آخرین دستنوشته شهید محسن وزوایی/ جنازهام را روی مینهای دشمن بیندازید
شهید «محسن وزوایی» در بخشی از آخرین دست نوشتهاش نوشت: «اگر توانستید جنازهام را به دست بیاورید آنرا به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد.»
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شهید محسن وزوایی در آخرین دست نوشتهاش نوشت:
از شهادت واهمه ای نداریم و این منتهای آرزوی ماست؛ در جبههها، خداوند را مشاهده میکنم که چگونه به کمک رزمندگان اسلام میشتابد و آنها را نصرت میدهد و به مصداق آیه شریفه که میفرماید: «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره»
میبینیم که تعداد معدود لشکریان اسلام اعم از سپاه، ارتش و نیروهای مردمی بر تعداد کثیری از نیروهای دشمن غلبه مینمایند. به یاد دارم که در عملیات بازی دراز در قسمتی از عملیات تعداد ما که ۶ نفر بود بر ۳۰۰ نفر غلبه کردیم...
در جبههها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که اصلاً قابل تصور نیست. هنگامی که در قسمتی از عملیات صحبت از داوطلب برای شهادت میشود دعوا بین برادران میافتد. اینها ارزشهایی است که مکتب اسلام ارزانی بشریت داشته است. حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به درگاه احدیت میدانم.
میخواهم بگویم ای عارفان، وای عاشقان لقاءالله، ای معلمین اخلاق، و ای کسانی که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکی به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبههها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکی به درگاه خداوند رسیدهاند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیاش میگذرد، در جبهه حاضر میشود. آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایی را سراغ دارید.
خدا را شاهد میگیریم هنگامی که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب به واسطه اصابت گلوله تانک زخمی شده بودم، خون زیادی از بدنم بر زمین ریخته شده بود و وقتی به مشیت الهی نجات پیدا کردم در بیمارستان زجر زیادی میبردم.
آن گونه که شاید قابل تصور نباشد، به طوری که در یک شب ۱۰ عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمی آرام گرفتم. اما هنگامی که درد میکشیدیم در عین زجر بدنی از لحاظ معنوی و روحی لذت میبردم و احساس هر چه سبکتر شدن میکردم و هنگامی که پرستار مراقب من به مسخره میگفت، برای که این کارها را کردی و خودت را به این روز انداختی، به او گفتم خدا خودش درست میکند و همین طور هم شد. والله وقتی کمی از فشار کارم کم میشود، در خود احساس ضعف و کوچکی میکنم.
ای امت شهید پرور ایران، امروز در شرایطی هستیم که لحظه ای غفلت خیانت به اسلام و قرآن است. باید با هم برای خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی پرداختهاند در رأس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا» و به دنبال او تمامی وابستگان دیگرش.
پس از خدا غافل میشوید که پشیمانی سودی ندارد. ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم، پیروز میشویم و اگر کشته هم بشویم، شهید هستیم و این نیز خود پیروزی است پس ما نباید نگرانی داشته باشیم.
این منافقان از خدا بی خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است اکنون جوانان رزمنده این مرز و بوم در جبهه مشغول نبرد با کفار زمانه هستند. شما در شهرها بی گناه را ترور میکنید شما نامردان تاریخ هستید که روی تمامی جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا هیتلر سفید کردهاید.
شرمتان باد خودفروختگان اجنبی؛ آخر چگونه حاضر میشوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف این راهیان راه الله را ترور نمایید، این امت باید بداند از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید میکند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب یعنی، همانا خط امام است.
پس امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانی تربیت نمودهاید که شهادت را بالاترین سعادت خود می شمارند و فقط روی پشتوانۀ الهی حساب میکنند و شکست در راه چنین حرکتی مفهومی ندارد. خدا را شکر میکنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود.
خدا را شکر میکنم که نعمت شرکت در عملیات، به منظور روشن کردن سرزمینهای سرد و بیروح گشته از وجود صدامیان به نور خدایی نصیبم شد.
