رجبی دوانی:

آرزوی امیرالمؤمنین (ع) تحقق حماسه‌ای همچون «۹ دی» بود

کارشناس تاریخ اسلام با بیان اینکه جریان نفاق به سبب از بین رفتن امید کسب «قدرت» و «منفعت» فتنه‌انگیزی می‌کند، گفت: آرزوی امیرالمؤمنین (ع) تحقق حماسه‌ای همچون «۹ دی» بود که از مردم بی‌بصیرت ساخته نبود.
کد خبر: ۲۷۱۳۶۱
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۵ - 23December 2017

آرزوی امیرالمؤمنین (ع) تحقق حماسه‌ای همچون «۹ دی» بودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، زمستان طراوت روز‌های واپسین بهار را به یغما برده و غم بر عاشقان سایه افکنده بود، عاشقانی که همین روز‌ها و در عهد خردادشان، دل در کف گذاشته و به میدان آمده بودند؛ از آن‌سو، اما جریان فتنه، آشوبی که از شکوه حضور عاشقان در دل دارند را به کوی و برزن می‌کشانند و دیوانه‌وارمی‌تازند.

نبرد این جریان با فصل‌ها ادامه دارد و تابستان فرامی‌رسد، همان فصلی که هنوز زخم ۱۰ سال پیش جریان تزویر را بر تن دارد، ولی کیست که نداند هجمه تَبر بر درخت تناور چه پایان محتومی خواهد داشت.

پاییز می‌رسد؛ دیگر جانی برای تزویر و نفاق نمانده و یارای مقابله با حق نیست. نفاق محصور «اتحاد فصل‌ها» شده است، اما تزویر در این خیال بود که گرمای جان بهار و تابستان در پاییز ادامه نمی‌یابد.

زمستان آخرین منزلگاه فتنه‌انگیزی‌های نفاق است. نفاق و تزویر به خاطر شکست‌های پی‌درپی هنوز نمی‌دانند که خط قرمز عاشق، معشوق خویش است و کیست که نداند حسین بن علی (ع) بَندِ دل همه حسینیان است.

«عهد دی» خط بطلانی بر تمام فتنه‌انگیزی‌های ۸ ماهه جریان فتنه بود و نشان داد که در دفاع از حریم «ولایت» گرمی و سردی ایام رنگ می‌بازد و هرم داغ واپسین روز‌های بهار با باد سرد آغازین روز‌های زمستان دست در دست هم حماسه می‌سرایند.

نهم دی‌ماه ۸۸ نه یک روز بلکه یک سال است. یک سال که تمام حق بر تمام باطل پیروز شد؛ طلایه‌داران راه عشق این بار با عزمی راسخ‌تر از گذشته فریاد «جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ» را سر دادند و برای مبارزه با تبر‌هایی از جنس درخت، چهره غبار و فتنه‌انگیزی را از درودیوار‌ها شستند و این‌گونه بود که در بعدازظهری سرد خورشید دوباره طلوع کرد و ۹ دی عَرق شرم را از ماجرای سقیفه زمانه‌مان زدود.

مطمئن باشید که روز «نهم دیِ» هم در تاریخ ماند؛ نهم دی ۸۸، حادثه کوچکی نیست بلکه آن حرکت عظیم و ماندگار مردمی، شبیه حرکت بزرگ ملت در روز‌های اول انقلاب است و باید تلاش شود در «سالگرد این حماسه»، حرف اصلی ملت ایران، یعنی حرکت در سایه دین و تحقق وعده‌های الهی تبیین شود.

این سخنان امام سید علی خامنه‌ای ۱۰ روز پس از تجدیدعهد تاریخی فرزندان انقلاب در سال ۸۸ گواه دست برتر گفتمان انقلاب اسلامی بود که در گذار از ۸ ماه فتنه پیچیده، آخرین حلقه از اتفاقات تلخ و ناخوشایند یک انتخابات پرچالش با حمایت مردم از نظام جمهوری اسلامی به آخر خط رسید.

آتش زدن پرچم، خیام و هیأت‌های سیدالشهدا کار خود را کرد، این اقدام فرومایگان در خیابان‌های تهران که از روز برگزاری انتخابات در ۲۲ خرداد تا در فواصل مختلف روز قدس و روز سیزده آبان و روز تحلیف و ... انتخابات را بهانه هجمه به‌نظام کرده بودند، یک نتیجه عجیب و فراتر از اراده انسانی در پی داشت و سیل حضور مردم ایران در روز‌های هفتم، هشتم، نهم و دهم دی‌ماه کار این جماعت را یکسره کرد و به تعبیر پیر انقلاب، پرچم راهنمای دیگران و روزی «متمایز» شد.

از آن جا که تقابل جریان حق با فتنه‌انگیزی‌های تزویر و نفاق پیشینه‌ای به وسعت تاریخ دارد، در این مصاحبه به سراغ یکی از کارشناسان تاریخ اسلام رفته‌ایم تا با بررسی تاریخی این تقابل، علل و زمینه‌های بروز فتنه‌ها را مورد کنکاش قرار دهیم.

این گفت‌وگو به بررسی سابقه تاریخی اقدامات جریان نفوذ و نفاق علیه اسلام پرداخته و با بازگویی برخی وقایع صدر اسلام، پدیده فتنه و نوع مقابله با آن را مورد بررسی قرار می‌دهد.

محمدحسین رجبی دوانی در این مصاحبه به «ایجاد شک» به‌عنوان یکی از روش‌های جریان نفاق برای تقابل با جبهه حق اشاره‌کرده و اتفاقاتی تاریخی را در این مورد بازگو می‌کند.

وی از بین رفتن امید کسب «قدرت» و «منفعت» را دلیل فتنه‌انگیزی منافقین قلمداد کرده و اشخاصی را در صدر اسلام نام می‌برد که فقط برای فتنه‌انگیزی در جبهه اسلام به اسلام گرویده‌اند.

این کارشناسان تاریخ اسلام پدیده نفوذ علیه جبهه حق را اتفاقی هزینه‌بر برای مسلمین دانسته و از ابوسفیان و معاویه به‌عنوان افرادی نام می‌برد که به سبب غفلت یا نفوذ عده‌ای به بالاترین جایگاه جهان اسلام نیز رسیدند.

رجبی دوانی سعادت یا شقاوت هر جامعه‌ای را با عملکرد خواص آن جامعه مرتبط دانسته و می‌گوید: کار پیامبر (ص) در دورانی که در مکه حضور دارند نمی‌گیرد و ۱۳ سال نمی‌تواند از پس قریش بربیاید و جز انگشت‌شماری از حضرت تبعیت نمی‌کنند، چون خواص قریش دشمن پیامبر (ص) بودند و عوام از آن‌ها خط می‌گرفتند.

مشروح گفت‌وگوی محمدحسین رجبی دوانی کارشناس تاریخ اسلام در ذیل می‌آید:

 «جریان نفاق» در مدینه به دنبال فرصت‌هایی برای فتنه‌انگیزی بود

جناب دوانی اگر اجازه دهید کمی دایره گفت‌وگو را بازتر کنیم و به عقب بگردیم، لطفا به عنوان یکی از کارشناس تاریخ اسلام اشاره‌ای داشته باشید به فتنه‌هایی که در طول تاریخ نظیر فتنه سال ۸۸ و نحوه مدیریت آن‌ها داشته‌ایم اشاره‌ای داشته باشید.

در عصر رسالت رسول اکرم (ص)، مدینه که دولت اسلامی در آن تشکیل شد، جامعه‌ای ناهمگون از نظر بافت جمعیتی بود. در این شهر دو قبیله عرب «اوس» و «خزرج» زندگی می‌کردند که از دیرباز با هم درگیر بودند و جنگ‌های زیادی بین‌شان اتفاق افتاده بود و به برکت دعوت اسلام، مردم مسلمان شدند، اما هیچ تضمینی وجود نداشت که آتش آن اختلافات دوباره شعله‌ور نشود. غیر از این‌ها مهاجران نیز بودند که با پیامبر (ص) به مدینه آمدند. همواره وقتی مهاجر وارد سرزمین دیگری می‌شود، مشکلات خاص خود را دارد و هیچ کشوری از مهاجری که می‌آید و سربارش می‌شود، استقبال نمی‌کند، کمااینکه در اروپا امروز شاهد هستیم که بر اثر توطئه‌های خودساخته‌ای که توسط خود اروپائی‌ها ایجاد شده، بحران مهاجرت گریبانگیرشان شده است؛ لذا پیامبر (ص) خود غریب است و از بیرون وارد مدینه شده و در حال تشکیل دولت است. خوف این بود که با بروز حادثه و فتنه‌ای، جامعه به هم بریزد و به همین دلیل رسول اکرم (ص) تدبیری اساسی برای جلوگیری از بروز این آشوب‌ها و فتنه‌ها اندیشید. پیامبر (ص) عقد برادری بین این‌ها برقرار کرد و یک اوسی را با یک خزرجی و یک مهاجر را با یک انصار نزدیک کرد تا بتواند بر این جو فائق بیاید و مسلمانان با برادری دینی آن اختلاف‌ها و ارزش‌های جاهلی را به فراموشی بسپارند که البته خیلی هم موفق بودند. با این حال جریان نفاق که در مدینه پدید آمده بود به دنبال فرصت‌هایی بود که بین آن‌ها را به‌هم زده و فتنه ایجاد کند که در یکی ـ. دو نوبت موفق نیز شدند.

مثل ماجرای غزوه «بنی‌المصطلق» ...

بله؛ یکی از آن موارد زمانی بود که پیامبر (ص) از یک غزوه به نام غزوه «بنی‌المصطلق» برمی‌گشتند؛ در لشکر اسلام هم مهاجر و هم انصار وجود داشت و جایی بر سر این اختلاف ایجاد شد که چه کسی زودتر از آبگاه، آب بردارد و بر سر این مسئله نزاعی میان یکی از مهاجرین و انصار پدید آمد. وقتی که این درگیری پیش آمد و فرد مهاجر به صورت یکی از انصار سیلی نواخت، او هم که انتظار چنین اتفاقی را نداشت، فریاد کمک سر داد. انصار ناراحت شدند از اینکه یکی از یارانشان مورد ضربوشتم قرار گرفته به طرف او رفتند. به مهاجرین هم برخورد و آن‌ها نیز رفتند و به یکباره سپاه پیامبر (ص) دو دسته شد و روی هم سلاح کشیدند که نزدیک بود درگیر شوند، ولی با عقلی که بزرگان دو طرف از خود نشان دادند، این دعوای ساده فروکش کرد. در این حین «عبدالله بن ابیّ» که رئیس جریان نفاق بود و با پیغمبر در جهاد نیز شرکت کرده، فرصت را برای فتنه‌انگیزی مغتنم شمرد، فلذا خطاب به انصار گفت: «تقصیر خودتان است، چون شما این مشت مردم آواره را که از شهرشان بیرونشان کرده بودند، جا دادید، راه دادید و پذیرایی کردید و حالا گردنشان چنان کلفت شده که در گوش شما می‌زنند. به محض اینکه به مدینه برسیم باید این افراد ذلیل را از آنجا بیرون کنیم».

پس از این اتفاق بود که سوره منافقین نازل شد

بله؛ چون این را چنان ماهرانه گفت و فضا هم آماده بود که سلاح‌ها کشیده شد و نزدیک بود درگیری صورت گیرد که خداوند سوره «منافقین» را نازل کردند. این عباراتی که عبدالله بن ابی برای فتنه انگیزی آورده را خداوند عینا مطرح می‌کند و جواب می‌دهد که عزت از آنِ خداوند و مؤمنان و ذلت از آنِ منافقین است. پیامبر (ص) نیز مأمور می‌شود که همانجا آن سوره را بخواند که همه بدانند فتنه‌گران چه کسانی بودند. با اینکه پیامبر (ص) این سوره را خواند و کاملاً معلوم بود که منظور چه کسی و چه جریانی است، ولی فضا چنان ملتهب بود که آرام نمی‌گرفت؛ فلذا پیامبر (ص) برای اینکه فضا را آرام کند، فرمان حرکت داد و اجازه توقف نداد. برای مثال قرار بود در منزلگاه بعدی توقف کنند، ولی گفت: بروید و آن‌ها را چند منزل راه برد و خسته کرد. چنان خسته شدند که وقتی از پا درمی‌آمدند، پیامبر (ص) فرمان استراحت داد و این‌ها به خواب عمیقی از فرط خستگی فرو رفتند. وقتی بیدار شدند آن حالت فروکش کرده بود و آن سوره هم که نازل شده بود، فضا را آرام کرد؛ فلذا فتنه‌ای که جریان نفاق ایجاد کرده بود و نزدیک بود که باعث درگیری بین مسلمانان شود خنثی شد. این درگیری مربوط به سال ششم هجرت است و این بدان معنی است که این‌ها ۶ سال است که برادرانه با هم زندگی می‌کنند، ولی با سوءاستفاده از یک اختلاف جزئی این مسئله پیش آمد.

ایجاد «شک» یکی از روش‌های جریان نفاق برای تقابل با اسلام

لطف اگر درحال حاضر مورد دیگری هم به یاد دارید بفرمائید

مورد دیگر که آن هم باز در زمان پیامبر (ص) بود؛ ایجاد تشکیک در مردم جهت حضور در صحنه و دفاع از اسلام در برابر دشمن است. یعنی بزرگ جلوه دادن خطر دشمن و اینکه ایستادگی در برابر آن‌ها بی‌خود و بیهوده است، چون شکست خواهیم خورد. دو مورد از این فتنه را شاهد هستیم که باز کار منافقین است. یک مورد زمانی است که پیامبر (ص) تصمیم گرفته بودند برای مقابله با دشمنی که به مدینه هجوم آورده و منجر به جنگ اُحد شده، از شهر خارج شوند. سپاه هم آمده است، ولی عبدالله‌بن ابی این قضیه را بیهوده می‌دانست و می‌گفت: اگر به میدان جنگ برویم، دشمن قوی‌تر است و شکست می‌خوریم و صلاح این است که در شهر بمانیم و در حاشیه شهر با دشمن مقابله کنیم، درحالی‌که پیامبر (ص) تصمیمش را گرفته بود. این را به قدری ماهرانه مطرح کرد که اثر گذاشت. به خصوص اینکه یک سابقه تاریخی با این مضمون ذکر می‌کرد که تجربه نشان داده هر وقت در کنار شهر با دشمن جنگیده‌ایم، پیروز شده‌ایم و هر وقت در میدان با دشمن مبارزه کردیم، شکست خورده‌ایم. این صحبت‌ها اثر گذاشت و در حالی که لشکریان پیغمبر هزار نفر بودند، بیش از ۳۰۰ نفرشان تحت تأثیر سخنان عبدالله‌بن ابی از پیامبر (ص) جدا شدند. این ۳۰۰ نفر منافق نبودند و افرادی بودند که به سبب فقدان بصیرت کافی، تحت تأثیر جوسازی عبدالله‌بن ابی فتنه‌گر حاضر به همراهی با پیامبر (ص) نشدند.

 در واقع اولین ضربه که مسلمانان در اُحد خوردند از دشمن داخلی جریان فتنه‌گر بود.

