به بهانه سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)؛

شهیدی که شام عروسی‌‌اش نان و پنیر بود

«حمید ایرانمنش» شهیدی است که عروسی وی در ساده‌ترین حالت برگزار شد.
کد خبر: ۲۵۳۸۸۷
تاریخ انتشار: ۰۱ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۵:۴۳ - 23August 2017
شام عروسی‌ شهیدی که نان و پنیر بودبه گزارش دفاع پرس از کرمان، در دوران دفاع مقدس سفره‌هایی برای مراسم عقد و ازدواج جوانان پهن می‌شد که به راستی نظیر نداشتند. عزیزانی با ساده‌زیستی و پاکی و صداقت و با الگو گرفتن از حضرت (ع) و حضرت فاطمه (س) زندگی مشترک، خود را شروع می‌کردند.

در ادامه به گوشه‌ای از مراسم ازدواج شهید «حمید ایرانمنش» معروف به «حمید چریک» به روایت همسر شهید «فاطمه حسنی سعدی» می‌پردازیم.

 خرید ما به یک دست آینه و شمعدان و حلقه‌ی ازدواج خلاصه شد

مراسم خواستگاری با حضور حمید، ننه طاهره و برادر حمید و خانواده خودم انجام شد و در مراسم قرار خرید عروسی گذاشته شد. مهریه هم (75 هزار تومان) وجه نقد تعیین شد. جالب اینکه وقتی مهریه تعیین می کردند، ‌مادرم می‌گفت: کافی است و حمید آقا چانه می‌زد که نه، باید بیشتر باشد و بیشترین رقم را هم پیشنهاد کرد.

خرید ما به یک دست آینه و شمعدان و حلقه‌ی ازدواج خلاصه شد. من و حمید به کمترین چیزها راضی بودیم. مهمترین چیز برای من خلوص نیّت و دینداری حمید بود.

 مگر کسی شب عروسی گریه می‌کند

مراسم عقد و عروسی ما در «جوپار» سه روز مانده به ماه مبارک رمضان انجام شد. تعدادی از دوستان و همکاران و جمعی از اقوام در مراسم ساده ما شرکت داشتند. طی مراسم عقد، حمید مرتب قرآن می‌خواند و گریه می‌کرد. همه تعجّب کرده بودند و برایشان سوال بود که مگر کسی شب عروسی گریه می‌کند؟ گریه‌ او به مجلس حال و هوایی روحانی بخشیده بود.

 شام عروسی نان و پنیر بود

چهار روز بعد از عروسی به کرمان آمدیم و در منزل پدری حمید ساکن شدیم. قرار شد مجلس عروسی ساده‌ای هم در کرمان بگیریم و چون ماه مبارک رمضان بود، میهمانان را برای افطار دعوت کنیم. ما هرکاری کردیم که غذای عروسی مطابق رسم معمول باشد، حمید موافقت نکرد. حتی موافق درست کردن برنج هم نبود. گفت، چه کسی را گول می‌زنیم، خودمان را یا دیگران را؟ اگر قرار است این مجلس را شلوغش کنیم، پس چرا خرید عروسی‌مان را آن قدر ساده گرفتیم؟

و وقتی احساس کرد کاملاً مجاب نشده‌ام، گفت: مطمئن باش این طور بریز و بپاش‌ها اسراف است و خدا راضی نیست و تو از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.

من در آن لحظه با استدلالی که او کرد، مجاب شدم اما وقتی مهمانی برگزار شد، معذب بودم و خودخوری می کردم. استدلال حمید را عقلم پذیرفته بود، اما احساسم نه. پیش خود می گفتم؛ حالا چه می شود...حالا چه می گویند...

مادرم می‌گفت: فکرش را نکن، اثر نمی‌کرد. اتّفاقاً حمید برای آن شب استاندار و همکاران خودش را در سپاه و همین طور تعدادی از خانواده‌های پول‌دار کرمان را دعوت کرده بود. فکر می کنید شام چه دادیم؟

نان و پنیر! همین. البته سبزی هم بود. من دل تو دلم نبود که برخورد مهمانان با این شام چگونه است؟ وقتی دیدم همکارانش به‌به و چه‌چه می کنند و حمید را به خاطر سادگی شامی که داده، تحسین می‌کنند، نفس راحتی کشیدم. هر چند مادرم خبرآورد که به بعضی از مهمان‌ها ناراحت شدند، اما دیگر مهم نبود، چون آنهایی که برای من اهمیت داشتند، همان دوستان حمید بودند که آن ها هم می گفتند؛ حمید با این کارش به ما درس داد.

شجاعت یعنی بتوانی کار درستی را بر خلاف رسم و رسوم که به غلط جا افتاده، انجام بدهی

حمید به من گفت: شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست. شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را بر خلاف رسم و رسوم که به غلط جا افتاده، انجام بدهی. حمید توضیح داد: نمی گویم شام مفصل دادن کار غلطی است، من دارم می گویم شام ساده دادن هم کار غلطی نیست. شام مفصل دادن کار درستی است اما اینکه جا افتاده حتماً تو هر مراسمی باید شام و ناهار مفصل بدهی و ساده برگزار کردن آن را غلط بدانی، غلط است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها