محرم‌خوانی؛

باید که می‌‏شکفت گل زخم بر تنت؛ از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات

نامگذاری شب‌ها و روزهای دهه نخست ماه محرم به نام شهدای حماسه کربلا از دیرباز در شعر شاعران آئینی نمود داشته است.
کد خبر: ۲۵۹۶۹۱
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۹ - 27September 2017
باید که می‌‏شکفت گل زخم بر تنت؛ از بس خدا شبیه حسن آفریده‌اتبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، نوحه خوانی ششمین روز از ماه محرم الحرام به نام نوجوان و نوباوه حضرت امام حسن مجتبی (ع) یعنی حضرت قاسم بن الحسن (ع) مزیّن شده است؛ امامزاده ای که شهادت را «أحلی مِن العسل» می دانست و عاقبت نیز در راه اسلام و در روز عاشورا به شهادت رسید.

اینگونه است که مداحان خاندان عصمت و طهارت (ع) در این شب و روز با خواندن اشعار شاعران آئینی، شأن و مقام آن حضرت را به عنوان الگویی جاودانی برای همه نوجوانان پاس می دارند؛ اشعاری که بخشی از آنها نوحه سرایی شاعرانه و سوزناک حضرت امام حسین (ع) را بر بالین برادرزاده عزیز خود به تصویر می کشد:

ای حسن زاده، حسن در حسن ات می بینم
روح توحید میان سخنت می بینم

روی لبهای تو با نیزه نوشتند حسن
خط کوفی به عقیق یمن ات می بینم

گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را
که به هم ریخته زلف شکنت می بینم

پدری کرده ام و بوسه ز تو حق من است
اثر نعل به روی دهنت می بینم

پسرم! یوسف نجمه چه سرت آوردند؟
پنجه ی گرگ بر این پیرهنت می بینم

ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی
جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم

قدری آرام بگیری؛ بغلت می گیرم
این چه وضعی ست که بر حال تنت می بینم

هر چه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه
باز بر خاک بیابان بدنت می بینم

موسی علیمرادی یکی از همین شاعران و ادیبان است که در بخشی از شعر خود چنین می سراید:

نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده
پر و بال نفسم را پر و بالت چیده

هر تنی مثل تو پرپر بشود؛ می پاشد
بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده

چقدر خار به زخم بدنت می بینم
چقدر پیکر تو روی زمین چرخیده

چقدر موی تو در دور و برت ریخته است
پیچش زلف تو در دست چه کس پیچیده

نیست تیغی که لبی از تن تو تر نکند
بس که از پیکر تو چشمه ی خون جوشیده

چقدر خاک نشسته به تنت، اما نه
تن تو مثل غباری به زمین خوابیده

هر کجا می نگرم زخم هلالی داری
رختی از نقش سم اسب تنت پوشیده

صفحه صفحه شده ای و به خودم می گویم
این کتابی ست که شیرازه ی آن پاشیده

شعر دیگر این مصیبت جانکاه را، قاسم صرافان و از زبان خود حضرت قاسم خطاب به حضرت اباعبدالله (ع) تقدیم کرده است:
     
شور و شوقم را ببین؛ یاور نمی‌خواهی عمو؟
اکبری یک ذرّه کوچکتر نمی ‌خواهی عمو؟
      
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاک ات نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی‌ خواهی عمو؟
       
چهره ‌ی زهرائی ام زیباست امّا یک رجز
 روز آخر با دم حیدر نمی‌ خواهی عمو؟
       
 شال، بر دوش و گریبان، باز و صورت، قرص ماه
 در میان کربلا محشر نمی‌ خواهی عمو؟
       
وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا، مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی‌ خواهی عمو؟
       
پیکرم شاید که پای اسبها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی ‌خواهی عمو؟
       
یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
از برادر هدیه ‌ای پرپر نمی‌ خواهی عمو؟

اکنون به شعری فارسی – عربی از یوسف رحیمی می رسیم که عبارت لا اُفارِقُ عمّی (از عمویم جدا نمی شوم) در آن تکرار شده است:
 
