ماجرای خوابیدن رزمندگان در شب قدر+ تصاویر
یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس ماجرای به خواب رفتن همرزمان خود در حین خواندن دعای جوشن کبیر در شب قدر را بیان کرد.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس در جبهه های نبرد با دشمن در شب های قدر با برپایی محافل عزاداری و مناجات خوانی در سرتاسر مناطق عملیاتی این شب را زنده نگه میداشتند و با خدا راز و نیاز میکردند و حوائج خود را طلب میکردند.
جعفر طهماسبی از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا(ع) خاطره ای از احیای شب های قدر در ماه مبارک رمضان را اینگونه بیان میکند: شب نوزدهم ماه رمضان قرار شد برای احیاء بریم دزفول. شهید نوریان علاقه خاصی به مردم دزفول داشت واین تیکه کلامش بود که صفای دل مردم دزفول... اون شب بعد از نماز مغرب و عشا زود شام خوردیم و با چند تا وانتی که داشتیم همه رفتیم دزفول… رفتیم یکی از مسجد های قدیمی که چند تا پله هم می خورد و شبستان مسجد توی گودی قرار داشت. اونجا مراسم احیا و به سر گرفتن قران با حال خوبی برگزار شد.
ساعت 12 شب بود که مراسم تموم شد و ما به مقر «الصابرین»کنار کرخه برگشتیم. به مقر که اومدیم ساعت 1 نیمه شب بود و تا اذان صبح 3 ساعتی وقت بود... شهید نوریان اصرار داشت بچه ها تا سحر بیدار باشند تا شب قدر رو درک کنند. پیشنهاد داد که دعای جوشن کبیر بخونیم. به من نگاه کرد و گفت: مرشد حالش رو داری؟ من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش می کنیم با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادرها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع گردان تخریب لشکر سیدالشهداء(ع) حدود صد تا نیرو بیشتر نداشت... عمده بچه ها اومدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح رو جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش هم پشت سر من نشست.
من هم شروع کردم... سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب….اللهم انی اسئلک بسمک یا الله یا رحمان و یا رحیم… بچه ها با گریه و اشک؛ فقرات دعا رو با من همراهی می کردند... و شهید نوریان هم با گویش مخصوص خودش ذکر سبحانک یا لا اله الا انت رو می گفت…
هرچی در دعا جلو تر می رفتیم احساس می کردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه. از سی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت می گفتند… اما برادر عبدااله هنوز سفت و سخت جواب میداد... دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم. فکر می کنم دعا هنوز به نیمه نرسیده بود که دیدم در جواب دادن ذکر دعا انگار صدای شهید نوریان هم نمیاد، آب دهنم رو قورت دام تا یک لحظه استراحتی به حنجره خسته داده باشم که شنیدم صدای خور خور میاد اما روم نمی شد برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم.
بازم دعا رو ادامه دادم و در موقع جواب دادن ذکر دعای جوشن برایم یقین شد که هیچکس غیر خودم بیدار نیست و همه خوابند… برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم اکثر بچه ها دراز به دراز توی حسینیه خوابیده اند و بعضی ها هم توی سجده صدای خورخورشون میاد… شهید نوریان هم توی سجده بود… با خودم گفتم حتما برادر عبدالله توی حال رفته و داره در سجده با خدا مناجات میکنه… اما صورتم رو که نزدیکش بردم دیدم نه ایشون اصلا مثل اینکه توی این دنیا نیست… من هم مفاتیح رو بستم و کنار بچه ها خوابیدم… اون شب یکی از شبهایی بود که خواب به من خیلی مزه کرد... وقتی از خواب بیدارشدم که شهید نوریان داشت در گوشم میگفت برادر… الصلاه... الصلاه… چشمام رو که باز کردم شهید نوریان گفت: مرشد دعا رو تا کجاش خوندی من وسطش خوابم برد… من هم به خنده گفتم برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند. خدا بدادمون برسه…