یادداشت/ محمد مهدی قُرِشی؛

هنوز نبض شهادت می‌زند

هنوز در اینجا نبض شهادت می‌زند و جنگ حق و باطل به نوعی در جریان است، جنگی نابرابر، جنگ انسان و مین، جنگ عشق و عرفان و عاطفه با آهن و پولاد و مواد منفجره، نبرد خون با شمشیر و مگر نه این است که هر مین به مثابه سربازی از دشمن است که در کمین نشسته.
کد خبر: ۲۴۳۷۹۱
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۶ - 17June 2017

گروه استان‌های دفاع پرس - محمدمهدی قُرِشی؛ روی سخن با کسانی است که در دوران دفاع مقدس هنوز تولد نیافته و یا به افتضای سن کم توفیق درک آن دوران طلایی را نداشتند و هم اینک دوست دارند حال و هوای جبهه را از زبان یادگاران جبهه و جنگ بشنوند.

شاید نام «تخریب‌چی» را شنیده باشید، «میدان مین» را هم همینطور. چشم دل را باز کنید و خود را کنار یکی از میادین مین بجا مانده از دشمن حس کرده و گوش دل فرا دهید به حرفهای «تخریب چی» ما! آری تخریب چی.

برادرم! این سیم‌های خاردار را که می‌بینی اول میدان مین است. و آن میله‌های آهنی، هر کدام نمایشگر یک ردیفی از مین کاشته شده. و آن طرف‌تر، باز هم انبوهی از سیم‌های خاردار حلقوی و بعد خاکریزی که سنگرهای دشمن در پشت آن قرار دارد. این میدان مین و این خاکریز همچنان در امتداد هم، تا بی‌نهایت کشیده شده است. اگر خوب به این میدان نگاه کنید، افرادی را می‌بینید که در دستشان یک سیم‌چین است و سر نیزه‌ای و قلبی سرشار از عشق به لقاءالله و دیگر هیچ. اینان تخریب‌چی هستند که این طور عاشقانه به پاکسازی میادین مین دشمن مشغولند!

 هنوز نبض شهادت می‌زند

آری، سالیانی است که این مناطق، پس از نبردی سهمگین و غرور آفرین از چنگال متجاوزین بعثی آزاد شده و صدامیان پلید یا به هلاکت رسیده و در سنگرهایشان مدفون گشتند و یا به اسارت رزمندگان ما در آمدند، امّا آثار جنایت و تجاوزشان همچنان باقی است. همین مین ها را می گویم، میادین وسیع مین بهمراه تله های انفجاری و سیم های عظیم خاردار که مانند تارهای عنکبوت به هم تنیده شده اند. این موانع برای جلوگیری از یورش غیورمردان اسلام ایجاد شده بود.

درست است که سال‌هاست دیگر صدای غرش توپ و خمپاره و تانک و سفیر گلوله نمی‌آید، اما هنوز هزاران کیلومتر مربع زمین خوب خدا از سرزمین اسلامیمان آلوده به مین است!

هنوز در اینجا نبض شهادت می زند. و جنگ حق و باطل به نوعی در جریان است، جنگی نابرابر. جنگ انسان و مین. جنگ عشق و عرفان و عاطفه با آهن و پولاد و مواد منفجره. نبرد خون با شمشیر. و مگر نه این است که هر مین به مثابه سربازی از دشمن است که در کمین نشسته.

اینجا اول میدان مین، یعنی اول میدان عشق است و کمی آن طرف‌تر معبری است که در شب عملیات برای عبور نیروهای خط‌شکن توسط تخریب‌چی‌ها باز شده و هنوز آثار عشقبازیشان با خدا در این میدان باقی است. از این معبر، نیروهای سپاه اسلام بر لشکریان کفر حمله ور شدند و طومار زندگی ننگینشان را در هم پیچیدند. بیا جلو، نگاه کن، طناب های سفید دو طرف معبر را که هم اینک همرنگ زمین شده است و هنوز هم معبر را نشانمان می دهد. و آن همه سیمهای خاردار که در مقابل کانال، بریده و قطع شده اند  عمق میدان را خوب نگاه کن، آنقدر ادامه پیدا می کند تا به خاکریزها و سنگرهای دشمن برسد. و در وسط میدان کلاه آهنی های سوراخ شده، کوله پشتی های خونین، فانسقه، قمقمه، سیم چین و ... جای انفجار  گلوله ها را.

آری، اینجا معبر خونین پیروان حق و حقیقت است و سجاده رهپویان راه رهائی از ظلمت که با هر انفجار اذان خون گفتند و به نماز عشق ایستادند. اینجا جایگاه آن آتشی است که سربازان بقیه‌الله و فرزندان روح‌الله در شب‌های میلاد بسان ققنوس‌های عاشق در آن داخل می‌شدند و می‌سوختند و باز از خاکستر خویش برمی‌خاستند. اینجا عارفان سرمست از باده محبت الهی، عشقبازی‌ها کرده و با قطره قطره خون و ذره ذره وجودشان، راه را تا بلندای قله فتح گشوده‌اند.

