به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شهید عباس دانشگر متولد سال 1372 یکی از جوان ترین شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) است که بیستم خرداد ماه سال 95 طی عملیاتی مستشاری در نبرد با تروریست های تکفیری در سوریه به فیض شهادت نائل شد.
تصاویر این جوان 23 ساله در قامت شهید مدافع حرم بهخاطر ظاهر کمسن و سال او، حسرت راهی را که رفته بر دل خیلیها گذاشته است. او به خاطر ویژگی های درونی اش، پس از شهادت به الگوی «جوان مومن انقلابی» برای جوانان تبدیل شد و بسیاری از جوانان از اقصی نقاط کشور علاقه خاصی نسبت به این شهید پیدا کرده اند.
شهید دانشگر از پاسداران دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) بود که به مدت 3 سال سمت مسئول دفتری سردار حمید اباذری جانشین فرمانده این دانشگاه را را برعهده داشت. سردار اباذری خاطرات زیادی را با شهید دانشگر داشت.
در ادامه گزیدهای از سخنرانیهای سردار اباذری جانشین فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) که در یادوارههای مختلفی که برای شهید دانشگر برگزار شده را میخوانید:
عباس بعد از یک ماه نامزدی آمد پیش من؛ گفت «میخواهم به سوریه بروم»، قبلا هم چند بار به من گفته بود، گفتم عباس سوریه رفتن تو با من است، من نمیخواهم جوانی پیش من باشد که جنگ و خون و آتش را ندیده باشد؛ مطمئن باش بالاخره تو را میفرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار میکنی که الان بروی؟ عباس گفت «حاجی؛ من دارم زمینگیر می شوم میترسم وابستگی من را زمینگیر کند!». اصرار عباس آنقدر زیاد شد که گفتم عباس برو، وقتی گفتم برو، گل از گلش شکفت.
عباس یک جوان بیست و سه ساله، در سختترین مکان قرار میگیرد که بیشترین رفت و آمدها و مراجعات و هماهنگیها آنجاست؛ یک لحظه هم به کسی اخم نکرد اخلاق عباس همهمان را کشته بود.
عباس از بیست سالگی شروع کرد به آموزش دادن بچههای هم سن و بلکه بزرگتر از خودش.
عباس همان کارهایی که ما به آن عمل نمیکنیم را انجام میداد و همین سبب شد به این مقام برسد.
عباس به چیزهایی که ما به آن آلوده بودیم آلوده نبود. مراقب چشمش بود، مراقب نفسش بود اینطوری نبود که هر شب نماز شب بخواند ولی نماز شب میخواند. خلوت داشت، سجدههای طولانی داشت اگر اینها نباشه، اگر عاشق خدا نباشی خدا عاشقت نمیشه. عباس دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود. از آن طرف جوانی هم میکرد. جوانی او حلال بود ولی حواسش بود دچار غفلت نشود.
عباس هم سیرت زیبایی داشت و هم صورت زیبا؛ قدر هر دو را هم دانست برخلاف سن کم و چهره بچهسالش، شخصیت و روح بزرگی داشت همه در اولین برخورد این را متوجه میشدند آن صورت زیبا را هم دریغ دانست و با خودش ببرد؛ بعد از شهادت، آتش صورتش را خضاب کرد.
عباس با یک سلاح آمریکایی به شهادت رسید. دو موشک هدایت شونده تاو برای این جوان شلیک کردند. (قیمت این دو موشک 240 میلیون تومان و هدیه آمریکا با پول وهابیت عربستان منحوس به تروریستهای تکفیری است).
عباس از ماهی لیزتر بود، هر جایی که خبر میرسید آتش جنگ بالاتر است عباس سراسیمه میخواست خودش را به آنجا برساند.
عباس که در فضای مجازی او را یک جوان مومن انقلابی نامیدهاند به حق لقب درستی است.
عباس عاشق شهادت بود و به گفته حضرت آقا، اگر کسی میخواهد شهید شود باید اول در دنیا شهید شود.
