زهره ابوترابی:

همسرم پيش‌بينی کرده بود در افغانستان شهيد می‌شود

همسر شهید محمد ابوترابی گفت: همسرم هميشه به من می‌گفت من در جبهه‌های ايران به شهادت نمی‌رسم. جنازه من را از افغانستان برايتان می‌آورند.
کد خبر: ۲۳۰۸۳۷
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۸ - 07March 2017
همسرم پيش‌بينی کرده بود در افغانستان شهيد می‌شودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهيد محمد ابوترابي از آن دست رزمنده‌هاي بدون مرزي بود كه سال‌ها خارج از كشورمان مجاهدت كرد و در نهايت مزد جهاد خود را تيرماه 1365 گرفت و در كشور افغانستان به شهادت رسيد. زهره ابوترابي همسر شهيد محمد ابو‌ترابي، خود از زنان مقاوم نسل اول بعد از انقلاب است كه در تمام اين سال‌ها يار و ياور همسر شهيدش بود و به نوبه خودش مجاهدت مي‌كرد. براي آشنايي با سيره و منش شهيد محمد ابوترابي پاي صحبت‌هاي همسرش نشستيم تا مروري بر زندگي جهادگونه اين دو زوج رزمنده و انقلابي داشته باشيم.

با شهيد محمد ابوترابي نسبت فاميلي داشتيد؟ آخر نام فاميلي هر دو نفرتان يكي است.

بله، من و محمد با هم نسبت فاميلي داشتيم. ايشان پسرعمه من بودند. هر دو اهل روستاي كمچاه بيرجند هستيم. با توجه به شرايط خانواده و شناختي كه نسبت به هم داشتيم در نيمه دوم مهر ماه سال 1362با هم ازدواج كرديم. محمد پاسدار بود و بيشترين زمانش را در خطوط مقدم جبهه به مجاهدت مي‌گذراند.

شما در شرايطي با همسرتان همراه شديد كه كشور در جنگ بود. شرطي براي همراهي با يك رزمنده‌اي كه هر آن امكان شهادت مي‌رفت، نداشتيد؟

محمد رك و راست به من گفت كه پاسدار هستم و پاسدارها از 18 ماه تا دو سال بيشتر عمر ندارند. شما حاضريد با من همراه شويد؟ من هم قبول كردم. محمد همه شرايط و ضوابط زندگي با يك نظامي را برايم شرح داد. از نبودن‌هايش گفت، از مأموريت‌ها و خلاصه همه چي. اينكه مرد خانه نيست، مرد جهاد و جبهه است. دو ماه بعد از ازدواجمان هم كوله‌اش را برداشت و رفت. محمد مي‌گفت دوست دارم زود ازدواج كنم كه يك يادگاري از من بماند. من دو سال با ايشان زندگي كردم و تنها يادگار شهيد ياسر سال 1364به دنيا آمد. ياسر هشت ماه داشت كه پدرش در سال 1365 شهيد شد. محمد اصلاً اهل اين دنيا نبود. هيچ تعلق خاطر و وابستگي‌اي  به دنيا نداشت.
 
نبودن‌هايشان بي‌تابتان نمي‌كرد؟

همسرم هميشه به من مي‌گفت شما خيالتان راحت من در جبهه‌هاي ايران به شهادت نمي‌رسم. جنازه من را از افغانستان برايتان مي‌آورند. محمد زياد براي من از كارها و مسئوليت‌هايش صحبت نمي‌كرد. مي‌گفت شماها نمي‌دانيد من كجاها مي‌روم. مي‌گفت حضور امروز ما در افغانستان بسيار لازم و ضروري است. در اين دو سال زندگي مشترك، محمد بيشتر اوقات در جبهه‌هاي داخل و بيرون از مرزها بود. وقتي از ايشان مي‌پرسيدم شما چه مسئولتي در جبهه و بيرون از مرزها داريد، مي‌گفت من يك بسيجي ساده هستم.

شهادت همسنگر زندگي‌تان چطور رقم خورد؟
 
قبل از اينكه بخواهيم به اين سؤال شما پاسخ بدهم بايد به ارتباط بسيار صميمي همسرم با شهيد محمد محمودي اشاره كنم. اين دو با هم رفيق و دوست و همراه بودند. هرگز از هم جدا نمي‌شدند. در همه مأموريت‌ها با هم بودند، جز آخرين مأموريت. شهيد محمد محمودي قبل از اعزامش به جبهه وصيتنامه‌اي در سپاه نوشته بود با اين محتوا كه من را در كنار محمد ابوترابي دفن كنيد. دوستانش تعجب كرده و گفته بودند اين چه وصيتنامه‌اي است، ابوترابي كه در كنار شما ايستاده و شهيد نشده است. اما شهيد محمد محمودي حرفي نمي‌زند و راهي انجام مأموريتش در جبهه‌هاي جنوب مي‌شود و همسرم راهي افغانستان. چندي بعد محمد محمودي در حاج‌عمران شهيد و مفقودالاثر مي‌شود. محمدم مي‌گفت دوستم (محمودي) شهيد شده و من ديگر تاب ماندن ندارم. هنوز پيكر محمد محمودي تفحص نشده و مفقودالاثر بود كه همسرم 45روز بعد از شهادت رفيقش يعني در تاريخ 16تيرماه سال 1365در افغانستان به شهادت مي‌رسد. پيكر همسرم خيلي زود به كشور بازگشت و در گلزار شهداي بيرجند به خاك سپرده شد. 9 ماه بعد پيكر شهيد محمد محمودي تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت و طبق وصيتنامه كنار شهيد ابوترابي دفن شد. ابتدا خبر مجروحيت و بعد هم خبر شهادتش را متوجه شديم. وقتي از سفر مشهد بازگشتم و حجله‌هايي را كه در كنار خانه به عكس شهيد مزين شده بودند، ديدم متوجه شهادتش شدم. من باور نمي‌كرم كه اين اتفاق افتاده است. خيلي سخت است هنوز هم كه ياد آن روزها مي‌افتم برايم باور كردني نيست. نبودن‌هايش در اين 30 سال با هيچ چيزي جبران نشده و نخواهد شد. محمد هميشه از پدر و مادرش مي‌خواست تا از او راضي باشند و براي شهادتش كه آرزوي قلبي‌اش بود، دعا كنند.

به نظر شما اگر شهيد محمد ابوترابي امروز بود، مدافعان حرم را همراهي مي‌كرد؟

بله؛ قطع به يقين محمد اين كار را با جديت و همت بالا انجام مي‌داد و امروز نامش را در ميان رزمندگان مدافع حرم به ثبت مي‌رساند. در زمان جنگ آرام و قرار نداشت. فعاليت‌ها و مجاهدت‌هاي برون‌مرزي ايشان بسيار قابل توجه بود. ايشان در جنگ هم به صدور انقلاب و اسلام فكر مي‌كرد. مي‌گفت: وقتي  جبهه‌ مي‌روم انگار به خدا نزديك‌تر مي‌شوم و با بچه‌هاي جبهه حال و هواي بهتري دارم. محمدم معتقد بود كه اين جنگ مقدمه آزادي كربلاست و مي‌گفت راه قدس از كربلا مي‌گذرد در هر عملياتي اين جمله را زمزمه مي‌كرد. او پيرو ولايت فقيه بود و ارادت قلبي به ولايت داشت. مي‌گفت ما مي‌رويم تا ان‌شاءالله يك روز قدس را آزاد كنيم. ايشان علاقه زيادي به امام خميني (ره ) داشت و هميشه از رزمنده‌ها مي‌خواست كه براي سلامتي امام دعا كنند. مي‌گفت خدا آن‌روز را نياورد كه ما باشيم و امام نباشد. در دستنوشته‌هايش همواره اين دعا نوشته شده بود كه خدا امام را براي ما نگه دارد.
 
منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها