سرباز عراقی آب گرم را روی سرم ریخت
در عملیات والفجر 3 در واحد مخابرات بیسیمچی بودم. در همین عملیات زخمی شدم و بیسیم را به کمکیام دادم. گفتم: تو برگرد عقب و من اگر توانستم بر میگردم. یک مقدار که خودم را به عقب کشاندم، از شدت خونریزی، بیهوش شدم. صبح که هوا روشن شد صدای تانکها مرتب به گوش میرسید و نیروها در حال عقبنشینی بودند. دیگر هیچ امیدی به زنده ماندن نداشتم. یک مرتبه در این آفتاب گرم، یک صدایی شنیدم، دقت که کردم، لهجه عربی بود. عراقی ها برای بازدید از منطقه آمده بودند، اول وسایل به جا مانده را جمع میکردند و بعد سراغ مجروحان رفتند. از من خون زیادی رفته بود و تشنگی عجیبی داشتم. درخواست آب کردم، سرباز عراقی رفت و یک آفتابه که وسط آن گرما گذاشته بود و آبش خیلی داغ بود را ریخت روی سر و کلهام و رفت.
عراقیها با آب دهان و گوجه پلاسیده از زخمیها پذیرایی میکردند
قبلا شنیده بودم با طفلان امام حسین (ع) به چه نحوی برخورد کرده بودند و خاکستر به سر آنها ریختند. این همیشه در ذهنم بود و موقعی که وارد شهر شدیم به بیمارستان که رسیدیم، گفتند اسیرها را آوردیم. اینها کسانی هستند که میخواستند شهر شما را بگیرند و به ناموس شما تجاوز کنند. دیدیم مردم، یکییکی، حتی پرستارهای خود بیمارستان جلو میآمدند و آب دهان و گوجه پلاسیده و آشغال به سمت ما پرت میکردند، در حالی که بچهها همه زخمی بودند و مینالیدند. یکی کشیده میزد. یکی با دمپایی میزد، هر کدام به یک نحوی میآمدند و از ما به این شکل پذیرایی میکردند.
زنده ماندن ما، لطف خدا بود
پزشکان آنجا رسیدگی خوبی نداشتند. ما که مجروح بودیم هر چه صدا میزدیم اهمیت نمیدادند. زنده ماندن ما، لطف خدا بود.
در آسایشگاه پزشکهای اسیر ایرانی با کمترین امکانات بیشترین استفاده را میکردند. آنها واقعا دلباخته و دلسوخته بودند. به هر نحوی بود دارو از چنگ عراقیها بیرون میکشیدند و برای بچهها استفاده میکردند.
حمله به ماشین صدا و سیمای عراق در اردوگاه اسرا
یک روز خبرنگاران «صدای عراق» به اردوگاه آمدند تا علیه جمهوری اسلامی ایران فیلمبرداری و تبلیغات کنند. مسئولان اردوگاه تعدادی پاسور و وسایل قمار و شطرنج روی میز گذاشتند که خبرنگاران عکس و فیلم منتشر کنند و بگویند اینها اسیرهای جمهوری اسلامی ایران هستند و به این نحو زندگی میکنند.
آنها میخواستند به زور بچهها را بالای میز قمار و شطرنج بیاورند، اما بچهها زیر بار نرفتند. فرمانده عراقی اسلحه را کشید به سمت بچهها و تیراندازی کرد. این موقع بچهها لنگه کفش به سمت ماشین صدا و سیما پرت کردند و شیشههای ماشین را شکستند و دوربین فیلمبرداری و عکاسی عراقیها را شکستند. فرمانده، نیروهایش را کشید بیرون و شب برای تفتیش به آسایشگاه آمدند. هر چه غذای ذخیره بود، همه را گرفتند و بردند. بچهها اعتصاب کردند و دشمن خودش زیر فشار رفت و مجبور شد غذاها را برگرداند.
روی هر لباس 10 تا وصله میخورد
از نظر پوشاک هم هر موقع دلشون خوش میآمد لباسی را میدادند ولی یک بهانهای میگرفتند که آزار و اذیت کنند. یک روز میگفتند چرا اسمت روی لباست نیست؟ یک روز دیگر میگفتند چرا اسمت را با این رنگ نوشتی» ایرادهای مسخره میگرفتند. هر کسی لباس میگرفت، دست کم روی هر کدام 10 تا وصله میخورد و به خاطر کمبود لباس، بچهها مجبور بودند این مسائل را تحمل کنند. ما خدا را شکر میکردیم که لااقل چنین وسایل مختصری داریم.
غذایی هم که میدادند مختصر بود. صبحها 8 الی 9 قاشق آش بود و ظهرها هم 10 قاشق برنج از این قاشقهای معمولی و غذا اینقدر وضعیت بدی داشت که بچهها به غذای کم هم قانع بودند و سیر میشدند.
به خاطر عزاداری برای امام حسین (ع) شکنجه شدیم
در بین اسرا همیشه جو معنوی حاکم بود. نماز جماعت، دعای کمیل، دعای توسل، تئاتر و نمایشنامهها، و اجرای سرودهای مذهبی را داشتیم. تمامی مراسمهای مذهبی را به نحو احسن اجرا میکردیم و این خودش عجیب مانعی جلوی عراقیها بود و آنها بارها بارها میآمدند به ما میگفتند «مگر این جا جمهوری اسلامی است، شما فقط یک پرچم کم دارید».
در ایام محرم مراسم عزاداری و سینهزنی داشتیم. یک سال در این ایام موقعی که در حال سینهزنی بودیم، یکی فرماندهان عراقی آمد، همه را تنبیه کند. میگفت: «شما از امام حسین (ع) چی میخواهید، امام حسین (ع) از قوم عرب بود و ما هم عربیم و هر موقعی که خواستیم گریه میکنیم. شما فارس هستید. شما لازم نیست برای امام حسین (ع) گریه کنید. خودمان عزاداری میکنیم». بچهها گفتند: «ما پیرو امام حسین (ع) هستیم و برای امام حسین (ع) جان میدهیم». وقتی دیدند بچههای اردوگاه حرف خودشان را میزنند به سربازانش دستور داد وارد اردوگاه شوند و حسابی ما را کتک زدند.
هیج کس نمیتواند عظمت جمهوری اسلامی ایران را درک کند
زمانی که آتشبس بود، بچههای اردوگاه میگفتند ما حاضر نیستیم جمهوری اسلامی به خاطر ما از مواضع اصلی خودش پایین بیاید و به خاطر ما چند نفر اسیر، مواضعاش را تغییر دهد و خدای ناکرده خون شهدا پایمال شود. به خواست خدا، جمهوری اسلامی به اهداف خودش رسید و عزت ایران حفظ شد و اسرا ما با سرافرازی به جمهوری اسلامی برگشتند. هیجکس نمیتواند عظمت و مقام جمهوری اسلامی را درک کند. هیچکس نمیتواند عظمت اسلام را درک کند. ما چنین عقیدهای در اسارت پیدا کردیم. وقتی میدیدیم لشکری که ادعای مسلمانی میکند، نماز جماعت خواندن را یک جرم بزرگ میداند، خدا را شکر کردیم که ما در دامن چه اسلامی و چه نظامی پرورش یافتهایم.
انتهای پیام/