از خدامی خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهی از این دنیای فانی رفتم، در زمرۀ شهدا به حساب آیم و از خدا میخواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده ای حقیر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از تو نمیتوانم روی بیاورم الهی، اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک... .
و اما پدر و مادرم:
از وجود داشتن چنین پدر و مادری بر خود میبالم که افتخار برپایی نماز و روزه و خلاصه دستورات الهی است.
پدرم! هنگامی که به یاد آورم در سنین کودکی صدای فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم میپیچید که ... محسن نمازت قضا شد. امروزه همچون نوایی دلنشین در گوشم طنین میافکند و شکر نعمت خدای را مینمایم. سفارش میکنم همانگونه که تابه حال عمل کردهایم به یاری امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
و در آخر برادران و خواهرانم:
این انقلاب حرکتی است به منظور اثبات حق و این مسئولیتی است بر گردن همگی ماست.
دستورات الهی را فراگیرید و در عمل آنها را بکار بگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده. شما فرزندان انقلاب هستید، من هر چه باشد مدت زیادی از ستم در زمان طاغوت گذشته را دیده ام اما شما امروز از نعمت حکومت اسلامی برخوردارید.
بزرگترین موهبتی است که خداوند به شما ارزانی داشته است قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید.
در آخر میخواهم که ۱۴ روز روزه و ۳ ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایی من محسوب میشود آن طور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود، منتهی سعی شود این مقدار محدودی که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلامی اختصاص داده شود.
در خاتمه اگر توانستید جنازهام را به دست بیاورید آنرا به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد. انشاء الله... .
و من الله توفیق 1360.12.26
لازم به ذکر است، شهید «محسن وزوایی» در پنجم مردادماه 1339 در خانواده ای متدین در تهران دیده به جهان گشود. او با احساسات پاک و بی آلایش مذهبی رشد یافت. محسن پس از دریافت مدرک دیپلم با معدل بالا در سال 1335 در کنکور شرکت کرده و شاگر اول کنکور می شود و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف به تحصیل می پردازد. پدرش از همرزمان آیت الله کاشانی بود، از این رو پسر را با الفبای مبارزات سیاسی آشنا می کند. وی همزمان با شرکت در فعالیتهای سیاسی و عقیدتی، از سال 1365 مسوولیت هدایت مبارزات دانشجوی را در دانشگاه شریف علیه رژیم به عهده می گیرد. محسن در تابستان 1359 به عضویت سپاه پاسداران در می آید و «سرپرستی اطلاعات عملیات» به او محول می شود.
وی در عملیات سرنوشت ساز «پارتیزانی» به عنوان فرمانده گردان نهم مسوولیت محور «تنگ کورک» تا حد فاصل «تنگ حاجیان» را به عهده میگیرد. در اردیبهشت ماه 1360 طرح آزادسازی ارتفاعات بازی دراز در دستور کار قرار می گیرد. محسن در تمامی مراحل شناسایی این حمله حضور می یابد و در طراحی این عملیات نقش فعالی ایفا می کند. محسن در این عملیات ایثاری جاودانه خلق می کند و موفق می شود با تعداد اندک نیرو 350نفر از نیروهای گردان کماندویی دشمن را به اسارت در آورد.
محسن در پایان عملیات از ناحیه فک و دست مجروح می شود و به بیمارستان منتقل می شود. او تاب نمی آورد که درمانش کامل شود؛ دلتنگی دوری از جبهه به سراغش می آید و او هنوز بهبودی کامل نیافته به جبهه «گیلانغرب» باز میشود و فرماندهی عملیات سپاه «سرپل ذهاب» را بر عهده می گیرد. وزوایی در 20 آذرماه 1360 در عملیات «مطلع الفجر» به عنوان عملیات شرکت می کند و در آن جا نیز همچون بازی دراز حماسه می آفریند. شهید وزوایی سرانجام در روز 10 اردیبهشت 1360 در عملیات «بیت المقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش به فیض عظمای شهادت نایل آمد.
منبع: نرم افزار چند رسانه ای شهید «محسن وزوایی»