این میدان، چه رازهای شگفت در درون خویش دارد و چه حکایت هایی غریب. چه خاطره‌های حیرت‌آوری از حماسه‌آفرینی‌ها، رشادت‌ها، شجاعت‌ها و ایثارگری‌ها را هر روز در ذهن خویش مرور می‌کند.

از بچه‌های تخریب می‌گفتیم، آنان که با دعا و نیایش زنده‌اند و با خلوت و سکوت شب‌های تار و راز و نیاز و اشک مأنوس. دستی بر سلاح و دستی دگر به قرآن، و رمز و راز کار در اینجاست.

آنان می‌بایست قبل از ورود به میدان، جهت پاکسازی و خنثی‌سازی مین‌ها، میدان وسیع قلب خویش را پاکسازی کنند و مین‌های شیطانی درون خود را خنثی نمایند، مین‌های هوی، هوس، نفاق، کِبر، شرک، دنیاپرستی، جاه‌طلبی و مین خطرناک ریا را.

 
 هنوز نبض شهادت می‌زند

آنان باید خالص می‌شدند و مخلص. باید عاشق می‌شدند آنگاه پای به این وادی می‌گذاشتند. چه آنجا، اوّل میدان مین نوشته «هر کس عاشق نیست وارد نشود».

و اما، ادامه سخن. یادش به خیر! « تابستان بود و آفتاب داغ جنوب، هر روز صبح بعد از نماز جماعت که هوا قدری خنک بود، برای پاکسازی میدان مین بر جای مانده از دشمن، از مقر خارج می‌شدیم. جمع خوبی بودیم. بچه‌ها همه با صفا و صمیمی و با اخلاص بودند و همیشه قبل از ورود به میدان وضو می‌گرفتیم و دعا می‌خواندیم و آنگاه به صورت تیم‌های چند نفری وارد بخشی از میدان مین شده و کارمان را شروع می‌کردیم.

البته میدان، قبلاً توسط بچه‌ها، شناسایی شده بود. نوع مین‌ها، تعداد نوارها، نوع آرایش میدان و ...، همچنین توضیحات لازم هم توسط فرمانده به بچه‌ها داده می‌شد. گرچه کار، بسیار حساس و خطرناک بود و می‌باید با دقت و ظرافت خاص، هر کدام از مین‌ها را با توجه به خصوصیاتشان به گونه‌ای خنثی می‌کردیم (بعضی از مین ها توسط مین‌های دیگر به صورت کشش یا قطع کشش، فشار یا قطع فشار تله می‌شد) ولی با همه اینها به محض ورود به میدان، به یکباره آرامش عجیبی بر قلبمان حکم‌فرما می‌شد؛ گویی باری سنگین و طاقت‌فرسا را از دوشمان بر می‌داشتند و احساس سبکی و اطمینان می‌کردیم.

خنثی کردن مین‌ها کار ساده‌ای نبود، بعضی از مین‌ها، سیم تله داشتند و جهنده بودند که باید ابتدا با احتیاط سیم تله را با سیم‌چین قطع می‌کردیم و سپس ماسوره و چاشنی را از روی مین باز می‌کردیم. گاهی برای پیدا کردن مین‌ها که در زیر خاک پنهان بودند؛ لازم بود که با سرنیزه زمین را سیخک بزنیم تا مین‌ها را پیدا کنیم. البته سیخک زدن هم کار ساده‌ای نبود چرا که بسیاری از مین‌ها بر اثر مرور زمان و تأثیر عوامل مختلف، حساس بوده و در برابر کمترین بی‌احتیاطی امکان انفجار داشت؛ با این همه، من حال عجیبی داشتم. سبکبال بودم و کار در میدان مین برایم جذابیت خاصی داشت. در هنگام کار دائماً ذکر می‌گفتم: الحمدلله، سبحان‌الله، الله اکبر، لا حول و لا قوّه الّا باالله و ... و گاهی هم آیات قرآن را زمزمه می‌کردم و هر مینی که خنثی می‌شد صلوات می‌فرستادم.

خلاصه حال خوشی داشتم. گاهی نیز برای رفع خستگی لحظاتی دست از کار می‌کشیدم و به آسمان صاف نگاه می‌کردم و به خورشید که همچنان گرم گرم می‌تابید، به افق‌های دور خیره می‌شدم و به فکر فرو می‌رفتم و به خودم و زندگی‌ام و اینکه در کجای «زمان» و در کجای «مکان» قرار دارم، می‌اندیشیدم و شرمنده خدای قادر متعال، که چگونه شکرگزار و قدردان الطاف او باشم. خدایی که حق و باطل را به من شناسانده و توفیق حضور در صف لشکریان حق و سعادت حضور در این جبهه‌ها و میادین را عطا فرموده است. سپس با توان و روحیه‌ای صد چندان به کارم ادامه می‌دادم. با نزدیک شدن به اذان ظهر و گرم شدن هوا، میدان را به سمت مقر ترک می‌کردیم و تا روزی دیگر و صبح دلپذیری دیگر. میدان مین، تجلی‌گاه معجزات الهی بود، واقعاً امدادهای الهی را ما می‌دیدیم و به یقین، باورمان بود، که دست خدا ما را یاری می‌کند و بس.