دقیقاً؛ شما فرض کنید مسلمانان آماده حرکت هستند، ولی به یکباره ببینند که یک‌سومشان برگشتند. این به شدت در روحیه سپاه اسلام اثر منفی می‌گذارد. یکی در اینجاست و دیگری نیز در جنگ خندق است. در خندق نیز اجماعی برای نابود کردن اسلام بین قدرت‌های وقت پدید آمده بود که این اجماع مرکب از قبایل متعدد مشرک و یهودی و هدفشان ریشه‌کن کردن اسلام بود. این‌ها می‌خواستند حمله کنند و قدرت اسلام نسبت به آن‌ها بسیار کمتر بود و خطر نابودی اساس اسلام وجود داشت. به همین دلیل منافقین می‌گفتند ایستادن بی‌فایده است و به خانه‌هایتان برگردید و زن و بچه‌هایتان را حفظ کنید. می‌گفتند شکست قطعی است و روحیه‌ها را تخریب می‌کردند و به این وسیله عده‌ای را تحت تأثیر قرار دادند، ولی در این حین آیات قرآن نازل شد و خطاب به آن‌ها که می‌گفتند برگردیم و خانواده خود را نگه داریم این طور بیان شد که قصدی جز فرار از جنگ ندارند. این توطئه نیز با تدبیر پیامبر (ص) خنثی شد و مسلمانان روحیه گرفتند. این دو مورد شاخص را داریم که پدیده نفاق اثر می‌گذاشت.

و همچنین جنگ تبوک...

عرض می‌کنم، مورد دیگری نیز در اثر فتنه‌انگیزی‌ها در عصر پیامبر (ص) است و زمانی است که پیامبر (ص) می‌خواست برای جنگ تبوک حرکت کند. این هم زمانی بود که به اصطلاح عامیانه فصل «خرماپزان» و برداشت محصول بود. این جریان برای اینکه پیامبر (ص) یاری نشود، می‌گفتند اکنون وقت رفتن نیست، چون زمان برداشت محصول است و ضرر می‌کنید؛ لذا باعث تزلزل در عده‌ای شده بودند. این را، ولی من از این باب مانند دو فتنه قبلی حساب نمی‌کنم، چون در آنجا دشمنی بود و مقابله‌ای صورت گرفت، ولی اینجا دشمنی نبود، یک لشکرکشی صورت گرفت، ولی جنگی رخ نداد، اما وظیفه آماده‌باش و حرکت بود، چون اخباری به پیامبر (ص) رسیده بود که رومی‌ها با کمک کردن به دولت دست‌نشانده قصرانی می‌خواهند به اسلام حمله کنند. فلذا باید به مصاف آن‌ها می‌رفتند. هرچند بعد‌ها مشخص شد که این خبر واقعیت ندارد، ولی در شرایط این چنینی باید رفت و هدف بسیج شدن و رفتن بود که این‌ها باز با فتنه‌گری‌شان اقدام می‌کردند. در اینجا نیز آیاتی نازل می‌شود و توطئه این افراد توسط خداوند بیان می‌شود تا مردم فریب این فتنه‌گران را نخورند که البته در اینجا نیز طرفی نبستند.

این موارد را در زمان پیامبر (ص) شاهد هستیم و با تدابیری، چون نزول آیات قرآنی و مشخص کردن وظیفه مردم و دیگری هوشمندی و مدیریت، حوادثی، چون انشقاق، بر روی هم ایستادن، بهره‌برداری دشمن و غلبه بر اسلام خنثی شد.

جریان نفاق به سبب از بین رفتن امید کسب «قدرت» و «منفعت» فتنه‌انگیزی کردند

 اشاره‌ای به موضوع «نفاق» در خلال بحث‌هایتان داشتید. مصادیق این نفوذ را در زمان حال چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نمونه‌هایی که عرض کردم، به جریان نفاقی برمی‌گردد که به سبب از بین رفتن امید آن‌ها در کسب قدرت و منافعی که متصور بودند، مقابل پیغمبر فتنه‌انگیزی می‌کردند. عبدالله‌بن ابی قبل از بحث هجرت پیغمبر بنا بود به عنوان فرمانروای مدینه در رأس این شهر قرار گیرد، ولی وقتی دعوت از پیغمبر مطرح شد، ایشان رهبر جامعه شد، فلذا عبدالله‌بن ابی از اینکه پیغمبر آمد و بساط او جمع شد احساس زیان کرد. لذا، چون آدم زرنگ و سیاسی‌کاری بود و دید، چون اگر اسلام نیاورد همه می‌گویند، چون این موقعیت را از دست داد، مسلمان نمی‌شود مسلمان شد در حالی‌که در دلش ایمان نبود. بعد در پوشش اسلام وارد شد در حالی‌که محکوم به طهارت است. او با یهودیانی که اطراف مدینه هستند و با مشرکان فرق می‌کند، چون مسلمان است، در بین مسلمین جای دارد و پشت سر پیامبر (ص) نماز می‌خواند. این‌ها در همین حد که فقط فتنه‌انگیزی بکنند و جامعه و وحدت مسلمین را بهم بزنند و قدرت اسلام و پیغمبر را کم یا نابود کنند فعال بودند.

جریان نفوذ چطور؟

برای تشریح نفوذ به تعبیری که مدنظر شما است باید به جریان اشرافی قریش اشاره داشته باشیم. این‌ها از وقتی که دولت اسلامی شکل گرفت بنایشان نابودی دولت اسلامی بود تا اصلاً فرصت پا گرفتن به این دولت ندهند؛ چراکه می‌دیدند پیامبر (ص) ۱۳ سال در مکه و در سیطره آن‌ها بود، به پیامبر (ص) اشراف داشتند، ولی نتوانستند جلوی پیشرفت و دعوت او را بگیرند حالا که به مدینه رفته و دولت تشکیل داده، اگر فرصت پیدا کند، دولتی خواهد شد که دیگر هیچ‌کس یارای مقابله با او نیست؛ لذا سه جنگ سخت بدر، احد و خندق را برای نابودی اصل اسلام به پیامبر (ص) تحمیل کردند. به خصوص در خندق که اجماعی علیه پیامبر (ص) ایجاد کرده بودند تا اسلام ریشه‌کن شود. پیامبر (ص) در این زمینه فرمود: سخت‌ترین خطری که اسلام را تهدید می‌کرد، همین جریان احزاب و خندق بود. فرمود: دیگر بعد از این خطری به این شدت نداریم که تمام دشمنان باهم اتحاد برای ریشه‌کنی اسلام داشته باشند. دشمن به این نتیجه رسید که نمی‌تواند از طریق جنگ سخت، اسلام را از پای درآورد.

یعنی از اینجا «مذاکره» برای نفوذ صورت می‌گیرد؟

 بله از اینجا بود که به این نتیجه رسید که اگر از طریق «مذاکره» نفوذ پیدا کند، می‌تواند آسیب جدی وارد کرده و کاری که با جنگ سخت نتوانست، با جنگ نرم و نفوذ انجام دهد؛ لذا جنگ خندق سال پنجم اتفاق افتاد، چون از این ناامید شده بودند که بشود اسلام را در عرصه نظامی از بین برد. سال ششم، ولی از این طرف نیز قریش قدرت گرفته بود و نمی‌تواند اعتراف کند که سیاست‌های ما مقابل پیغمبر (ص) شکست خورده است. قدرت برتر است و دنبال بهانه‌ای می‌گردد که درخواست مذاکره از سوی پیامبر (ص) مطرح شود، در حالی که او دنبال مذاکره است. اتفاقاً سال بعد پیامبر (ص) تصمیم گرفت به زیارت خانه خدا برود. اگرچه مکه در اشغال آنهاست، اما این حق همه است که زیارت کنند و بلاتشبیه مانند سازمان ملل که هرچند در خاک آمریکاست، ولی این کشور نمی‌تواند جلوی کشوری را برای شرکت در مراسم‌های سازمان ملل بگیرد، چون این حقی همگانی است. مکه نیز به این شکل بود و برای امثال قریش با قبیله‌ای به نام «خزاعه» دشمنی دیرینه داشت و باهم می‌جنگیدند، ولی نمی‌توانست جلویشان را برای ورود به مکه بگیرد. جلوی پیامبر (ص) را نیز نتوانست بگیرد و پیامبر (ص) با شماری حدود ۷۰۰ تا بیش از هزار نفر حرکت کرد تا به خانه خدا بیایند. این سفر در ماه حرام هم هست و همه امنیت دارند.

اما آن سال پیامبر (ص) به زیارت خانه خدا مشرف نشد؟

 بله، نزدیک «حدیبیه» که رسیدند، قریش برخلاف اصول و مقررات سدّ راه شد. جوّی ایجاد کرد که مسلمانان را به ضعف بیاندازد تا وقتی که مذاکره‌ای صورت گرفت، نهایت امتیاز را از مسلمانان بگیرد و کمترین امتیاز را بدهد تا راه برای نفوذ فراهم شود. اینجاست که نه با مسلمانان صحبت می‌کند و نه مذاکره می‌کند و به‌کل نمی‌گذارد وارد شوند. پیامبر (ص) در آنجا ابتکاری به خرج داد و فرمود: شتر‌هایی که برای قربانی کردن آورده‌ایم، به جلوی لشکر ببرید تا بدانند نه تعدادمان برای جنگ کافی است و نه در ماه حرام قصد جنگ داریم. این شتر‌ها نیز نشان می‌دهد که ما برای زیارت و قربانی کردن آمده‌ایم و قصد برگشت داریم.

قریش زیربار نمی‌رفت و نه صحبت و مذاکره‌ای می‌کرد و نه راه را باز می‌کردند تا پیامبر (ص) از سوی خودش نماینده‌ای برای مذاکره به داخل مکه بفرستد. پیامبر (ص) یک نفر را برای مذاکره فرستاد و او که برای مدت کوتاهی به مکه رفته بود، برنگشت و حتی شایعه‌ای را هم خود دشمن پخش کرد که فرستاده پیامبر (ص) کشته شده و قریش نیز سر جنگ با شما دارد. این باعث شد که مسلمانان روحیه خود را ببازند و به این تصور برسند که می‌خواهند ما را در ماه حرام به جنگی بیاندازند که نه امکانات و نه آمادگی آن را داریم. این بود که پیامبر (ص) برای حفظ عزت اسلام، آن‌ها را زیر درختی جمع کرد و فرمود: «دیدید که ما را در موضع جنگی انداخته‌اند و می‌خواهند حرمت ماه حرام را نیز بشکنند، لذا، چون برابر نیستیم، اگر جنگ درگرفت، فرار نکنید و بایستید، هرچه باداباد! و نباید مسلمانان ضعف نشان داده و عقب بنشینند». خود را برای جنگ آماده می‌کردند و وقتی قریش دید عملیات روانی‌اش موفق شده، اطلاع داد که اکنون برای مذاکره می‌آییم. همراه با فرستاده پیامبر (ص) آمدند و مذاکراتی صورت گرفت. بحث برای زیارت بود، ولی قریش برای موارد بالاتری آماده مذاکره بود. پیامبر (ص) نیز با هوشمندی می‌پذیرد، امتیاز می‌دهد و امتیاز می‌گیرد، ظاهرش این است که بُرد برای مشرکین است و پیغمبر باخته است، لذا آن‌ها می‌گویند به هیچ وجه اجازه ورود نمی‌دهیم و سال آینده بیایید. همچنین راه تجاری ما به شمال باید باز شود، چون از سال دوم به مدت ۴ سال بسته شده بود و قریش ضرر می‌کرد. پیامبر (ص) این را هم می‌پذیرد.

امتیاز دیگر هم این بود که اگر کسی از مشرکین قریش اسلام آورد و به سوی مدینه فرار کرد، پیامبر (ص) باید تحویلش دهد، ولی بالعکسش نمی‌شود که این نیز به ظاهر به نفع آنان است. همچنین مقرر شد که تا ۱۰ سال بینشان آتش‌بس باشد و جنگی رخ ندهد؛ همچنین کاروان‌های تجاری و مسافری دوطرف در قلمروی یکدیگر امنیت داشته باشند و هر طرف نیز اختیار دارد که با هر قبیله‌ای که خواستند هم‌پیمان شوند و حمله و تعرض به هم‌پیمانشان به حکم تعرض به خودشان است. این را پیامبر (ص) امضا کرد و فرمود: برمی‌گردیم. قریش نیز تصور کرد که بُرده و پیروز شده است و کاروان‌ها می‌توانند به مدینه بیایند و ارتباطاتی برقرار کنند تا زمینه‌ای برای نفوذ به وجود آید. پیش خود می‌گفتند خیلی از مسلمانان مدینه خانه و زندگی‌شان در مکه است و مجبورند با ما کنار بیایند و از این طریق روی این‌ها کار کرده و جای پایی پیدا می‌کنیم. غافل از اینکه پیامبر (ص) بسیار مدبرانه این قضیه را مدیریت کرده و سرکار گذاشته و فریب داده است.

البته این را هم بگویم که فریب در بین مسلمان‌ها نباید باشد، ولی با دشمنی که قصد براندازی و نابودی شما را دارد، فریب یکی از اصول لازم است. در دفاع مقدس نیز ما عملیات فریب داشتیم و باید هم انجام می‌شد. پیامبر (ص) این‌ها را فریب داد و دلشان را به این خوش کرد که برده‌اند. پیامبر (ص) ۶ سال بود که پس از هجرت به حج نیامده بود و یک سال هم رویش. می‌توانست سال آینده بیاید و چیزی نیست که پیامبر (ص) برای آن سخت بگیرد، در حالی‌که قریش را فریب می‌دهد و آن‌ها فکر می‌کنند چه امتیاز بزرگی به‌دست آورده اند.

یکی از مفاد این بود که اگر مسلمانی فرار کند و به سمت قریش بیاید، نباید برگردانده شود. اصحاب ناراحت شدند که این چه امتیاز بزرگی بود که دادید. پیامبر (ص) فرمودند: اگر کسی ایمانش واقعی باشد خداوند وعده فرج برای مؤمنان داده است، ولی اگر کسی از طرف ما به سمت آن‌ها برود، برای چه برگردانیم وقتی مُرتد شده و باید اعدامش کنیم؛ پس در این‌صورت چه بهتر برود و بازنگردد، حال آنکه پیروزی بزرگی که اسلام به دست آورد و مسلمانان بی‌بصیرت متوجه نبودند و دشمن نیز فکر کرده بود که خودش برده است، این بود که پیامبر (ص)، قریش را به موضعی رساند که با زبان بی‌زبانی به این اعتراف کرد که اسلام حقیقتی است که قابل نابود شدن نیست و باید با آن کنار بیاییم و مذاکره کنیم؛ به اسلام امتیاز دهیم و از آن امتیاز بگیریم و اگر توانستیم درونش نفوذ کنیم.

صلح حدیبیه، زمینه‌ای برای استحکام قدرت دفاعی و اقتصادی اسلام

قریش در این قرارداد ۱۰ سال قول می‌دهد که هیچ کاری با اسلام نداشته باشد در حالی‌که در این ۶ سال روزی نبود که پیامبر (ص) و مسلمانان از توطئه‌های قریش و تعرضات مستقیم و غیر مستقیمشان در امان باشند. پیامبر (ص) از این فرصت استفاده کرده و پایه‌های اقتدار دفاعی و اقتصادی‌اش را محکم کرد و بعد از انعقاد قرارداد صلح حدیبیه است که پیامبر (ص) دعوتش را جهانی می‌کند. آخر سال ششم این قرارداد امضا می‌شود و اول سال هفتم پیامبر (ص) به پادشاه ایران، امپراتور روم، حبشه، مصر و چند جای دیگر نامه می‌فرستد و به اسلام دعوت می‌کند؛ لذا پیامبر (ص) از این فرصت نهایت استفاده را کرد و اقتدار خود را نشان داد. آن‌ها فکر می‌کردند با باز شدن راه می‌توانند نفوذ پیدا کنند، ولی امکان چنین کاری برای آن‌ها به وجود نیامد. اتفاقاً قرار بود ۱۰ سال آتش‌بس باشد در حالی‌که به دو سال نکشیده، در سال هشتم پیامبر (ص) مکه را فتح کرد، چون متوجه شد که قریش به هم‌پیمان آن‌ها که «خزاعه» بود حمله و تعدادی را کشته‌اند. پیامبر (ص) در آنجا فرمود: شما پیمان را نقض کرده‌اید و این قرارداد کان‌لم‌یکن است؛ هرچه ابوسفیان خواهش و تمنا کرد، رسول اکرم (ص) نپذیرفت و لشکری برای آزادی مکه فراهم کرد. آن‌ها برای نفوذ به اسلام نیاز به مذاکره داشتند، ولی پیامبر (ص) به این شکل به آن‌ها بدل زد.

