به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، رفته همه چیز را به چشم دیده و برگشته؛ رفته 1400کیلومتر آن طرفتر از کشورمان، مقابل دشمن سر تا پا مسلح سینه سپرکرده و برگشته! رفته از همه چیز این دنیا دل کنده و با تنی زخمی برگشته. برای سیدمحمدمهدی یوسفی، حلب و سوریه یعنی عشق و شور و جانبازی. یعنی یک تن پر از ترکش موشک؛ جابهجا پر از خون. او اما برای آرمانهایش تا انتهای این مسیر رفته و از مرز شهادت، از جایی بین زمین و آسمان برگشته و از این برگشت دلخور است.
دلش هنوز هم پر میکشد برای همه آن لحظههای پر شور مبارزه مقابل تکفیریها. برای شبهای پر از ستاره حلب، برای بودن کنار همرزمان شهیدی که رفتند و آسمانی شدند؛ رفقایی که از یادش نمیروند.
او حالا نماینده همانهاست. یکی از همان نابها، همان خاصها که در این زمانه پرهای و هوی، در گیرودار مشکلات و مشغلههای زندگی، یک جور دیگر فکر میکنند، یک جور دیگر عمل میکنند. همانها که برای آرمانهایشان از همه چیز میگذرند. این جانباز مدافع حرم شهرستان آمل، از همانهاست؛ استاد دانشگاهی که حالا 18 ماه از جانبازیاش میگذرد و با اینحال از صمیم قلب معتقد است که در کارزار جنگ با تکفیریها، در کشاکش گلوله و خون، چیزی جز زیبایی ندیدهاست و «ما رایت الا جمیلا»، در زیر گفتگو با وی را میخوانید.
چه اتفاقی میافتد که یک استاد دانشگاه که مدیر گروه هم هست، در رشته دکترای الکترونیک تحصیلمیکند و بالاخره برای خودش کلی برنامه دارد، سر از خاک سوریه در میآورد و مدافع حرم میشود؟
من از مدتها پیش در دو عرصه فعال بودم، یکی در عرصه دانشگاه و خدمت به دانشجویان این مرز و بوم و یکی هم در سپاه پاسداران سعادت خادمی دوستان را داشتم. یعنی عقیده و مسیر زندگیام همیشه همین بود.
اما برای رفتن به سوریه، برای پوشیدن لباس رزم مقابل دشمن و قدمگذاشتن به میدان مبارزه، حتما دلایلی داشتید؟
دلیل و برهان من همان عقیدهام بود. معتقدم که در کل ما باید فراتر از اینها به موضوع نگاه کنیم. بهانه اصلی میتواند آرمانهای انقلاب اسلامی و تحقق هدفهای این انقلاب باشد. یعنی باید دیدمان را وسیعتر کنیم و افقهای بالاتری را ببینیم و بعد از خودمان بپرسیم که برای تحقق این آرمانهای بزرگ، هرکدام از ما در این جامعه چه کردهایم. کجای این جامعه ایستادهایم، نقشمان چیست و چطور آن را ایفا میکنیم.
مساله بعدی این است که منِ نوعی وقتی میبینم تمام هجمههای دشمن به سمت ایران ماست و در نهایت درپس ِهمه قدرتطلبیها، کشور ما بعنوان یک کشور اسلامی در یک طرف ایستاده و تمام استکبار جهانی بلا استثنا در کنار هم قرار گرفتهاند، با تمام وجود احساس میکنم که باید پا به میدان بگذارم و با تمام پتانسیل و توانی که دارم از آرمانهای جهانی انقلابمان دفاع کنم؛ تنها با این کار است که میتوان این انقلاب را همچون گذشته به دیگر کشورها صادر کرد.
