خاطره‌ای از یک رزمنده؛

شهادت دوستان هم مانع انجام ماموریت در جبهه نشد

وقتی خبر شهادت دوستم را به فرمانده رساندم و او به من گفت که چرا برای رساندن خبر، ماموریتم را تمام نکرده رها کردم، فهمیدم انجام ماموریت از همه چیز مهم‌تر است.
کد خبر: ۲۴۵۶۵۹
تاریخ انتشار: ۱۰ تير ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۳ - 01July 2017

شهادت هم مانع انجام ماموریت نشدبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «حسین گودرزی» از نیروهای تخریب لشکر 10سیدالشهدا با بیان خاطره از دوران دفاع مقدس اشاره ای به اهمیت مسئولیت رزمنده ها در زمان انجام ماموریت دارد که در ادامه این خاطره را می خوانیم:

من به همراه یکی دیگر از رزمنده ها مامور مین‌گذاری زیر پل ماووت به سلیمانیه عراق شدیم. صبر کردیم تا کلیه بچه های گردان رزمی منطقه را تخلیه کنند. بعد از رفتن آنها کارمان را شروع کردیم. برادر سلیمان آقایی به من گفته بود بعد از مین گذاری زیر پل باید به تنهایی یکی از جاده های فرعی را هم مین گذاری کنم.

شهید ابوالفضل رضایی و برادر وهابی ـ اگر اسمش را به درستی به خاطر داشته باشم ـ و یکی دیگر از دوستان که قدی بلند داشت مامور مین گذاری اطراف پاسگاه های شمشیری ۱و۲ شده بودند. هنوز کار ما در زیر پل تمام نشده بود آن برادری که قدش بلند بود با تنی مجروح خودش را به ما رساند و با ناراحتی گفت: ضدتانک منفجر شده و ابوالفضل پودر شد! پرسیدیم تو چه طور مجروح شدی گفت: می خواستیم با برادر وهابی از جاده مال‌رو بیائیم که بی سیم چی گفت، جاده مالرو مین گذاری شده و از جاده اصلی بروید! نگو بی سیم چی اشتباه کرده و برعکس جاده اصلی تله گذاری شده بود و ما پایمان به سیم تله M16 خورده و هردو مجروح شدیم.

وقتی حال وهابی را پرسیدیم گفت: نتوانست راه بیاید. سریع دونفر ازبچه هایی که جاده را تله گذاری کرده و آشنا به محیط بودند رفتند و وهابی را به عقب آوردند و هر دو نفر را به عقب فرستادیم. من که از شهادت ابوالفضل شوکه بودم با چشمانی اشکبار به سرعت خودم را به شهر ماووت رساندم تا خبر شهادت ابوالفضل را به برادر آقایی بدهم تا برای برگرداندن بقایای پیکر مطهرش فکری بکنند.

برادر آقایی قبل از اینکه درمورد ابوالفضل چیزی بگویم از من پرسید: آن جاده را مین گذاری کردی؟ گفتم نه، آمدم خبر شهادت را بدم. برادرآقایی با ناراحتی گفت: ابوالفضل شهید شده که شده تو چرا ماموریتی که بهت محول شده را انجام ندادی.

من تازه آنجا فهمیدم موقعیت شناسی یعنی چه. اجرای ماموریتی که باعث تاخیر در حرکت عراقی ها می شد واجبتر از رساندن خبر شهادت بود. با این حرف برادر آقایی سریع برگشتم و ماموریت ام را انجام دادم ولی در دل ناراحت ابوالفضل بودم. دم دمای صبح چند نفر از بچه ها که سراغ ابوالفضل رفته بودند فقط با پیدا کردن مقداری از پوست سر او برگشتند. صبح شده بود و ما شهر را با انواع مین ها آلوده کرده و همراه سایر نیروهای باقی مانده برای همیشه از ماووت عقب نشینی کردیم.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها