رنجر پیر

آبشناسان گفت: «علی آقا اگر اجازه بدهد، من خودم وارد صحنه جنگ شوم و بروم خط را بشکنم. کار بچه‌ها نیست. من از شما خواهش می‌کنم اجازه بدهید بروم. من آماده هستم. صبح غسل شهادت کردم. آمادگی دارم که بروم»...
کد خبر: ۲۶۸۹۷۵
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۳۹۶ - ۰۳:۴۵ - 05December 2017
رنجر پیربه گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، کتاب «عبور از رمل» خاطرات «ابوالفضل حسن‌بیگی» به قلم «محمدمهدی عبدالله‌زاده» به رشته تحریر در آمده و توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان سمنان منتشر شده است.

این کتاب در بردارنده خاطرات ابوالفضل حسن­‌بیکی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع) جهاد سازندگی است. وی به جهت حضور مستمر در خط مقدم و شرکت در جلسات فرماندهان جنگ، خاطراتی شنیدنی از نقش مهندسی رزمی در دفاع مقدس بیان کرده است.

خاطرات زیر برگرفته از این مجموعه‌ای است که با هم مرور می کنیم.

وسط دشمن

خبر رسید که عراقی­‌ها می­‌خواهند از جناح راست حمله کنند. جاده را بردیم و به 3 تا 4 کیلومتری جاده عراقی­‌ها در زیر کوه رساندیم. آنجا نیرو نبود. پیش صیادشیرازی رفتم. گفتم: «جناب سرهنگ می­‌خواهند حمله کنند. خبر داده‌اند که دارند آماده می­‌شوند، بیایند. عراقی‌ها می‌گفتند که این‌ها شکست خورده و نیرو ندارند؛ می­رویم قرارگاه احمد کاظمی را می­‌گیریم». قرار شد نیرو پیاده کنیم. یک هلی‌­کوپتر سوار شدیم. صاف رفت وسط عراقی‌ها. یک دفعه دیدیم از همه طرف دارند به هلی­‌کوپتر شلیک می‌­کنند. خود صیاد هم بود. هلی­‌کوپتر نمی‌توانست روی زمین بنشیند. شیب بود. باید پایین می‌پریدیم. هلی‌کوپتر در یک متری زمین ایستاد؛ پایین پریدیم. تا پریدیم پایین، دیدم شِرِق! شِرِق! گلوله شلیک می‌شود. هلی­‌کوپتر، ویژ به داخل دره رفت. 10 تا 12 نفر بودیم. صیاد گفت: «شلیک نکنید. شیار را بگیرید و پایین بروید». خودش پایین رفت. با اینکه پایش تیر خورده بود، مثل آهو می­رفت. یک دفعه متوجه شدیم اینهایی که بالاتر هستند، سنگ قِل می­‌دهند و می­رود و به پایینی­‌ها می­‌خورد. صیاد گفت: «بایستید. این طوری بیایید». با دستش اشاره کرد که اریب حرکت کنیم.

به جاده‌­ای که بچه­‌های دامغان بودند رسیدیم. دست راستش ارتفاعی به نام سرخیاط بود. صیادشیرازی گفت: «نیرو بچینید». عراقی­‌ها داشتند آماده می‌­شدند که بیایند و سرخیاط را بگیرند. هر کسی سرخیاط را می­‌گرفت، برنده بود. یک هلی­‌کوپتر 214، مهمات آورده بود. آنها خمپاره می‌زدند. هلی­‌کوپتر زمین نشست. خلبان و کمک خلبان و بچه‌هایی که داخل بودند بیرون آمدند. وقتی هلی‌­کوپتر نشست، بالش به زمین خورد. شب شد. شب، لودر و یک بولدوزر جاده زدند. نزدیکی صبح، هلی‌کوپتر را بارِ یک کفی 10 چرخ کردند و فرستادند. البته مهماتش را همان جا خالی کردند. مهمات را نمی­توانستند بیاورند.

در این عملیات به پیروزی صد در صد نرسیدیم. بخشی از ارتفاع حسن‌بیک و مناطقی که باید تصرف می­شد، انجام نشد. البته هدف قرارگاه رمضان کاملاً تحقق پیدا کرد و جبهه‌ای در منطقه کرکوک و موصل باز کردیم. منطقه، یک شاهراه شد. عراقی­‌ها هم بارها حمله کردند. مسعود بارزانی لذت برد. یک کار عظیم در روستاهای کردستان عراق انجام شد. با این کاری که انجام شد، روستا­ها و کشاورزی‌شان رونق گرفت و عقب‌ه­ای که در اشنویه داشتند، کم رنگ شد. این موضوع سبب شد تا عراقی­‌ها به من بیچاره! کینه کردند که جاده‌­ها را ساخته‌ایم!

موشک ساخت وطن

سال‌های اول جنگ، مرکز تحقیقاتی درجهاد سازندگی درست شد. جمعی از نیروهای تحصیل کرده دانشگاهی، از داخل و خارج، کارهای تحقیقاتی مثل ساخت انواع پل‌ها، خاکریزها، خودروهای برف روب و برف رو و سنگرها را انجام می‌دادند.

هیچ جای دنیا به ما موشک نمی داد. بچه­ ها گفتند: «ما می­‌توانیم موشک راه بیندازیم». قرار شد از همه قرارگاه­ها کمک بشود و برای اینها یک بودجه مستقل گذاشته شود. زمین بزرگی در جاده قدیم کرج گرفته و کار موشک را شروع کردند. من هم به عنوان فرمانده قرارگاه رفتم و بازدید کردم. برد موشکی که آنها ساختند، در مرحله اول 15 کیلومتر بود. مرحله دوم، بردش به 30 کیلومتر رسید و بعد کارشان را روی موشک‌های تاو ادامه دادند. سه چهار تا از موشک‌ها را در منطقه جنوب سمنان آزمایش کردند. من را هم دعوت کردند تا ببینم. من و صیادشیرازی رفتیم. ارتش هم ساخت موشک را شروع کرد.

بچه‌ها دو تا از موشک‌های ساخت خودمان را در عملیات قادر آزمایش کردند. خدا رحمت کند شهیدان بابایی و صیادشیرازی حاضر بودند؛ من هم به عنوان نماینده جهاد حضور داشتم. البته معلوم نشد اولین موشکی که شلیک شد، کجا رفت. عراقی­‌ها هم چیزی اعلام نکردند؛ ولی مشخص شد که برد دومین موشک 18 کیلومتر است. همان جا اعلام کردند که آزمایش موشک موفقیت­ آمیز بود.

رنجر پیر

شهید آبشناسان یکی از افسران برجسته، متخصص و از نیروهای قابل اعتماد و مورد عنایت ویژه صیادشیرازی بود. سیدحسام هاشمی فرمانده قرارگاه حمزه ارتش، شب عملیات به شکمش ترکش خورد و مجروح شد و مأموریت اصلی به عهده آبشناسان گذشته شد. آبشناسان از رنجرهای آموزش دیده، با تخصص بالا و از بیشتر نیروهایی که در منطقه بودند، مسن‌تر بود. همه او را پیشکسوت خودشان می­‌دانستند. وقتی در مرحله دوم، عملیات با چالش‌هایی مواجه شد، صیادشیرازی فرماندهی آن منطقه را به وی داد. چند نفری در سنگر نشسته بودیم. آبشناسان گفت: «قربان، هرچی که شما و فرمانده نیروی زمینی به عنوان فرمانده ارشد من بفرمایید، قبول دارم؛ اما از شما خواهشی دارم؛ من به شرطی این مسئولیت را قبول می‌کنم که در هر نقطه‌­ای از عملیات که بخواهم حضور پیدا کنم، منع‌ام نکنید». صیاد شیرازی گفت: «نمی‌شود. شما فرمانده لشکر هستید. اگر آمد و اسیر شدی چی بگویم؟» گفت: «چه فرقی با دیگر سربازها می‌کند؟!»

منطقه، ارتفاع حساسی بود! دائم بین ما و دشمن رد و بدل می­شد. دلیلش هم این بود که حجم آتش ما سبک و حجم آتش عراقی­‌ها سنگین بود. عراقی‌ها در خط‌الرأس جغرافیایی این ارتفاع، کانالی کنده و از داخل آن عبور می‌کردند. این کانال قابل انهدام نبود و تسخیر آن هم ممکن نشد.

روز عملیات، صیادشیرازی فرماندهی عملیات را به عهده گرفت. توپخانه را هم مستقیماً زیر نظر خودش گرفت. ما کمک کردیم و مهمات و چیزهایی که می‌خواستند پای کار آوردیم تا هر حجم آتشی که نیاز بود، به کار بگیرند و با کمبود مواجه نشوند.

آبشناسان، صبح عملیات بلند شد، پوتین­‌هایش را پوشید و گفت: «من می‌خواهم با بچه‌­هایی که جلو می‌روند، بروم». صیادشیرازی گفت: «نه نیاز نیست. نرو». به دلیل اینکه از صیادشیرازی بزرگتر و خیلی هم رفیق بودند، گفت: «علی آقا اگر اجازه بدهد، من خودم وارد صحنه شوم و بروم خط را بشکنم. کار بچه­‌ها نیست. والٌا خط نمی‌­شکند. من از شما خواهش می‌کنم اجازه بدهید بروم. من آماده هستم. صبح غسل شهادت کردم. آمادگی دارم که بروم».

آبشناسان، شانه به شانه با فرمانده گروهانشان حرکت می­‌کرد. روی خط‌الرأس جغرافیایی قرار گرفتیم؛ جایی که سنگر فرمانده قرار داشت. دشمن را مستقیم و با چشم غیر مسلح می­‌دیدیم. این قدر جبهه به هم نزدیک شده بود که برخوردهای تن به تن با دشمن داشتیم. آبشناسان مورد هدف خمپاره 60 قرار گرفت و همان جا به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

کمین

وقتی قرار شد در منطقه گلازرد هم عملیات شود و لشکر نجف بیاید و مستقر شود، من و صیادشیرازی با هلی‌کوپتر »بل 206 آ «جت­رنجر، برای شناسایی رفتیم؛ هلی‌کوپتر کوچکی بود. دو نفر سوار می‌­شدند. تیز و تند حرکت می‌­کرد. رفتیم تا مسیر را از بالا ببینیم. پایین دره تعدادی از نیروهای ضدانقلاب جمع شده بودند. صیادشیرازی به خلبان گفت: «دور بزن». دور زد. صیادشیرازی یقین حاصل کرد که ضدانقلاب پایین نشسته است.

در این دره بچه­‌های جهاد دامغان از سمت سیلوه و از طرف گلازرد، جاده می‌زدند. از دو طرف، دو گروهان راه‌سازی با هم کار می‌­کردند تا زودتر به هم برسند. گفتم: «جایی پیاده‌­ام کن. نیروهای ما دارند می‌­آیند. اینها ضدانقلاب دارند می‌روند». گفت: «می­رویم تا سیلوه و برمی­‌گردیم». گفتم: «تا برویم سیلوه و برگردیم، بچه­‌های ما تو کمین اینها می‌­افتند». دور زد و روی جاده پیاده شدم. پشت پیک موتوری نشستم. رفتم و به آقای مجد خبر دادم. صیاد هم با توپخانه هماهنگ کرد و محل ضدانقلاب را با توپخانه زدند. بچه های ضربت لشکر 64 ارومیه هم رفتند و دره را پاکسازی کردند. مطمئن شدیم. بعد با هلی‌کوپتر 214 رفتیم منطقه را بازدید کردیم. از روی نقشه هم کلیات منطقه را دیدیم. بعد آمدم روی کالک کشیدم و به بچه‌های جهاد دامغان دادم. با احداث جاده استراتژیک سیلوه – گلازرد مرزمان تأمین شد و آن منطقه زیر کشت رفت.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار