به گزارش گروه سایر رسانههای
دفاع پرس، بدون شک شهدای فاطميون از مظلومترين شهدای جبهه مقاومت اسلامی هستند. مظلوميت آنها به اندازهای است كه گاه مدتها بعد از شهادتشان هيچ رسانهای سراغی از خانوادههایشان نمیگيرد يا يک قطعه عكس نيز از شهيد مورد نظر يافت نمیشود. شهيد «عيسی رضايی» نيز چنين شرايطی دارد.
با خانواده او از طريق ديگر خانوادههاي شهيد فاطميون آشنا شديم و ساعتي پاي صحبتهاي عاطفه دانش همسر شهيد نشستيم.
خانم دانش كمي از خودتان بگوييد. همراهيتان با شهيد عيسي رضايي از كجا رقم خورد؟
من 21سال دارم و همسرم 27سال داشت كه شهيد مدافع حرم شد. ما با هم نسبت فاميلي داشتيم، من نوه دايي ايشان هستم. عيسي در ايران زندگي ميكرد كه براي ازدواج به افغانستان آمد و بعد از برگزاري مراسم عروسيمان با هم به ايران مهاجرت كرديم. سال 1392 بود. در حال حاضر چهار سال ميشود كه در ايران هستيم. عيسي كارش بنايي بود و با نان حلالي كه از دسترنج زحماتش به دست ميآورديم زندگيمان را ميچرخانديم.
كمي از خصوصيات اخلاقي شهيد خانهتان برايمان روايت كنيد.
ايشان مهربان بود و دوستداشتني. زندگي همه بالا و پائين دارد. عيسي مرد خوبي بود. ارادتش به اهل بيت او را روانه جبهههاي نبرد كرد. همسرم غيرت ديني داشت؛ غيرتي كه باعث شد به سوريه برود و مدافع حرم بيبي جان شود.
همسرتان چند بار اعزام شد؟
اولين و آخرين اعزام عيسي در خرداد 1395 رقم خورد. خوب به ياد دارم 21 ماه مبارك رمضان بود. وقتي رفت تا زماني كه خودش با ما تماس گرفت از ايشان بيخبر بودم. حدود يك ماهي بعد از رفتنش تماس گرفت. بعد از اولين تماس حال و احوال كرد و با پسرمان صحبت كرد. ميگفت نميتوانم از گوشي خودم استفاده كنم چون ممنوع است. هر بار كه بتوانم و به تلفن دسترسي داشتم با شما تماس ميگيرم. فرداي آن روز زنگ زد و گفت بايد به جايي ديگر منتقل شوند. بعد از آن يك هفته خبري از عيسي نبود تا اينكه زنگ زد و حال و احوال ما را پرسيد. هيچ وقت از سختي و شرايط آنجا صحبتي نميكرد. نميخواست ما از آنجا و شرايط موجود مطلع شويم. آن تماس آخرين تماس همسرم بود.
چند فرزند داريد؟
حاصل زندگي من و عيسي يك فرزند پسر به نام حسن است كه 19 بهمن 1392 در ايران به دنيا آمد. زماني كه پدرش عزمش را براي دفاع از حرم جزم كرد حسن دو سال و شش ماه داشت.
چه شد كه مرد خانهتان دلش بيتاب دفاع از حرم شد؟
همه دوستان عيسي براي دفاع از حرم رفته بودند و ايشان هم بسيار علاقهمند بود كه برود. ميگفت اين بار بروم و برگردم، دفعات بعد از خدا شهادتم را ميخواهم. اصرار داشت براي دفاع از حرم بيبي. ميگفت همه ميروند و من هم بايد بروم كه اگر نروم و نتوانم مدافع حرم شوم اين آرزو در دل من براي هميشه ميماند. ميخواست فدايي حضرت زينب(س) شود.
از نحوه شهادت ايشان اطلاع داريد؟
گويي در يكي از شبهاي حضورشان در سوريه همراه چند نفر از همرزمان و فرماندهشان براي توجيه محل استقرار و كشيك ميروند كه با هجوم داعشيها مواجه ميشوند. بعد از درگيري، زماني كه فرمانده همسرم تير ميخورد و عيسي براي كمك به ايشان وارد عمل ميشود، تركش ميخورد و به شهادت ميرسد. خبر شهادتش را هم از طريق عمويش و برادرزاده جاري خودم كه در منطقه بودند، شنيدم. همسرم 5 مرداد 1395 شهيد و 27 مرداد 1395 هم تشييع و در امامزاده عماد رباطكريم به خاك سپرده شد.
به نظر شما چه شد كه حتي عشق به فرزند دو ساله شهيد هم نتوانست خللي در ارادهاش ايجاد كند؟
دقيقاً همين طور است كه ميگوييد. ميخواست مدافع عمه سادات شود. من تبلور غيرت ديني را در وجود عيسي حس كردم. من نگران اسارت و جانبازي و شهادت ايشان بودم اما چون دوست داشت برود من هم رضايت دادم. گفتم برو به خاطر حضرت زينب (س) كه اگر خدا بخواهد سالم برميگردي. شايد براي او هم گذشت از زن و فرزند دو سالهاش سخت بود اما گذشت. براي رسيدن به خدا بايد از همه تعلقات دنيايي بگذري. به من گفت من در فكر تنهايي شما هستم اما بايد بروم.
در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
من بارها و بارها خوابش را ديدهام. عيسي ميآيد و با من صحبت ميكند. پاي درد دلهايم مينشيند. يك بار ديدم در كنار مسجدي بوديم و ايشان به شهادت رسيد و من به چشمان خودم شهادتش را ديدم اما ميدانم كه شهدا زندهاند و اميدوارم هميشه دست ياري خدا و شهدا در كنار من و فرزندم باشد.
منبع: روزنامه جوان