به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل از سوی ایران و اعلام آتش بس با عراق، رجوی به گمان اینکه مردم ایران از مقاومت خسته شدهاند، توانست صدام حسین را متقاعد کند تا پیش از عقب نشینی کامل نیروها، آخرین ضربه را به ایران وارد کنند.
در روز نخست حمله منافقین و رژیم بعث، با وجود پیشرویهایی که داشتند، رزمندگان اسلام توانستند هزار و 100 تن از نیروهای دشمن را به هلاکت برسانند. دشمن میکوشید با همسویی عناصر مزدور و منافق، یکپارچی مردم را در دفع از کشور را متزلزل کند.
روز بعد نیروهای بعثی به محورهای سرپل ذهاب، گیلانغرب و سومار یورش برد اما با 900 کشته و مجروح وادار به عقبنشینی شد. در پیرانشهر نیز رزمندگان اسلام توانستند یک تیپ و دو گردان ارتش بعث را نابود کرده و از دشمن هزار و 200 نفر تلفات بگیرند.
طی نبردهای 5 و 6 مردادماه 1367 در اسلام آباد، بیش از چهار هزار نیرو از منافقین و بعثی به هلاکت رسیدند. رزمندگان توانستند مناطقی تحت تصرف را از لوث دشمنان پاکسازی کردند. تا غروب 6 مرداد ماه 67 بیش از 20 تیپ مشترک ارتش بعث و منافقین، 700 دستگاه خودرو و 200 دستگاه تانک و نفربر از بین رفت.
روز بعد مصادف با 7 مرداد ماه؛ با پشتیبانی نیروی هوایی، هوانیروز و عشایر، دهلیز شمالی و جنوبی دشت شیلر، سرپل ذهاب و محور کردند و غرب آزاد شد. نیروهای دشمن تا آخرین لحظه مقاومت کرده و به مهران فشار آوردند اما به همت عشایر و سلحشوران، شکست خوردند.
مرحوم هاشمی رفسنجانی جانشين فرمانده كل قوا پيرامون توطئه مشترک و تحليل غلط صدام و منافقين از داخل ايران و سرنوشت آنان، در خطبه دوم نماز جمعه (67/05/07) اظهار کرد: «صدام در يكی از سخنرانیهای خود بعد از قضيه مهران گفت: اينبار يک اتفاقی خواهد افتاد كه خلقهای ايران هم همراهی خواهند كرد و خيلی عظيم است. ما هم از لحاظ نظامی اين مسئله را زير سوال بردیم و روی آن كار كرديم كه او چه میخواهد بگويد. به هر حال قضايا را بررسی كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه صدام بعد از پذيرش آتشبس، طفره میرود. تحليل عمده آنها اين بود كه ملت از رهبری جدا شده و مردم به جنگ نمیآيند. ارتش حاضر نيست همراهی كند. پاسداران صلابت سابق را ندارند. اعماق خاک ايران نفوذپذير شده و طراحی اين است كه بايد يک حركتی در عمق خاك ايران انجام داد و از درون حكومت را متزلزل و سرنگون كرد. در نتيجه منافقين را احضار كردند و از آنها خواستند تا تمامی نيروهای خود را با صدام هماهنگ كنند. نيرو از آمريكا، مصر، فرانسه، انگلستان، قطر و پاكستان آوردند. يك خانم فرانسوی كه مجروح شده و اسير شد، او همه چيز را میداند، بالاخره همه مشارکت كردند تا كار عجيب و غريبی انجام بدهند.
اسنادی از ماشينهای فرماندهشان بدست آمده كه در آينده آنها را ارائه خواهيم داد. هزاران آدم آماده كردند با حداقل يک هزار خودرو (البته اين يک هزار را هم غنيمت از آنها گرفتيم و يا آنها را منهدم كرديم) شايد خيلی بيش از اين باشد. چون وقتی كه شكست خوردند، يک تعدادی از آنها متواری شدند. شما اين امكانات را يک سفر نظامي رزمی از خانقين تا تهران در نظر بگيريد. قطعه قطعه كارشان را معين كرده بودند كه ساعت 9 شب میرسيم به اسلامآباد، ساعت 12 شب به باختران، ساعت 6 صبح به همدان، ساعت معينی در قزوين و ساعت معينی الحاق در ميدان آزادی، حتی در بين راه را هم معين كردند كه سپاه پاسداران، كميته، شهربانی و پاسگاههای ژاندارمری هر منطقه در كدام نقطه است و مسئول انهدام آنها را هم مشخص كردند.
