لوطی‌مسلکی که در زندان توبه کرد و در خیبر شهید شد

شهید «یدالله ندرلو» لوطی‌مسلکی بود که در زندان توبه کرد، به جبهه رفت و در عملیات خیبر شهید شد.
کد خبر: ۲۴۷۷۲۶
تاریخ انتشار: ۲۴ تير ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۵ - 15July 2017
لوطی‌مسلکی که در زندان توبه کرد و در خیبر شهید شدبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید یدالله ندرلو همچون «شاهرخ ضرغام» یکی از خاص‌ترین شهدای دفاع مقدس است. شخصیتی لوطی‌مسلک که با تحولش به رزمنده‌ای خالص و خاکی تبدیل شد.
 
شهید ندرلو را افراد زیادی در زنجان می‌شناسند. از لوطی‌های قدیم گرفته تا رزمندگان و جانبازان جنگ نام یدالله برایشان بسیار آشناست. مسعود بابازاده متولد 1339 در شهر زنجان در کتاب «آخرین جرعه» به زندگی این شهید والامقام پرداخته و گوشه‌هایی از شخصیت و مرام او را روایت کرده است.
 
بابازاده که برای نگارش این کتاب سختی‌های زیادی را متحمل شده، با 65 نفر از کسانی که شهید ندرلو را می‌شناختند گفت‌وگو کرده است. این نویسنده زنجانی با شور و حرارت خاصی از یدالله صحبت می‌کند و هدفش معرفی هر چه بهتر و دقیق‌تر این شخصیت به مردم است.

از میان شهدای دفاع مقدس چطور به شهید ندرلو برای نگارش زندگینامه‌اش رسیدید؟
 
ما در زنجان شخصیت‌های بزرگ زیادی داریم و یکی از شخصیت‌هایی که تا به حال درباره‌اش صحبتی نشده شهید یدالله ندرلو بوده است. در تشییع پیکر شهیدی یکی از دوستان می‌گفت مصاحبه‌هایی راجع‌به یکی از شهدا کرده‌ام که دوست دارم کار شود. بعد از چند ماه در حفظ آثار استان صحبتی درباره شهید ندرلو شد و به من نگارش کتاب را پیشنهاد دادند. من چند روز زمان خواستم تا درباره شخصیت کتاب تحقیق کنم. تحقیقاتم که تمام شد فهمیدم با چه سوژه عجیبی روبه‌رو هستم.
 
شهید یدالله ندرلو متولد 1335 بود که از نوجوانی لوطی‌گری را شروع می‌کند. کارهایی مثل مسگری می‌کرد و از همان نوجوانی شروع به قدرت‌نمایی و نشان دادن خودش می‌کند. شهید ندرلو را به واسطه لوطی‌گری‌اش خیلی‌ها در زنجان می‌شناختند و به من می‌گفتند نوشتن از زندگی این آدم خیلی سخت است. به هرحال من کار را قبول کردم و مصاحبه‌هایم را در محله خودشان گرفتم. به قهوه‌خانه‌هایی که می‌رفته، رفتم و با دوستانش صحبت کردم. اوایل دوستانشان قبول نمی‌کردند مصاحبه کنند و می‌گفتند شاید خانواده شهید ناراحت شود. با توجه به اینکه شهید در رژیم پهلوی و بعد از انقلاب به زندان رفته بود، کسی نمی‌خواست این مسائل مطرح شود. من با توجه به تجربه نویسندگی‌ام فکر کردم می‌توانم این کار را انجام دهم. خانواده شهید چهار ماه با من مصاحبه نمی‌کردند و می‌گفتند اجازه هم نمی‌دهیم کسی با شما صحبت کند. برای این کار هم دلیل داشتند. می‌گفتند چند نفر ‌خواسته‌اند شهید را طور دیگری معرفی کنند که برای ما خوب نبوده است. خانواده‌ شهید در آخر بعد از چهار ماه با واسطه یکی از سرداران جنگ به نام حاج نجم‌الدین تقی‌لو راضی به صحبت شدند.
 