هنوز نبض شهادت می‌زند
 

روزها به همین ترتیب سپری می‌شد تا اینکه، زمان عملیات در یکی از محورها فرا رسید، ما را به منطقه مورد نظر بردند. مأموریت ما، باز کردن معبر برای عبور رزمندگان اسلام از میادین مین و موانع دشمن بود؛ با توجه به شناسایی‌های انجام شده در آن محور، دشمن، اقدام به احداث میادین مین وسیع با عمق زیاد، شبکه‌های عظیم سیم خاردار حلقوی و خطی و حفر کانال‌های عمیق و عریض و ایجاد شبکه‌های انفجاری و سنگرهای کمین و ... کرده بود و به خیال خود می‌خواست مانع نفوذ و پیشروی قوای اسلام گردد.

روزهای خوب و سرنوشت‌سازی را پیش رو داشتیم. پس از مدت‌ها انتظار، زمان موعود فرا رسیده بود و نیروهای اسلام آماده می‌شدند تا با تکیه بر ایمان، به دشمن یورش ببرند و آنها را به خواست خدا نابود سازند. بعد از غروب آفتاب به طرف دشمن حرکت کردیم. تاریکی و سکوت محض همه جا را فرا گرفته بود. گاهگاهی صدای تیراندازی بی‌هدف نیروهای بعثی عراق، سکوت را می‌شکست و گاهی نیز گلوله‌های منور فضا را روشن می‌نمود و لحظاتی بعد دوباره همه جا را تاریکی و سکوت فرا می‌گرفت. پس از ساعتی پیاده روی، به موانع دشمن و اول میدان مین رسیدیم. هیجان توأم با اضطراب، همه را گرفته بود و تنها یاد و ذکر خدا تسلی‌بخش دل‌ها بود.

به دستور فرمانده گروه تخریب، به سرعت کار را شروع کردیم. گاهی به حالت نشسته و گاهی درازکش، مین‌ها را خنثی می‌کردیم. پس از ساعاتی تلاش بی‌وقفه و با کمک امدادهای غیبی الهی، معبر را پاکسازی کرده و از کانال‌ها نیز گذشتیم. نوار معبر کشیده شد و قرص‌های شب نما را نصب کردیم. تنها انبوه سیم خاردار، در جلو ما قرار داشت که می‌باید قطع می‌شد و چون بسیار عریض و پر حجم بود به ناچار باید از «اژدر بنگال» که وسیله‌ای برای باز کردن سریع موانع و میادین مین است، استفاده می‌شد.

نیروهای خط‌شکن، پشت سر ما، منتظر باز شدن معبر بودند. لحظه حساس و سرنوشت‌سازی بود. لحظاتی بعد با صدای انفجار مهیب اژدر بنگال، سکوت شکسته شد و سیم‌های خاردار به اطراف پرتاب شدند و با لطف خدا معبر باز شد. در این هنگام خیل عظیم نیروهای اسلام، صاعقه آسا، خاکریز اول دشمن را درنوردیدند و همزمان، با وارد عمل شدن سایر یگان‌های همجوار، نبردی سهمگین سرتاسر جبهه را فرا گرفت. زمین از انفجارهای پی در پی گلوله‌ها می‌لرزید و فضا از سفیر گلوله و سوت خمپاره‌ها و زوزه ترکش‌ها پر بود. چه پر حادثه بود، هنگامه دود و آتش و خون، و زمان پیکار نور و ظلمت و چه صحنه‌های عجیبی بود، آنگاه که دلاورمردان بسیجی به عشق امام و با اتکال بر خدای متعال در برابر دشمن تا دندان مسلح، می‌ایستادند و مقاومت می‌کردند.

شب «قدری» دیگر، گویی ملائک را مشاهده می‌کردی که بین زمین و آسمان در رفت و آمد بودند. با طلوع سپیده دم، حجم آتش دشمن، کاسته شد و فجر پیروزی آشکار گشت. نیروهای ما در مواضع جدید مستقر شدند. چه زیبا و روح‌نواز بود، لحظه‌های روحانی و ملکوتی باز شدن معبر، آنگاه که در تاریکی شب، نیروهای تخریب‌چی، سر به سجده شکر گذاشته و پیشانی عبودیت بر خاک می‌سائیدند. یادش به خیر ...  .

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها