاب امروز مظلومترین قشر جامعه هستند
پس در واقع «شب ناسور» ادای دینی است به تمام کسانی که در زندانها شکنجه شدهاند، درست است؟ تصور میکنید ادبیات داستانی ما در کل توانسته ادای دین کند؟
ببینید، همه ما در گذشته کم و بیش به داستان انقلاب پرداختهایم، اما خیلی اندک. ما نسبت به کلیه کتابهایی که پس از انقلاب خلق شده است، به این جماعت نپرداختیم، به نظر من یکی از مظلومترین قشر افرادی که در این کشور وجود دارند، همانهایی هستند که سالها در زندانهای ساواک شکنجه شدند، هنوز که هنوز است جای شکنجههایشان زنده است، اما ما کمترین شناختی نسبت به آنها نداریم. ما خوشبختانه در حوزه دفاع مقدس خیلی خوب کار کردیم، بزرگداشت میگیریم، به یاد شهدا هستیم و... هر چند کلیت کار مورد تقدیر نیست، اما در حوزه انقلاب با این قشر بیگانه هستیم، هنوز چهرههای زخمی و شکسته زندگی میکنند، اما قفل سینههایشان باز نشده است، شاید یکی از دلایل این امر نبود متولی است که در این میان قدم خوب را موزه عبرت برداشته است.
به نظر میرسد، اینکه انسان معاصر روز به روز به ورطه نابودی بیشتر نزدیک میشود، بحثی جدی است که نویسندگان نیز در آثارشان به آن اشاره کردهاند، محمدرضا بایرامی در «لم یزرع» و حالا شما در «شب ناسور».
بله، قطعاً باید این اتفاق بیافتد، شاید ما در آینده تاثیر این را در ادبیات جهان نیز ببینم، البته نه آن بخش ادبیات تشریفاتی جهان که در برابر حیوانیت انسان معاصر آرام نشسته و چوب داعش را نخورده است. انسان به بالاترین درجه حیوانی خود در طول تاریخ رسیده است، و امروز میتوان گفت، داعش رشد یافته جریانی مثل ساواک بوده است.
باید از انقلاب 57 دفاع میکردم
برگردیم به موضوع مصاحبه، شاید برخی خرده بگیرند که «شب ناسور» خلق شده یک جریان سفارشی نویسی است و ادبیات سفارشی راه به جایی نمیبرد، نظر شما در این زمینه چیست؟
این بحث سفارشی نویسی یا دولتی نویسی که برخی آن را مطرح میکنند، امروز دیگر کاربرد ندارد، کسانی که الفبای داستان نویسی را بدانند و قلم زده باشند، میدانند هنر سفارشپذیر نیست و اگر هم نویسندهای این حالت را داشته باشد، خروجیاش قطعاً هنر و داستان نخواهد بود، بلکه اثری ضعیف است و داد میزند سفارسی است. درباره «شب ناسور» کسی چیزی به من سفارش نداده است، ناشری است که طرح رمان انقلاب راه انداخته است، کما اینکه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان طرح رمان نوجوان راه میاندازد و از نویسندگان میخواهد رمان نوجوانشان را برای انتشار به او بدهند، اینجا هم ناشری که متولی نشر انقلاب است، از انتشار کتابهایی با مضامین انقلاب حمایت میکند، من اگر راضی به نوشتن این داستان نبودم، میلیاردها تومان پول هم نمیتوانست «شب ناسور»را خلق کند. من چون در انقلاب 57 شریک هستم، باید از آن دفاع میکردم، امروز حرفهایی درباره رژیم شاهنشاهی زده میشود که از روی جهل است، مردم باید بدانند ما برای چه مبارزه کردیم و برای چه انقلاب شد، اینگونه نبود که همه چیز گل و بلبل باشد و ما بخواهیم انقلاب کنیم.
در داستان انقلاب به نظر میرسد ما در موضوعات حاشیهای گرفتار شدهایم و کمتر اثری خلق میشود که مقبولیت عام پیدا کند، چرا پیشرفت ادبیات دفاع مقدس را در ادبیات انقلاب شاهد نیستیم؟
برای این مسئله تنها یک دلیل نمیتوان تراشید. گاهی ما در بخشی متولیان خوبی داریم مثل ادبیات دفاع مقدس که آقای سرهنگی و کمرهای سنگ تمام گذاشتند و آثار خوبی خلق شد و گاهی نیز در سایه نبود متولی آثاری منتشر میشود که گاهی ضعیف و گاهی برجسته است، برای خلق اثر در ادبیات انقلاب و دفاع مقدس متاسفانه امروز در میان نویسندهها شادابی وجود ندارد، به نوعی ما هنوز دغدغه آن را نداریم، شاید چون از انقلاب فاصله گرفتیم و درگیر موضوعاتی دیگر شدهایم، پس عوامل خارجی که موجب تحریک نویسندهها برای خلق ادبیات انقلاب شود، امروز وجود ندارد، چطور شود که فردی خودجوش دست به خلق اثر بزند و ناشر یا متولی نیز پیدا شود که برای انتشار آن کمک کند.
چشم رسانه روی بسیاری از آثار شاخص بسته میماند
گاهی نیز پایه رسانهها به میان میآید، متاسفانه خیلی از آثار ما دیده نمیشوند، رمانی منتشر میشود اما در جامعه ادبی هیچ حرفی درباره آن زده نمیشود، علتش هم این است که چشم رسانه روی خیلی از این آثار بسته است، و برنامه ای برای تبلیغ اثر دیده نمیشود. برای نمونه رمان«پایان» اثری است که من منتشر کردم، اما در سکوت مطلق به بازار آمد و حتی یک جلسه نقد نیز برایش برگزار نشد.