به آنها گفته بودند كه وقتی به اولين شهر ايران رسيديد، نيروهايتان دو برابر میشود و مردم همراه شما هستند. به تهران كه رسيديد يک بهمنی است كه تهران را زير پوشش خود خواهد گرفت و اسمش را گذاشتند «راه بیبرگشت». صدام هم آنها را زير پوشش هواپيمايی خود قرار داد كه 239 سورتی پرواز داشتند، اينها فكر كردند كه اگر از خط اول عبور كنند، مسئله تمام است. هنگاميكه از گردنه پاتاق عبور كردند، گفتند هيچ چيز در مقابل راه نيست. همينطور آمدند و ساعت 9 به اسلامآباد رسيدند و با شعارهای خود مردم را ترساندند و مردم از شهر بيرون رفتند. آنها به 35 كيلومتری باختران مناسبترين جايی كه بايد با آنها درگير شد، رسيدند، در اطراف آن نيروهای ما مقابل آنها را گرفتند و با آنها درگير شدند. فردا صبحش نيروی پياده ما وارد عمل شدند، هواپيماها بمب میريختند، عدهای در جنگلها مخفی شدند و سپس با كمک عدهای ديگر شهر اسلامآباد را آزاد كرديم.
پس از آن دوباره نيروهای ما از شهر خارج شدند و منافقين به قصد اشغال مجدد وارد شهر اسلامآباد شدند به ادله زياد آنها هر چه امكان داشتند با خود آوردند، حتی سه ماشين ضد گلوله با خود آورده بودند. بالاخره ما جاده «كرند» را بستيم و اينها را در وسط، محاصره كرديم. بعد شروع به پاكسازی کردیم. داد و فريادهايی كه دخترهای منافق در پشت بیسيمها میكردند، میگفتند: «رجوی و صدام ما را به قتلگاه فرستادند» به گوش میرسيد. به فرماندهان تيپ خود دستور داده شد كه منطقه را ترک كنند، چون اين راه برگشتناپذير است. من البته متاسف هستم كه بچههای ايرانی اينطور در خاک خودشان به اين صورت منهدم شوند و خيلی از اينها رذل هستند. آنها وقتی وارد اسلامآباد شدند. رفتند در بيمارستانی حدود 30 مجروح كه در بيمارستان بودند، بيرون آوردند و آنها را به شهادت رساند، اينها اينطوری رذالت كردند.
با بستن جاده كرند، پاتاق توسط نيروهای ما كه با هلیبرن به منطقه اعزام شده بودند، حلقه محاصره را تكميل كردند و تاكنون هر يک از منافقين كه به قصد فرار به خاک عراق از منطقه عقبنشينی كردند، در دام نيروهای اسلام افتادند. بخشی از اين مزدوران در حلقه محاصره اقدام به خودكشی كردند و در برخی جاها عناصر اين گروهک برای اجتناب از اسارت بدست رزمندگان اسلام توسط مسئولين خود كشته شدند.
بنظر من اين ضربه جز هدايت الهی و انفاس قدسيه رهبری چيز ديگری نبود. هيچ قوهای در دنيا نمیتوانست آن را طراحی و اجرا كند.
من صميمانه مخصوصاً از فرماندهان سپاه كه اين طراحی را بخوبی پياده كردند، تشكر میكنم. من از رزمندگان اسلام و خلبانان هوانيروز و خلبانان نيروی هوايی كه بخوبی قضيه را پشتيبانی كردند، تشكر میكنم. البته بعضیها معتقد بودند كه چرا محور درگيری را اينجا انتخاب كرديد و آنها میآمدند جاده باختران و همدان بهتر بود. ولی ممكن بود آنها تبليغات عظيمی به راه میانداختند كه ما باختران را گرفتيم. يا در باختران مردم زيادی صدمه ببينند. آنها در راديوهايشان تبليغات كردند كه ما 40 هزار نيروی ايران را از پا درآورديم. من عرض كنم كه آنها 40 نفر را نتوانستند از پا درآورند. آنها اصلاً قدرت درگيری با ما نمیتوانستند پيدا كنند. عمليات طوری طراحی شده بود كه آنها را در كيسه كرديم و در كيسه را بستيم. اين يكی از فتنههايی بود كه میبايست از ميان میرفت و به اين آسانی هم نمیشد اين فتنه را خواباند. بچههايی كه در زندان بودند و توبه كردند و ما توبه آنها را پذيرفتيم ولی به عراق رفتند و برگشتند با ملت خودشان بجنگند، بايد روزی اين فتنه ريشهكن میشد. بنظر من اگر عراقیها در آينده بخواهند شرارت كنند، همين سرنوشت در مقابل آنها میباشد.
انتهای پیام/ 131