برخی خودی‌ها زمینه‌ساز نفوذ می‌شوند

امتیازاتی داد و آن‌ها فکر کردند که برده‌اند، ولی از قِبَل همین قضیه توانست مکه را آزاد کند؛ اما این به این معنا نیست که این جریان از هدف نفوذ در اسلام دست برداشت قدرت را از دست داد. ابوسفیان به خاطر جنایات زیادی که علیه اسلام کرده بود، محکوم به اعدام بود و پیامبر (ص) فرمود: حکم مرگش را صادر کرده‌ایم. اگر پیامبر (ص) مکه را می‌گرفت و بر ابوسفیان دست می‌یافت، باید اعدامش می‌کرد، اما اگر قبل از فتح مکه ابوسفیان و امثال او اسلام می‌آوردند، دیگر جانشان در امان بود. متأسفانه یکی از نزدیکان پیغمبر که سابقه رفاقت با ابوسفیان داشت، به او پیغام داد که اگر پیامبر (ص) مکه را بگیرد، کارت تمام است و قبل از فتح مکه تو را نزد پیامبر (ص) بیاورم تا اسلام بیاوری و همین کار را کرد. شاهد هستیم که برخی خودی‌ها زمینه‌ساز نفوذ می‌شوند. وقتی ابوسفیان آمد و گفت: می‌خواهم مسلمان شوم، حضرت نمی‌توانست جلوی او را بگیرد، چون در ظاهر مسلمان شده بود مگر اینکه خلافش ثابت می‌شد. ابوسفیان اسلام آورد و نجات پیدا کرد. امثال او نیز مانند «عکرمه بن ابی جهل» و ... از افرادی بودند که اسلام آوردند و نجات یافتند، در حالی‌که دشمنان دیروز پیغمبر بودند. حال که پیامبر (ص) مکه را فتح کرده اسلام آوردند و هرچند منافق هستند محکوم به طهارت‌اند. موانع برداشته شده و می‌توانند وارد جامعه شوند و نفوذ کنند. پیامبر (ص) با هوشمندی تمام مکه را که فتح کرد، آنجا را از اعتبار سیاسی انداخت. پایگاه آن‌ها مکه بود و مکه را فقط در حد قداست قبله و حج کرد و از نظر سیاسی هیچ اعتباری برایش ندادند. یک جوان ۲۱ ساله ناشناس را فرمانروای مکه کردند و به مدینه برگشتند. این جریان دید که اگر در مکه باقی بماند، نمی‌تواند نفوذ کند، چون باید در عرصه سیاسی حضور داشته باشد، لذا به مدینه آمد و این در حالی است که زندگی‌شان در مکه بود. پیامبر (ص) نیز با هوشمندی تمام متوجه این اقدامات بود و هیچ موقعیت، پست و مسئولیتی به آن‌ها نمی‌داد و به آن‌ها گفت: همین‌قدر که شما را اعدام نکردیم، بزرگ‌ترین لطف است. پیامبر (ص) موقعیتی به این‌ها نداد تا حضرت رحلت کردند.

 و ماجرای سقیفه پیش آمد

 بله؛ متأسفانه پس از رحلت پیامبر (ص) وقتی جریان خیانت پدید آمد و سقیفه شکل گرفت و امیرالمؤمنین (ع) را از جایگاه الهی‌اش کنار زدند، غاصبان برای حفظ موقعیت‌شان زمینه نفوذ در ارکان سیاسی و اجتماعی جهان اسلام را فراهم کردند. ابوسفیان حاضر نشد ابوبکر را به رسمیت بشناسد و به او گفت: «تو چه کسی هستی که بخواهی رهبر ما باشی». ابوبکر هم از موقعیتی که او در جاهلیت داشت، حساب می‌برد. در تاریخ هست که «عمربن‌خطاب» به «ابوبکر» گفت که ابوسفیان آدم خطرناکی است و دردساز خواهد شد؛ لذا باید راضی‌اش کنی و به قول معروف دمش را ببینی. یک نقل این است که پول کلانی به ابوسفیان دادند و نقل دوم که قطعی است این است که ابوسفیان بیعت نمی‌کرد و برای آن‌ها خطر بود تا زمانی که فرماندهی لشکر مسلمانان را که به شام می‌رفت، به پسرش یزیدبن‌ابی‌سفیان سپردند.

یعنی سهم‌خواهس از سفره اسلام...

 دقیقاً دستگاه خلافت با این کار به آن‌ها در قدرت اسلام سهم داد، در حالی‌که هیچ‌کس سهمی ندارد و همه نسبت به اسلام وظیفه دارند. اینکه می‌گویم سهم بود از این جهت است که، چون یزیدبن‌ابی‌سفیان به آنجا رفت و ابوبکر مُرد و «عُمر» روی کار آمد. همان زمان به شام طاعون آمد و یزیدبن‌ابی‌سفیان مُرد و خلیفه دوم این جایگاه را به برادرش داد؛ لذا معاویه به‌عنوان نماد این جریان در حاکمیت اسلام آنطور جا باز کرد که انگار حقی دارد.

خلیفه دوم هر یک سال مسئولی را برمی‌داشت و فرد دیگری را می‌گذاشت، ولی عجیب است که معاویه را در طول مدت خلافتش در آنجا نگه داشت. بحث این است که ابوسفیان دنبال این بود که کاری را که در جاهلیت نتوانست بکند، در پوشش نفوذ و ورود به داخل اسلام عملی کند. ابوسفیان موقع رحلت پیامبر (ص) در مدینه نبود و به سفر تجاری شام رفته بود. وقتی برگشت و متوجه موضوع شد، در دفاع از امیر‌المؤمنین (ع) گفت: «مدینه را پر از سواره و پیاده می‌کنم و قریش را از مکه به اینجا می‌ریزم تا حق تو را بازستانم». عباس هم استقبال کرد، چون می‌دانست ابوسفیان آن توان را دارد. هرچه اصرار کرد، حضرت نپذیرفت.

دشمن دیروز اسلام؛ فرمانده امروز جبهه اسلام

 چرا؟

 چون می‌دانست که او در این پوشش می‌خواهد کاری را که ناتمام مانده، انجام دهد و اگر به او موقعیت داده شود، نه از علی (ع)، نه ابوبکر و نه اصل اسلام خبری خواهد بود؛ ابوسفیان هم وقتی دید که علی (ع) دستش را خوانده، گفت: بیعت نمی‌کنم تا این باج را گرفت و این سهم را در حاکمیت پیدا کرد. خلیفه دوم را تثبیت می‌کند و نگه می‌دارد؛ وقتی خلیفه سوم به قدرت رسید، چون او نیز از بنی‌امیه بود باز تثبیتش می‌کند. عجیب است که فردی که دشمن دیروز اسلام است، بیش از هر فرد دیگری در حاکمیت اسلام پست دارد و به‌عنوان فرمانروای شامات و فرمانروای نظامی این جبهه در برابر روم قرار می‌گیرد.

عثمان نیز به او اعتماد دارد و، چون هم‌خویش او نیز هست به او اختیار تام می‌دهد تا زمانی که علی (ع) به خلافت می‌رسد. حضرت متوجه این است که این جریان نفوذ کرده و باید قطعش کرد. یکی از اولین اقدامات امیرالمؤمنین (ع) عزل معاویه از جایگاهش است. معاویه نیز مقاومت کرده و کناره‌گیری نمی‌کند. برخی سیاسیون نزد امیرالمؤمنین (ع) آمده و به او گفتند معاویه از زمان دو خلیفه قبلی اینجا بوده و اگر شما عزلش کنید، مقابلتان می‌ایستد و هزینه دارد. شما نیز مثل آن‌ها حکمی به او بدهید. وقتی شما تأییدش کردید هم خود بیعت می‌کند و هم بیعت شام را می‌گیرد، بعد از آن می‌توانید عزلش کنید و دیگر نمی‌تواند با شما مخالفت کند.