دلیل این نگرانی‌ها از سوی خانواده شهید چه بود؟

شهید ندرلو لوطی، بامرام و ناموس‌پرست بود. به کوچک‌تر از خودش زور نمی‌گفت. هر چند دعواهایش را هم داشته. مادر و پدر شهید فوت کرده بودند و بنابراین باید با تمام اعضای خانواده‌شان صحبت می‌کردم. با همسر ‌شهید که بزرگوارانه درخواست ما را قبول کرد، در میان اشک مصاحبه را انجام دادم. به خانه ‌شهید در دوران کودکی و نوجوانی‌اش رفتم و آنجا را دیدم. حتی با راننده‌های تاکسی‌ای که احتمال می‌دادم اطلاعاتی از آقا یداله دارند صحبت کردم. همه خاطراتش را جمع کردم و چیزی حدود 10 ماه نوشتن این کتاب زمان برد و 65 مصاحبه طولانی داشتم.

با توجه به اینکه شهید مدتی را در تهران زندگی کرده بود برای گرفتن اطلاعات بیشتر به تهران هم آمدید؟

بله، به تهران هم آمدم و به قهوه‌خانه‌ای که قبل از انقلاب در میدان راه‌آهن رفت و آمد داشت، رفتم. با زندانبان شهید صحبت کردم که با گریه از بزرگمردی آقا یدالله می‌گفت. از آنجایی که انسان‌های بزرگ دشمن‌های بزرگی دارند و زیر پایشان می‌نشینند تا مشکلاتی مثل اعتیاد برایشان به وجود بیاورند، متأسفانه موفق می‌شوند آقا یدالله را به خودشان متمایل کنند تا ایشان علاوه بر حبس‌هایی که به خاطر دعوا یا دفاع از مظلوم داشت بعد از انقلاب هم دوباره زندانی ‌شود و به همان زندانی که زمان پیروزی انقلاب زندانبانش بوده، برود. ایشان بعد از انقلاب در سال‌های 61 و 62 در زندان بودند.
 
با اطلاعاتی که در کتاب «آخرین جرعه» آورده‌اید در همان زندان هم تحولشان آغاز می‌شود؟

بله، نقطه تحول آقا یدالله در زندان است. این تحول را قاضی شرع زنجان، حاج آقا شیخ حسین ناصری زیر نظر می‌گیرند. با اینکه شهید ندرلو باید چندین سال در زندان می‌ماند، می‌بینند متحول شده است. بعد او با یکی از رزمندگانی که از جبهه برگشته صحبت می‌کند. پس از این صحبت‌ها شهید ندرلو تصمیمش را می‌گیرد و می‌گوید من باید به جبهه بروم.

دلایل تحولشان چه بوده است؟

وجود حضرت امام (ره) و انس و الفت با بسیجیان دلیل این تحول بود. این شهید به خاطر قولی که در دلش به حضرت امام در زندان می‌دهد در عرض سه ماه متحول می‌شود. او در این فرصت با بسیجیان نشست و برخاست می‌کند تا ارزش‌ها را در وجودش نهادینه کند. همچنین در ذات این شخص لوطی‌گری و مردانگی وجود داشت. در انقلاب هم به خاطر دفاع از ناموس مردم وقتی که گاردی‌ها به دختران دانش‌آموز در منطقه امیرکبیر زنجان حمله می‌کنند با گاردی‌ها درگیر و سپس وارد انقلاب می‌شود.
 
شهید بسیار شجاع بود و به خاطر لقبش - می‌زنم، می‌کشم - خیلی‌ها از او می‌ترسیدند. ایشان با کسانی که ظالم بودند و به مردم زور می‌گفتند درگیر می‌شد. در زندان در تماس با رزمندگان و پس از صحبت‌های حضرت امام (ره) که فرمودند به جبهه بیایید بر اساس غیرت و جوانمردی به حضور در جبهه تمایل پیدا می‌کند. وقتی قاضی شرع زنجان تحول را در وجود ایشان می‌بیند طبق دستور‌العملی که می‌گفت می‌توانید زندانیان متحول شده را آزاد کنید او را آزاد می‌کند. آقا یداله بعد از آزادی از زندان مستقیم به جبهه می‌رود. همین کار موجب تعجب همسر و خانواده‌اش می‌شود. وقتی به او می‌گویند حالا مدتی در خانه بمان، او می‌گوید من با خدای خودم و با امام پیمان بسته‌ام و باید به جبهه بروم. پایش که به جبهه می‌رسد یک آدم دیگر می‌شود. کسانی که به ملاقاتش می‌آیند باور نمی‌کنند آقا یدالله همان آقا یدی قبل از انقلاب باشد که همه زمانی از او می‌ترسیدند. ایشان در اولین روزهای پیروزی انقلاب یکی از مسئولان زندان شهربانی زنجان بود ولی کمی بعد خودش به همان زندان می‌افتد اما متحول می‌شود. او عبادت‌های خاصی داشت.
 
هنگامی که فرمانده لشکر 17 علی بن ابيطالب (ع) شهید بزرگوار مهدی زین‌الدین، در جبهه تحول را وجود آقا یدالله می‌بیند و متوجه می‌شود در جبهه سیگارش را هم ترک کرده او را به عنوان یک الگو در صبحگاه به همه معرفی می‌کند.

حضورشان در جبهه چقدر برای سایر نیروها جالب توجه و مهم بوده است؟

آقای یحیی رحمتی می‌گوید بیرون لشکر علی بن ابيطالب (ع) در منطقه‌ای واقع در بین اهواز و آبادان بودیم که من شنیدم آقا یدالله آمده است. می‌گفت پیش خودم گفتم امکان ندارد او از مراحل گزینش سپاه و بسیج قبول شده باشد. بر اساس کنجکاوی وارد لشکر می‌شود و می‌گوید بروم نماز بخوانم. وقتی برای گرفتن وضو می‌رود شهید ندرلو را می‌بیند که با افتادگی خاصی جوراب‌هایش را درآورده و مشغول گرفتن وضو است. تعریف می‌کند که آنجا از او می‌ترسد. حالت چشم‌ها و چهره‌اش رعب‌آور بود. این شخص گوشه‌ای پنهان می‌شود تا آقا یدالله را ببیند. در نمازخانه هم پشت سرش می‌ایستد و می‌بیند خود یدالله ندرلو است و طوری نماز می‌خواند که بسیجی‌های مخلص اینگونه عبادت می‌کنند.
 
آقا یدالله هنگام بستن پوتین‌هایش در جلو نمازخانه لشکر علی بن ابيطالب (ع) شانه‌اش به بسیجی کم سن و سالی می‌خورد. چیز خاصی هم نبوده ولی همانجا کلی معذرت‌خواهی و طلب بخشش می‌کند. آقای رحمتی همان لحظه متأثر می‌شود و می‌بیند واقعاً آقا یدالله آدم دیگری شده و به جبهه آمده است. می‌گفت اگر این صحنه‌ها را نمی‌دیدم و می‌گفتند آقا یدالله شهید شده باور نمی‌کردم.

و گویا در جبهه هم به لحا‌ظ شجاعت و دلاوری به یک الگو تبدیل می‌شوند؟

دقیقاً همینطور است. زمانی که به آموزش می‌رود دو تن از فرماندهان می‌گویند کاری کنیم ندرلو به عقب برگردد چون او اصلاً نمی‌تواند سلوک کند. غافل از اینکه او عوض شده و در سایت 4 اطراف دزفول از محبوب‌ترین نیروها می‌شود. همان فرماندهان بعداً از کار خودشان پشیمان می‌شوند. می‌بینند شهید در خلوت خودش خاک روی سرش می‌ریزد و توبه و استغفار می‌کند.

در عملیات خیبر به فرماندهی شهید حسن باقری شرکت می‌کند.
 
در این عملیات گردان حضرت ولی‌عصر(عج) از لشکر علی‌بن ابیطالب به شدت لطمه می‌خورد و بیشتر نیروهایش اسیر و شهید می‌شوند ولی آقا یدالله شهید نمی‌شود. آقا ذبیح برادر کوچک آقا یدالله در جبهه بوده و می‌گوید گردانتان شیرازه‌اش از بین رفته، بیا و به خانه برگرد. آقا یدالله می‌گوید من نیامده‌ام که برگردم، آمده‌ام که بمانم.