می‌ روم بی ‌قرار و بی پروا
می ‌روم لا اُفارِقُ عَمّی
می ‌روم که دلم شده دریا
می‌ روم لا اُفارِقُ عَمّی
می ‌روم عاقبت بخیر شَوَم
همدم قاسم و زهیر شوم
واپسین لحظه های عاشورا
می‌ روم لا اُفارِقُ عَمّی
هر دلی در خروش می‌ آید
غیرت من به جوش می ‌آید
قد و بالام کوچک است اما
می‌ روم لا اُفارِقُ عَمّی
بعد عباس و قاسم و اکبر
آه دیگر پس از علی اصغر
بی فروغ است پیش من دنیا
می ‌روم لا اُفارِقُ عَمّی
صبر کردن دگر حرام شده
آه حجّت به من تمام شده
بشنوید این صدای قلبم را
می ‌روم لا اُفارِقُ عَمّی
هر طرف تیر و نیزه و دشنه
همه لشکر به خون او تشنه
مانده تنها عموی من تنها
می ‌روم لا اُفارِقُ عَمّی
منم و بغض ناگزیری که
منم و لحظه ی خطیری که
چشم دارد به دست من، بابا
می ‌روم لا اُفارِقُ عَمّی
می ‌دهم من تمام هستم را
سپرش می‌ کنم دو دستم را
در رگم خون مادرم زهرا
می ‌روم لا اُفارِقُ عَمّی
بین طوفان نیزه و خنجر
می ‌روم تا شَوَم چنان اکبر
اِربًا اربا ، مُقَطَّعُ الأعضاء
می ‌روم لا اُفارِقُ عَمّی

و اما یکی دیگر از شعرها درباره این موضوع، از آنِ سید حمیدرضا برقعی است که شب شهادت حضرت قاسم ابن الحسن (ع) را، شب شکستن غزل و همچنین شب شکستن نرخ عسل ( با برداشتی شاعرانه از عبارت احلی مِنَ العسل) می بیند و می سراید:

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

پروانه ی رها شده از پیرهن شده ست
او بی قرار لحظه ی فردا شدن شده ست

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دستخط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پُر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه تَرَش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

و اکنون ادامه این شعر زیبا از زبان حضرت امام حسن مجتبی (ع):

آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم

این شاعر جوان آئینی در ادامه این شعر، اذن خواستن حضرت قاسم (ع) از امام اباعبدالله الحسین (ع) و به یاد برادر افتادن آن امام همام را چنین به تصویر کشیده است:

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت

هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وان تشت را ز خون جگر، باغ لاله کرد

ادامه این شعر، درباره اذن دادن امام حسین (ع) به حضرت قاسم بن الحسن (ع) و شهادت آن جناب است، ابیاتی که با مصرعی زیبا به پایان می رسد:

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

مبهوت گامهاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش مُتشابه به مُحکمات

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله، او بی صدا شکست

این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت

از شاعرانی که نه یک شعر، بلکه چندین شعر درباره حضرت قاسم (ع) دارد؛ می توان از عباس احمدی نام بُرد.

او در یکی از این اشعار، در چهار بیت مختصر و از زبان حضرت قاسم (ع)، رزم میدان کربلا را چنین تشریح می کند:

تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند
از قَصد، روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذکر رَجَز، مشکلی نبود
گفتم که بچه ی حَسَنَم، بیشتر زدند

این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند

می خواستند از نظر عُمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم، بیشتر زدند

اینک از دیگر شعر دیگر او هم به سه بیت پایانی آن بسنده می کنیم:

آقا نمی خواهم که وقتت را بگیرم
می دانم امشب با عمویت وعده داری
 
می دانم امشب آمدی با یاد قاسم
بر زخم جان مجتبی مرهم گذاری
 
قاسم که خود شیواترین نوع غزل بود
حالا شده چون جمله های اختصاری

پایان بخش این روضه منظوم، شعری از سید محمدجواد شرافت، خواهد بود؛ شعری که از زبان حضرت سیدالشهداء (ع) سروده شده و حضرت قاسم (ع) را، غزلی، که به قصیده تبدیل شده است می بیند:

در سرخی غروب نشسته سپیده ‏ات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‏ ات

آخر دل عموی تو را پاره‏ پاره کرد
آوای ناله ‏های بریده‏ بریده ‏ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده ‏ات

پا می‏کِشی به خاک؛ تن ات درد می‏کند
آتش گرفته جان من ِداغ‏ دیده ‏ات

خون گریه می ‏کنند چرا نعل اسبها؟
سخت است روضه ‏ی تنِ در خون تپیده‏ ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ‏ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‏ ات؟

باید که می ‏شکفت گل زخم بر تن ات
از بس خدا شبیه حسن آفریده ‏ات
 
منبع: مهر
نظر شما
پربیننده ها