عباس برنامههای روزانه خودسازیاش را مینوشت.
عباس دنیا را رها کرده بود و عاشق خدا شده بود. برنامههای دنیاییاش را داشت ولی گرفتار دنیا نشد. او جوانی فکور و عمیق بود.
عباس را برده بودند چتر بازی. قبلش اصلا آموزش ندیده بود. (این را استادش به من میگفت) ما کمتر کسی رو میبریم توی ارتفاع و سقوط آزاد، حتی بچههایی که چتربازی کار کردن ترسی در وجودشان هست؛ من در عباس یک لحظه ترس ندیدم، میگفت با چتر دونفره شیرجه زدیم، در این وضعیت همه به فکر خودشان هستند. اما عباس موبایلش را درآورده بود و از خودش فیلم میگرفت. در حال سقوط آزاد خونسرد بود.
عباس؛ اولین تجربهاش در فرماندهی جنگ بود. در اولین تجربه دهها نیرو را سپردند به یک جوان.
عباس مراقب نیروهایش بود همان کاری که فرماندهان جنگ میکردند. هم رزمانش میگفتند که نیروهایش عاشقش بودند. چون برای نیروهایش میمُرد فرماندهی که برای نیروهایش نمیرد بدرد نمیخورد.. وقتی قناسه را میکشید و داعشی را میزد وقتی تکفیری و النصرهای را میزد بچههایش باور کردند عباس فقط یک فرمانده که هوای نیروهایش را دارد نیست. فقط یک فرمانده مدیر در سنگر یا در خط پدافند نیست، بلکه یک فرمانده در تهاجم است.
عباس به اندازه اسم خودش ظاهر شد و برای خانم زینب(س) کاری ابوالفضلی کرد.
عباس نمونه بارز یک جوان مومن، انقلابی بود. او ثابت کرد اگر یک دهه هفتادی هم باشی میتوانی از دهه پنجاهی و شصتی جلو بزنی.
عباس تازه داماد بود؛ رفقای عباس در سوریه همقسم شده بودند که از او مراقبت کنند و او را سالم به ایران برگردانند. بعد از شهادتش، من به بچهها گفتم: زهی خیال باطل...!!! خداوند برای او نقشه کشیده بود؛ عباس درس عاشقی را چشیده بود و باید میرفت.
عباس همانند خانم فاطمه زهرا(س) شهید شد. بدنش بین دو دیوار سوخت و پهلویش مجروح شد.
عباس شب جمعه شهید شد؛ میدانم چرا شب جمعه را انتخاب کرد؛ شب جمعه همه شهدا مهمانند نزد آقایشان حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام).
عباس؛ من دلم تنگ شده، من بسیار شهید دیدم، من بچه دفاع مقدسم اما نمیدانم تو چه کردی که وقتی رفتی دل من را با خودت بردی و من را بیتاب کردی.
عباس روی تکتک ما، شهر و استانش اثر خواهد گذاشت و این اثر فقط با شهادت حاصل شده است.
عباس را چندبار در خواب دیدهام، یک بار دیدم در جمعی هستیم عباس هم هست. در خواب آگاهی داشتم که او شهید شده است. به او گفتم: «عباس تو که شهید شدی این جا چه کار میکنی؟» گفت: «مگر نمیبینید من بین شما هستم!» این را آنقدر با صلابت گفت که توی خواب شک کردم که عباس شهید شده باشد.
عباسها اگر هزاران کیلومتر جلوتر، گلوی این تکفیریها را نفشارند مطمئن باشید در آیندهای نزدیک در شهرهای کشورمان مجبور میشویم با آنها بجنگیم. عزیزان جوان، بار سنگینی بر دوش شماست، شما نسل آینده انقلاب اسلامی هستید؛ حضرت آقا فرمودند خرمشهرها در پیش است و از جنگ نرم یاد کردند. همه شما در این جنگ نرم مسئولیت دارید. مجاهدت کار آسانی نیست اما شدنی است؛ تلاش کنیم و از خداوند بخواهیم که ما را در این مسیر نگه دارد.