یعنی معتقدید که مبارزه با تکفیریها فرصتی است که همه میتوانند به نقشی که برعهدهشان گذاشتهشده عملکنند؟
دقیقا همینطور است. قلبا معتقدم که برای تحقق این آرمانها، یک فضا و میدانی در سوریه به روی همه ما بازشده که بسیار خوب است. روی نقشه، مرزهای زمینی ایران که وطن ماست مشخص است ، اما ما باید به سوریه برویم، باید مقابل دشمن بایستیم تا از مرزهای جغرافیایی انقلاب اسلامیمان دفاع کنیم. چراکه مرزهای جغرافیایی انقلاب ما فراتر از مرزهای زمینیمان است. ما باید از این مرزها دفاع کنیم و تا آنجایی که از دستمان برمیآید، از جان و مال و زندگیمان بگذریم؛ رسالت ما همین است.
همه ما یک روزی به دنیا آمدهایم، چند صباحی زندگی میکنیم و یک روزی هم از این دنیا میرویم. اما نکته اینجاست که باید در این چند صباح زندهبودن، با پتانسیل بیشتر و اثرگذاری بیشتری در جامعه حضور داشتهباشیم. یکی از این عرصههای اثرگذاری هم همین است که برای آرمانهای اسلام برویم، بجنگیم و تلاشکنیم. درکجایش هم فرقی نمیکند، چه در داخل و چه در خارج. هرکجا که دیدیم این آرمانها بهخطرافتاده،باید برای دفاع داوطلب شویم.
برای شما که حالا مدتی است جانباز مدافع حرم هم نام گرفته اید، دفاع از حریم اهل بیت هم حتما جزو انگیزههای رفتن بوده؟
قاعدتا همینطور است. در این دفاع، در مرتبهای هم بحث حفاظت از حریم اهل بیت برای تک تک ما مطرح میشود. ببینید وقتی ما تاریخ اسلام را بررسی میکنیم، میبینیم که اهل بیت برای اسلام چه کردند، آنها جانشان را دادند، آنوقت جان ناقابل ما چه اهمیتی دارد؟ همین الان اگر خوب گوش کنیم صدای «هل من ناصر ینصرنی» امام زمان را میشنویم اما ما سرمان را مثل کبک در برف فرو بردهایم و میگوییم ای کاش زمان امام حسین(ع) بودیم، صدای هل من ناصر ینصری اش را می شنیدیم و به ایشان کمک می کردیم درحالیکه الان این فرصت فراهم شده، این نوا همه جا شنیده میشود و میتوان برای کمک داوطلب شد.
مسئله دیگر غربت و تنهایی عمه سادات در خاک سوریه است. نه من که هرکسی که پایش به آنجا رسیده این غربت را حس کرده... وقتی این حرم را، این گنبد را از نزدیک میبینی حال خاصی پیدا میکنی. بعد با خودت میگویی من باشم و ایشان اینقدر غریب باشد؟! من باشم و حرمت ایشان شکسته شود؟ مگر نه اینکه ما بچه شیعهها خودمان را منتسب به این ائمه میدانیم؟! آنوقت ما زنده باشیم و به حریم اهل بیت تجاوز شود؟ ما زنده باشیم و به گنبد حرم حضرت زینب(س) شلیک شود؟ تحمل این موضوع برای غیرت ما بچه شیعهها خیلی سخت است.
همینها بهترین دلیل است برای سینه سپرکردن مقابل داعش. نه فقط داعش... برای متجاوزان و ظالمان زمانه. فقط باید در سوریه باشید تا ببینید که اینها از گروههای مختلفی هستند، داعش فقط یک اسم است. تمام حکومتهای ظالم دنیا، تمام استکبار جهانی الان آنجا جمع شدهاند تا این جنگ بوجود بیاید و ادامه پیدا کند.
ابتدای محرم سال 94 بود که به سوریه رسیدم.
موضوع اعزامتان را با خانواده در میان گذاشتید؟
شب آخری که میخواستم بروم به همسرم و بچههایم گفتم. گفتم میخواهم بروم ماموریت. اما چون ماموریت زیاد میرفتم چیزی نگفتند. بهخاطرهمین گفتم البته این ماموریت، با ماموریتهای قبلی فرق میکند. تلفن و وسیله با خودم نمیبرم. وقتی آنجا رسیدم اگر تلفن بود با شما تماس میگیرم. همسرم پرسید مگر کجا میروی؟ گفتم سوریه.
مخالفت نکردند؟ مانع نشدند؟
نه اصلا. به جای مخالفت تشویقم کردند. بعدها همسرم به من گفت که اگر من جلوی شما را میگرفتم فردای قیامت نمیتواستم سرم را جلوی حضرت زینب(س) بلند کنم. فکر میکنم برای یک خانواده، این اتفاق یعنی سربلندی؛ اینکه بدانند در چه راهی قدم برمیدارند و عزیزشان در چه راهی فدا میشود.
کی جانباز شدید؟
روز تاسوعا بود؛ اول آبان.
کجا و چطور این اتفاق افتاد؟
حوالی حلب. من و چند نفر از بچهها برای آزادسازی یکی از منطقههای اطراف حلب، مامور شدیم. ساعت 4:30 صبح حرکت کردیم، ساعت 6:30 به منطقه رسیدیم و با دشمن درگیر شدیم. ساعت حدود 8 صبح بود که وقتی به همراه سه نفر از دوستان روی تپهای مشغول انجام عملیات بودیم مورد اصابت موشک قرار گرفتیم.
موشک؟
بله، میبینید استکبار جهانی چقدر از اینها حمایت میکند، میبینید تکفیریها چقدر مجهز هستند که برای 4 نفر از موشک کونکورس استفاده میکند که هرکدام از آنها چندصد میلیون تومان میارزد. درحالیکه باید از این موشکها برای اهداف زرهی استفاده شود نه برای نفر.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
از آن جمع چهارنفره، دونفر از دوستانم در دم شهید شدند، اما من و یکی دیگر از بچه ها به فیض شهادت نرسیدیم و یک دلخوری عجیبی برای ما از این اتفاق باقی ماند.
درباره مجروحیت تان توضیح می دهید.
من با 90 ترکش در بدنم به ایران برگشتم. پایم از سه جا شکسته بود، لگنم شکسته بود، شکمم از دو جا کاملا پاره شده بود، دست راستم از مچ کاملا رفته بود و پیوند شد، از دست چپ دوتا از انگشت ها شکسته و رفته بود. با وجود این شرایط چون آتش مبارزه شدید بود، من و دوستم که او هم مجروح شده بود بعد از این اتفاق حدود 6- 7 ساعت آنجا ماندیم تا نیروهای خودی بتوانند ما را به عقب برگردانند.
بعد چه شد؟
ما را به یک بیمارستان صحرایی که در حلب بود رساندند، اما چون وضعیت من خیلی وخیم بود من را سریع به بیمارستانی در دمشق فرستادند. دو روز آنجا بستری بودم و بعد هم اعزام شدم تهران. مدتی در بیمارستان بقیه الله بودم و بعد از مرخصی از بیمارستان هم 6 ماه در خانه بستری بودم تا یک مقداری ترمیم بشوم.
الان بهتر شده اید؟
خیلی از آن ترکشها دیگر مهمان همیشگی ماست و به این راحتیها از هم جدا نمیشویم. اما نکتهای که باید از صمیم قلب بگویم این است که من در این مدت جانبازی ، چه از زمانی که مجروح شدم تا وقتی که به ایران رسیدم و دوره درمانی سخت و طولانی ای را گذرانم، چیزی جز زیبایی در این حرکت ندیدم. همانطور که حضرت زینب(س) در مجلس یزید فرمودند : «ما رعیت الا جمیلا.» من این جمله را به چشم دیدم و چیزی جز زیبایی ندیدم.
از حال و هوای سوریه بگویید؟ حال و هوای مدافعان حرم؟
دوستانی که آنجا هستند، شور و حالی دارند که قابل گفتن نیست. من معتقدم که این شور و حال یا عنایت خود حضرت زینب(س) است یا اینکه ورای همه اینها فرماندهی کل این مبارزه با امام زمان(عج) است وگرنه این همه شور و حال وصفناشدنی را چطور میتوان معنا کرد.
منبع:جام جم آنلاین