محمدباقر قالیباف در دلنوشتهای کوتاه یاد و خاطره شهید مهاجر را گرامی داشت.
«مادرش چند سال پیش از من پرسید: «آقا محمدباقر مطمئنی پسرم شهید شده؟ آخر هر بار که تلفن زنگ می زند یا در خانه را میزنند، منتظر شنیدن خبری از او هستم.» سرم را زیر انداختم و سکوت کردم. مادر می خواست پیکر مطهر پسرش را ببیند. حسین و محسن را با یتیمی بزرگ کرده بود. محسن که برادر کوچکتر بود در عملیات مسلم ابن عقیل شهید شد و پیکر پاکش در منطقه ماند و بازنگشت. از آن به بعد، مادر بود و حسین، پسر بزرگش.
یک ماه از عقد حسین نمیگذشت که من و شهید چراغچی و یکی دیگر از دوستان برای خداحافظی به در منزلش رفتیم، رهایمان نکرد و هرچه اصرار کردیم که «برادر من، شما تازه عقد کردهای، بیشتر بمان و بعداً بیا» قبول نکرد و با ما راهی شد و در عملیات خیبر شرکت کرد و دیگر بازنگشت.
مادر، نیمه شب به دیدار پیکر پاک فرزندش رفت و تا پاسی از صبح با او خلوت کرد و از سختیهای ایام فراق با او گفت و امروز این شهید بزرگوار تشییع میشود.
انتهای پیام/