او یکی دو روز به عقب برمی‌گردد ولی باز به مسئولان لشکر اصرار می‌کند و می‌گوید می‌خواهد دوباره به جزیره مجنون برگردد. می‌گوید باید بروم و پیکر همرزمان و فرمانده‌ام را پیدا کنم. به زحمت فرمانده گردان اباذر زنجان را راضی می‌کند تا به همراهشان دوباره به جزیره مجنون برگردد. ایشان با اشک، فرمانده ‌گردان اباذر، آقای مجید تقی‌لو را راضی می‌کند. همین فرمانده از حملات شجاعانه او با آرپی‌جی 7 و رشادت‌هایش تعریف می‌کند. آقا یدالله چون خیلی زور داشته در راه جزیره با خودش دو گونی آرپی‌جی می‌آورد. در منطقه راهی خط مقدم می‌شود و به خاطر هیکل درشتش در کانال به سختی جای می‌گیرد و حرکت می‌کرد.
 
در منطقه راهی خط مقدم می‌شود و به خاطر هیکل درشتش در کانال به سختی جای می‌گیرد و حرکت می‌کرد. فرمانده‌اش می‌گفت شهید ندرلو به تانک‌های دشمن آرپی‌جی می‌زد و هنگامی که من خواستم آرپی‌جی را از او بگیرم حرارتش دستم را سوزاند. از بس پشت هم شلیک کرده بود آرپی‌جی داغ شده بود. چون سن رزمندگان و بسیجیان کم بوده آنجا به همه روحیه می‌دهد و خیلی‌ها از او روحیه می‌گرفتند. چون آقا یدالله شجاعت و دلاوریهای زیادی از خودش نشان داده بود الگو و نمونه خوبی برای بقیه نیروها شده بود همه تحسینش می‌کردند. در جزیره وقتی در حال پخش غذا بوده یکی از رزمندگان به نام آقای حسین خیبرشکن چون او را می‌شناخته با دوربین نگاهش می‌کرد. غذا تمام می‌شود و تنها یک ظرف یکبار مصرف برای خودش می‌ماند. شهید ندرلو می‌خواهد غذایش را بخورد که یکی از نیروها به خیال اینکه غذا مانده است ظرف را از او می‌قاپد و می‌دود. خیبرشکن جلو می‌رود و به او می‌گوید شما کسی بودید که آدم جرئت نمی‌کرد نزدیکتان شود حالا چطور شده که بشقاب غذایتان را به نیروهای دیگر می‌دهید؟ آقا یدالله می‌گوید دیگر حرفش را هم ‌نزنید.

شهید ندرلو در کدام عملیات به شهادت می‌رسند؟ 
 
ایشان در همین کانال در عملیات خیبر در زمستان 1362 در حالی که بر زبانش شعر استاد حاج ولی‌الله کلامی یکی از شعرای بزرگ زنجان جاری بود به شهادت می‌رسد. شعر را به زبان آذری می‌خوانده:‌ «جبهیه چوخ جوان گئدر، عمرو اولار خزان گلر/ نعشی تاپیلمیانلارین، کؤینکی ارمغان گلر»

که مضمون فارسی‌اش چنین می‌شود: «خیلی‌ها به جبهه می‌روند ولی پیراهنشان برمی‌گردد، اگر عمر داشته باشند جانباز برمی‌گردند ولی آنها که پیکرشان پیدا نمی‌شود پیراهنشان برای خانواده‌شان به یادگار می‌آید‌.»

این شهید وقتی می‌خواسته آخرین جرعه آب را بنوشد این شعر را می‌خواند و همان لحظه سلامی به سيدالشهدا (ع) و به حضرت ابوالفضل می‌دهد. فکر می‌کرده کسی او را نمی‌بیند ولی در همین لحظه خمپاره 60 به کنارش اصابت می‌کند. سه ساعت با بدن زخمی در حال احتضار بود و در این مدت فقط ذکر می‌گفت. کسی هم نمی‌توانست کاری کند. زیر رگبار گلوله نمی‌توانستند تکانش بدهند. آقا یدالله مانند عارفان ذکر می‌گفت و واقعاً عارفانه شهید می‌شود. این داستان زندگی کسی است که می‌خواهد به همه ثابت کند می‌توان عوض شد و الگویی برای تمام کسانی می‌شود که می‌خواهند تغییر کنند و متحول شوند.
 
منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها