این کتاب از کودکی «مریم السادات موسوی» آغاز و به روزهای ازدواج و زندگی مشترکش با محمدرضا ثامنی جانباز هفتاد درصد میرسد و در 96 صفحه این عاشقانه را برای مخاطب روایت می کند.
در بخشی از این کتاب آمده است:
زمستان از راه رسیده بود و سفیدی برفها انگار آرامم میکرد، هر وقت بچهها سراغ پدر را میگرفتند راه و بی راه میآوردم که پدرتان به مسافرت رفته است و به زودی زود بر میگردد. چند ماهی از رفتنش گذشته بود، همشهریهایمان خبر میآوردند که آقای ثامنی آنجا مسئول تدارکات است.
تمام روستا سیاه پوش شده بود، آدم یاد تعزیه حضرت قاسم میافتاد، زنها طبق عروسی درست کرده بودند اما با پارچه سیاه.
چون اولین شهید
روستایمان «ذبیح الله بیگی» تازه دامادی بود که از عروسیش هنوز چندماهی نگذشته بود.
دیگر کارمان شده بود به خانه نو عروسی که دامادش شهید شده میرفتیم و گریه میکردیم
و انگار با گریه میخواستیم برایش همدردی کنیم . . .
انتهای پیام/