به گزارش دفاع پرس از زاهدان، دو ماه قبل از تولد، مادرش مرد نورانی را در خواب می بیند که به او می گوید نام فرزندت را محمود بگذار.
در یک سالگی پدرش براثر تصادف با ماشین بدرود حیات می گوید. با نداشتن پدر و سرپرستی مادر؛ زندگی فقیرانه به سختی می گذشت. مادر با رخت شوئی و زحمت کشی وی را به مدرسه فرستاد.
محمود در سن هفت سالگی نماز خواندن و عبادت خدا را شروع کرد. نمازش را اول وقت می خواند و در پایان هر نماز بلند بلند قرآن تلاوت می کرد و می گفت من عاشق خدا هستم.
کمی بزرگتر شد در موقع تعطیلات مدارس به کارگری و جمع آوری بوجه و خرج تحصیل را فراهم می کرد چون در دوران دبیرستان خفقان رژیم طاغوت را احساس کرده بود رو به مطالعات اسلامی و سیاسی آورده بود.
از کلاس سوم متوسطه در کنکور دانشسرای مقدماتی قبول شد و برای ادامه تحصیلات به دانشسرای بندرعباس مراجعه و در همانجا با دوستان انقلابی پیرو اسلام و خط امام آشنا شد و شبها به پخش اعلامیه می پرداخت.
محمود برای کارگری و پخش اعلامیه های امام(ره) در یکی از شرکت های ساختمانی اصفهان مشغول به کارشد. چون ساواک وی را شناسائی کرده بود از اصفهان فرار کرد و خودش را به بندر عباس رساند و به تحصیلات خودش ادامه داد.
تا پایان سال و با اخذ دیپلم به خاش آمد. وی را در منطقه خاش بیشتر زیر نظر داشتند.
برای استخدامی آموزگاری خودش را به سروان انتقال داد و در سراوان هم وی شناخته شده بود. وی را به بد ترین و دورترین روستای سراوان روستایی بنام کزور فرستادند. محمود با مختصر پولی که حقوق ماهیانه ۳۰۰ تومان جمع آوری کرده بود از زمان سربازی موتورسیکلت ایژ کهنه ای خریداری کرده بود چون با موتور بهتر می توانست از روستا به شهر برود و اعلامیه های اسلامی دست نویس را پخش کند.
مزدوران ساواک یک بار در سال ۱۳۵۴ وی را با موتور سیکلت زدند که بعد از مدتی جراحات شدید خوب شد و جان سالم به در برد و در سال ۱۳۵۷ بود که با مسافرت به زاهدان و شهرهای دیگر موج انقلاب اسلامی را از نزدیک و اجتماع مردم را دید.
محمود مانند مرغی شده بود تازه از قفس پریده برای بیداری مردم این منطقه بیشتر فعالیت می کرد و با این موتور کهنه آرام نداشت و به هرسوی می رفت و اعلامیه های اسلامی را و گفتار امام را پخش می کرد تا اینکه سه روز قبل از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ از دبستان تقاضای مرخصی کرد و به خاش عزیمت کرد.
در بین راه و سرمای زمستان موتورش خراب شد تا اینکه نصف شب نزد خدا دعا می کند و می گوید خدایا عاشق تو هستم و آرزویم شهادت است مرا در این بیابان نمیران روز بعد نیمه روز بود ماشینی اتقاقی از آن خط عبور می کرد و او را به خاش آورد مادرش داد می زد و می گفت آنچه می خواستم خدا به ما داد ما پیروز شدیم و در تاریخ ۲۵ / ۱۱ / ۵۷ محمود با گروهی از مردم مسلمان قیام می کند و گروهی از برادران نیروی هوائی که در پادگان خاش تبعید بودند را آزاد می کند و بعد از آن همان روز به زندان شهربانی حمله می کنند و درب زندان را باز و زندانیان را آزاد می کنند و در روز ۲۶ / ۱۱ / ۵۷ همزمان با تولد حضرت محمد(ص) در ساعت ۲ الی ۳ بعد از ظهر روز ۲۶ / ۱۱ / ۵۷ ارتش طاغوت جلوی حسینیه شهید عباس زاده را به رگبار بست که وی در جا شهید و به لقاءالله می پیوندد و مردم که حادثه شهادت را دیدند از شدت ناراحتی می گریستند.