آنجا بود که علی (ع) فرمود: «به خدا سوگند ساعتی هم اجازه نمی‌دهم چنین کسی در این جایگاه باشد»؛ چون حضرت می‌دانست که اگر به معاویه حکم دهد، این انتصاب درست است و معاویه و بنی‌امیه در حاکمیت حق می‌یابند. حضرت به جد دنبال این بود که او را از موقعیت‌اش عزل کند که منجر به جنگ صفین شد و با خیانتی که علیه امیرالمومنین (ع) صورت گرفت، پیروزی تبدیل به آتش‌بس شد. پس از آن نیز امیرالمؤمنین (ع) شهید شد و این جریان ماند.

رسیدن «جریان نفاق» به بالاترین جایگاه مدیریتی عالم اسلام/ هزینه «نفوذ» تا صدارت نفاق بر اسلام

 خیانتی که منجر به صلح امام حسن (ع) شد.

 بله، این خیانت باعث شد تا امام حسن (ع) مجبور به امضای صلح شود و از حاکمیت کناره‌گیری کند. این جریان به خلافت اسلام یعنی بالاترین جایگاه مدیریتی عالم اسلام رسید و معاویه خلیفه پیامبر (ص) شد. ما از کجا می‌گوییم که آن‌ها می‌خواستند اصل اسلام را نابود کنند؟ امام حسن مجتبی (ع) می‌دانست که مردم با عدم آمادگی و دنیازدگی که دارند، خط اصیل اهل‌بیت (ع) را نمی‌پسندند و کسی را که با رشوه و چنین شیوه‌هایی دنیایشان را تأمین می‌کند، به دیگران ترجیح می‌دهند. می‌دانست اگر مقاومت کند و بایستد، قبل از آنکه دشمن نابودشان کند، همین خائنانی که به نزد معاویه رفته و گفته‌اند تو بگو تا حسن (ع) را زنده یا مرده تحویلت دهیم، از بین‌شان خواهند برد و معاویه با کشتن امام حسن (ع) به هدف اصلی خود می‌رسد؛ لذا هزینه بالایی توسط امام حسن مجتبی (ع) داده شد وایشان استعفا کرد. معاویه نیز در خواب نمی‌دید که حضرت بپذیرد و فکر می‌کرد که ایشان می‌ایستد و مقاومت می‌کند، چون خود را حق می‌داند. فکر می‌کرد که امام حسن (ع) کشته می‌شود در حالی توپ هم در زمین امام است. در حقیقت امام این هزینه کلان را داده و از حکومت کنار رفت، ولی نگذاشت هدف اصلی معاویه محقق شود؛ لذا معاویه احساس باخت می‌کند و از این لحاظ است که رهبر انقلاب صلح امام حسن (ع) را شکوهمندترین «نرمش قهرمانانه» تاریخ می‌خواند. اگرچه امام (ع) حکومت را داد، ولی غالب و پیروز شد، چون نگذاشت هدف اصلی دشمن که نابودی اسلام بود محقق شود؛ لذا معاویه امام (ع) را به شهادت می‌رساند، در حالی‌که اگر بُرده بود خوفی از ایشان نداشت.

 روایتی در این باره از فرمانروای کوفه در دوران معاویه مطرح است.

«مغیره‌بن شعبه ثقفی» می‌گوئید، او کسی است که قضیه ولایتعهدی یزید را برای معاویه جا انداخته و فردی خائن به اسلام است. حال ببینید معاویه کیست که مغیره صدایش درمی‌آید و نقل می‌کند: «روزی پدرم از نزد معاویه برگشت، در حالی‌که به‌هم‌ریخته بود. علت را پرسیدم، گفت: من تا امروز نمی‌دانستم معاویه این‌قدر از خدا و پیغمبر به دور است. به او گفتم تو به هر آنچه که می‌خواستی رسیدی، علی کشته شد و حسن صلح کرد و تو بر عالم اسلام مستولی شدی؛ این‌قدر به بنی‌هاشم سخت نگیر و حقوقی از بیت‌المال برایشان در نظر بگیر». نقل می‌کند که معاویه ناراحت شد و گفت: «این چه حرفی است می‌زنی و شروع به تعریف از خلفای ثلاثه کرد که این‌ها چه بودند، چه کردند و وقتی مردند اسمشان هم با خودشان مرد، ولی این مرد که منظورش پیامبر (ص) خدا بود، سالهاست مرده و روزی ۵ بار در مأذنه‌ها شهادت به رسالت او داده می‌شود؛ تا اسم او را در زیر پای او دفن نکنم، دست برنمی‌دارم». کسی که در جایگاه خلافت پیامبر (ص) نشسته می‌خواهد نام او را محو کند، لذا وقتی معاویه دید نمی‌تواند هدف خود را به این‌صورت انجام دهد، این وظیفه را به یزید محول کرد.

حال نگاه کنید هزینه برای مقابله با نفوذی که تا اینجا رسیده، چقدر بالا می‌رود. اگر به خلفا این موقعیت داده نمی‌شد این جریان تا به اینجا نمی‌رسید. هم حکومت از دست اهل‌بیت (ع) رفت و هم باید خون پاک امام حسین (ع) ریخته شود تا این نفوذ رسوا شود و نتواند به هدف برسد. امام حسین (ع) دیگر مجبور شد قیام کند در حالی‌که می‌دانست کشته خواهد شد، ولی نگذاشت این جریان فاسد نفوذ به اهداف خود برسد. معاویه به طور خصوصی به مغیره گفت که دنبال محو نام رسول‌الله (ص) هستم، ولی یزید علناً پیش چشمان همه شعر می‌سراید و رسالت پیغمبر را بازی بنی‌هاشم با ملک و حکومت جلوه می‌دهد و انکار وحی و نبوت می‌کند. در آن شعر می‌گوید؛ بنی‌هاشم با ملک و حکومت بازی کرده و هیچ خبر و وحی‌ای نیامده است؛ لذا امام حسین (ع) ایستاد، به شهادت رسید، ولی این خط را افشا و رسوا کرد و نگذاشت این‌ها به هدفشان برسند، هرچند حکومت بنی‌امیه با شهادت اباعبدالله از بین نرفت، ولی رسوا شد و از آن‌به‌بعد، بنی‌امیه روی خوش ندید. ۶۰ سال بعد نیز چنان درهم‌پیچیده شد که به زباله‌دان تاریخ پیوستند. این نفوذ تا کجا رسید، چه ضربه‌هایی زد و چه هزینه‌هایی به اسلام تحمیل کرد.

 بعد از فتنه ۸۸، رهبر انقلاب بار‌ها برای تشریح وقایع فتنه به وقایع صدر اسلام رجوع می‌کردند و فتنه را با این وسیله تبیین می‌کردند، عده‌ای از افراد که بسیاری از آن‌ها سهمی در فتنه بودند، این را مطرح می‌کردند که وقایع ۱۴۰۰ سال پیش نمی‌تواند وجه تحلیلی برای اتفاقات عصر کنونی باشد. نظر شما در این مورد چیست؟

این نگاه در حقیقت رد منطق قرآن و سفارش اولیای دین است، چون قرآن که خود کتاب هدایت است، بخش مهمی از محتوای خود را به بیان حوادث تاریخی اختصاص داده است. آیا قرآن کتاب تاریخ و داستان است و یا کتاب هدایت؟ خداوند برای اینکه عبرت و درس بگیریم، این نشانه‌ها را می‌آورد و هدف نیز این است که مردم متوجه شوند که آن حوادث می‌تواند دوباره تکرار شود. این تجربه را داشته باشید و دچار آن لغزش‌ها نشوید و مانند آن‌ها که درست عمل کردند رفتار کنید. این یک اصل کلی است و اهتمام گسترده قرآن به مباحث تاریخی در جهت هدایت است و نشان می‌دهد که تاریخ در مقاطع گوناگون قابل تکرار است.

این یک اصل کلی است و اهتمام گسترده قرآن به مباحث تاریخی در جهت هدایت است و این نشان می‌دهد که خداوند برای چه داستان قوم حضرت نوح (ع)، حضرت ابراهیم (ع)، حضرت موسی (ع) و سایر پیامبران را بیان می‌کند. چرا اینقدر به حضرت موسی تأکید کرده است؟ چون ایشان انقلابی را مقابل فرعون پدید آورد و وقتی که مردم رهبر الهی را همراهی کردند، پاداش گرفتند و برکاتش را دیدند و چیزی که به خواب نمی‌دیدند یعنی نابودی فرعون را به چشم دیدند. دولت حق تشکیل شد و حضرت موسی حکومت تشکیل داد، ولی وقتی ناسپاسی کردند و رهبر حق را رها کرده و به جانشین حضرت موسی خیانت کردند، دچار فتنه سامری شدند و نعمت‌ها را از دست داده، بیچاره و سرگردان شدند.

متأسفانه مسلمان‌ها درس نگرفتند و همان حوادث برای امت اسلام نیز پیش آمد و همان‌گونه که عایشه به‌عنوان همسر پیامبر (ص) در فتنه جمل فعالانه حضور داشت و مردم را بر ضد خلیفه برحق رسول خدا (ص) می‌شوراند، همانند همین ماجرا برای وصی و جانشین حضرت موسی یعنی «یوشع‌بن‌نون» پدید آمد. «صفورا» همسر حضرت موسی (ع) با اینکه دختر پیامبر (ص) نیز بود، شورش و فتنه‌ای در داخل امت حضرت موسی (ع) پدید آورد که موجب دودستگی شد. قرآن با این هدف این داستان‌ها را می‌گوید که آویزه گوش شود و امت اسلام دچار لغزش‌ها نشده و مانند کسانی که به تکلیف‌شان درست عمل کردند رفتار کنند.

امیرالمؤمنین (ع) نیز به امام حسن مجتبی (ع) تأکید می‌کند که «من تاریخ گذشتگان را طوری مطالعه کرده‌ام که گویی با آن‌ها زندگی کرده‌ام». ایشان با این حرف به امام حسن (ع) می‌گوید که شما نیز باید این‌گونه باشید. این‌ها فقط برای گرفتن آموزه‌ها لازم است تا وقتی دوباره آن شرایط پدید آمد، بدانیم که چگونه عمل کنیم که سعادتمان در آن بوده و خدا هم خشنود باشد.

کسانی که چنین اظهاراتی را مطرح می‌کنند، به خاطر خوف از رسیدن به مقاصدشان است و کسی که غل‌وغشی نداشته و فتنه همراه نباشد، چنین برداشتی نمی‌کند.

اگر اظهارات آن‌ها درست باشد باید به قرآن خرده گرفت که چرا برای آموختن و متنبه کردن مسلمانان، وقایع چند هزار سال پیش را ذکر می‌کند. کسانی که چنین حرف‌هایی می‌زنند، منطق قرآن را زیر سؤال برده و رد می‌کنند، حال آنکه خوب می‌دانند این شرایط قابل تکرار است و اینکه گفته شده گذشته چراغ راه آینده است، یک اصل است و اختصاص به اعتقادات ما ندارد.

 اینجا می‌گویند نمی‌توانید اقدامات رهبرمعظم انقلاب را با امیرالمومنین (ع) مقایسه کنید

بله؛ می‌گویند وجود مقدس امام علی (ع) معصوم بوده، ولی رهبر معظم انقلاب معصوم نیست. ما هم گفته‌ایم که رهبر انقلاب معصوم نیست و نگفتیم که ایشان از نظر شخصیت و باطن امر مانند امیرالمؤمنین (ع) است، ولی رهبری در جایگاهی قرار دارد که از همان مشروعیت و قداستی برخوردار است که امیرالمؤمنین (ع) از آن جایگاه برخوردار بوده است. همان‌گونه که باید مومنان از امیرالمؤمنین (ع) تبعیت کرده و با دشمنانش مقابله می‌کردند، مومنان هم باید از ولایت‌فقیه تبعیت کرده و با دشمنان مقابله کنند. جایگاه همان است و مشروعیت همان؛ فلذا درگیری و دشمنی کردن با ولایت‌فقیه عین دشمنی با صاحب اصلی ولایت یعنی ائمه اطهار (ع) و پیامبر (ص) است. جمله امام خمینی (ره) معروف است که می‌فرمایند «ولایت‌فقیه همان ولایت رسول‌الله است»؛ بنابراین نمی‌توانیم این حرف بی‌مبنا را بپذیریم که قابل قیاس نیستند. وقتی از همان مشروعیت برخوردار است، وظیفه ما نیز این است که همان‌طور که از امیر مؤمنان تبعیت می‌کنیم، تابع، ولی فقیه نیز باشیم.

جریان نفاق بسته به موقعیت و جایگاهش در افکار عمومی می‌تواند فتنه‌انگیزی کند

به نظر شما میزان خسارت خواص بی‌بصیرت و کسانی که ناآگاهانه در جریانات درگیر می‌شوند بیشتر است و یا منافقینی که با اطلاع از جوانب امر فتنه‌انگیزی می‌کنند. در سال ۸۸ با دو گروه از این افراد مواجه بودیم و به نظر شما کدامیک خسارت بیشتری بر انقلاب و مردم وارد کردند.

جریانی که دشمن است و با نفاق ورود پیدا کرده و قصد آسیب رساندن دارد، بسته به موقعیت و جایگاهی که در افکار عمومی دارد، می‌تواند در فتنه‌انگیزی و ضربه به جبهه حق بسیار مؤثر باشد. در این شکی نیست و ما کسانی را داشتیم که دیگر نمی‌توانیم بگوییم که این افراد فریب‌خورده یا بی‌بصیرت هستند. کسانی که خود رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر یا رئیس مجلس این نظام بوده‌اند، نمی‌توانند فریب‌خورده باشند و ندانند که چه می‌کنند. این‌ها با ولایت دشمنی ورزیده بودند و در برابر آن ایستادند، لذا دیدیم که خود آمریکایی‌ها بعد از چند سال اعتراف کردند که در جریان فتنه برخی از سران فتنه به ما گفته‌اند تا می‌توانید بر نظام فشار بیاورید تا فروبپاشد؛ نه اینکه فردی را که به‌عنوان رئیس‌جمهور رأی آورده عقب بزنند، بلکه با اصل نظام کار داشتند.

آمریکایی‌ها هم گفتند ما پیغام دادیم که داخل ایران نیستیم و نمی‌دانیم چکار کنیم که به نفع شما باشد پس شما بگویید چه باید بکنیم و چه کاری نباید بکنیم. هر کسی که به این افراد باور داشت و فکر می‌کرد که خواسته‌هایشان را برآورده می‌کنند، آگاهانه یا ناآگاهانه دنبالشان رفتند و با طی مسیر باطل در فتنه دخیل شدند.

ساکتان فتنه و منافقان، مانند دو تیغه قیچی درصدد بریدن درخت تناور انقلاب برآمدند

اما از طرفی چهره‌هایی را داشتیم که این‌گونه نبودند و به اصل نظام اعتقاد داشتند. اگر نگوییم به خود رهبری ارادت تام و تمام داشته و به‌عنوان، ولی فقیهی واجب‌الاطاعه ملتزم بودند، می‌توان گفت که به کل نظام باور داشتند، ولی بر اثر بی‌بصیرتی و یا ضعف بصیرت فکر کرده بودند که مشکل اصلی ما همین بحث انتخابات است. برخی از این خواص، چون با رئیس‌جمهور وقت مشکل داشتند و او را نمی‌خواستند، فکر کردند که اگر در این قضیه سکوت کنند، رئیس‌جمهوری را که نمی‌خواهند لطمه می‌خورد؛ غافل از اینکه فراتر از بحث انتخابات و رئیس‌جمهوری، اصل نظام و انقلاب مورد هدف قرار گرفته بود. آن‌ها با توجه به موقعیت مثبتی که در جامعه داشتند، می‌توانستند روشنگری کنند و باعث شوند هم دل مردمی که در دفاع از ولایت پای کار ایستاده‌اند قرص شود و هم برخی که فریب خورده و سراغ فتنه‌گران رفته‌اند، اصلاح شده و برگردند. این خواص این کار را نکردند و به نفع فتنه تمام شد. یعنی این دو گروه، دو کفه ترازو برای پیشرفت کار فتنه‌گران شدند و مانند دو تیغه قیچی درصدد بریدن درخت تناور انقلاب برآمدند؛ ولی علی‌رغم زخم‌هایی که وارد شد، حاصلی برایشان نداشت؛ لذا رهبر انقلاب قریب به مضمون فرمودند که ساکتین در فتنه جرمشان کم از فعالان در فتنه نیست و خواصی که ساکت هستند و می‌توانند نقشی برای جمع کردن فتنه ایفا کنند، با سکوتشان موجب آسیب شدند.

خاستگاه خواص توده‌ها هستند، ولی جزو توده‌ها حساب نمی‌شوند

در تعریف از عبارت «خواص» مقداری نقص در تحلیل احساس می‌شود. از این جهت که بالاخره خواص برخاسته از عامه مردم هستند. آیا می‌شود گفت که خواص برآیندی از کل جامعه هستند و برای مثال اگر اشتباهی در مقطعی از تاریخ توسط یک عده از خواص انجام شود، آن را می‌توان به کل جامعه آن دوران نسبت داد؟

این سوال شما را این‌گونه پاسخ می‌دهم؛ خواص جزو جامعه است و ممکن نیز هست که خاستگاهشان توده‌ها و عوام جامعه باشند، اما اکنون جزو توده‌ها حساب نمی‌شوند و همان‌طور که از عنوانش مشخص است، این‌ها خواص و نخبگان جامعه هستند. این‌ها برجستگان جامعه‌اند. من با توجه به بررسی‌های جامعه‌شناختی که داشته‌ام خواص را این‌گونه تعریف می‌کنم: «نخبگانی در هر جامعه که به سبب برخورداری از جایگاه اجتماعی در افکار عمومی تأثیرگذار هستند و مردم از آن‌ها خط می‌گیرند و از آن‌ها تأثیر می‌پذیرند». حال بسته به فرهنگ هر جامعه‌ای معیار اینکه نخبگان و خواص چه کسانی باشند متغیر است و این بستگی به نوع نگاه و ارزش‌های آن جامعه دارد.

برای مثال در عرب جاهلی معیار برای خواص و نخبگان جامعه «شجاعت» بود و کسی که بسیار شجاع بود و در جنگ‌ها می‌توانست بسیاری از افراد را از بین ببرد، مورد احترام قرار می‌گرفت، از او حرف‌شنوی داشتند و او را باارزش می‌شمردند. یا کسی که دستِ دهنده و سخاوت داشته باشد را مورد احترام قرار داده و از او حرف‌شنوی می‌کردند و یا مثلاً کسی که خطیب برجسته یا شاعری بزرگ باشد را مورد ارج و قزب خاصی قرار می‌دادند.

پیامبر (ص) به دنبال تغییر معیار‌های نخبگانی جامعه بود

خواص با این معیار‌ها شکل می‌گرفتند، ولی در اسلام تعبیر دیگری آمد. پیامبر (ص) می‌دانست که جوامع نیاز به نخبگانی دارد، ولی نخبگانی نه با معیار‌های جاهلی، بلکه باید معیار‌ها را عوض کرد. اینکه پیامبر (ص) سعی می‌کند ایمان، اخلاص، تقوا، ایثار، صداقت و عفو و گذشت را در افراد مطرح کرده و هرکس که این صفات را دارد برجسته کند، به این خاطر است که پیامبر (ص) می‌خواست این ارزش‌ها را جا بیاندازد، ولی عمر حضرت کفاف نداد و، چون علی (ع) نیز کنار زده شد، جامعه دچار یک ارتجاع شد و به دوران جاهلیت برگشت.

سعادت یا شقاوت هر جامعه‌ای با عملکرد خواص آن جامعه مرتبط است

لذا بعد از پیامبر (ص) خواص با معیار‌های الهی هیچ جایگاهی ندارند. سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و ... را دیگر تحویل نمی‌گیرند و خواص با معیار‌های جاهلی وارد عرصه می‌شوند؛ لذا خواص، چون به افکار عمومی خط می‌دهند، سعادت یا شقاوت هر جامعه‌ای با عملکرد خواص آن جامعه مرتبط است. چرا کار پیامبر (ص) در دورانی که در مکه حضور دارند نمی‌گیرد و ۱۳ سال نمی‌تواند از پس قریش بربیاید و جز انگشت‌شماری از حضرت تبعیت نمی‌کنند؟ دلیلش این است که خواص قریش دشمن پیامبر (ص) بودند و عوام از آن‌ها خط می‌گرفتند. چرا پیامبر (ص) با اینکه در مدینه غریبه است، ولی موفق می‌شود؟ چون نقش خواص اوس و خزرج گمشده خود را در پیامبر (ص) یافته و به طرف او رفتند و توده‌های این دو قبیله نیز پشت سر ان‌ها آمدند. اگر خواص به طرف حق بیایند جامعه رستگار می‌شود و اگر به دشمنی برخیزند، جامعه از آن‌ها تبعیت می‌کند و این بسیار مؤثر و قابل‌توجه است.

عوام مردم «خواص ناشناخته» هستند/ مردم شایسته نامگذاری با عنوان «عوام» نیستند

به نظر شما در ۸ سالی که از وقایع سال ۸۸ گذراندیم، نوع برخورد نظام جمهوری اسلامی با فعالین فتنه و بالاخص سران آن‌ها چگونه بوده است و آیا با نوع برخوردی که حضرت رسول اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) با فتنه گران داشتند، تطابقی دارد؟

 اگرچه فتنه‌ای که در سال ۸۸ رخ داد از لحاظ اهداف و ترکیب سران فتنه، بسیار به «فتنه جمل» که به امیرالمؤمنین (ع) تحمیل شد شباهت دارد، ولی تفاوت‌هایی نیز دارد که نه به سران فتنه بلکه به توده‌های مردم مربوط است. به لطف خداوند در عصر ما بصیرت در مردم ما بسیار بالا است. من ابا و شرم دارم که به این مردم بصیر عنوان «عوام» را بدهم، چون در کلمه عوام یک بار منفی نهفته است، ولی اتفاقاً مردم «خواص ناشناخته» هستند، وگرنه این‌ها که به درستی عمل کردند، شایستگی نام‌گذاری به عوام نیستند. مردم، چون از بصیرت برخوردار بودند، نگذاشتند کار به جایی برسد که برای امیرالمؤمنین (ع) رسید. مردم زمانه حضرت امیر (ع) بسیار بی‌بصیرت بودند و تحت جوسازی گسترده سران فتنه قرار گرفتند. شما نگاه کنید که امیرالمؤمنین (ع) چگونه ضربه می‌خورد و جبهه حق آسیب می‌بیند.

منابع تاریخی که عموماً اهل تسنن به آن اشاره می‌کنند، حاکی از این است که خلیفه سوم بر اثر عملکردش چنان مورد نفرت بود که وقتی علیه او انقلاب شد و این انقلاب عمومیت یافته و نخبگان عالم اسلام از کوفه، بصره و مصر وارد مدینه شدند، عموم مردم مدینه هم علیه خلیفه شورش کرده و او را از بین بردند. وقتی دیدند خلیفه حاضر به تغییر رفتار نیست، او را کشتند. خلیفه سوم به‌قدری مورد نفرت بود که طبق نقلی در تاریخ، هیچ‌کس برای او نماز میت نخواند و نقل است که فقط فرزندانش و چند نفر از بنی‌امیه برایش نماز خواندند. همچنین اجازه داده نشد که عثمان در بقیع دفن شود و گفتند صلاحیت دفن در بقیع را ندارد و مجبور شدند در گورستانی متعلق به یهودیان به نام «حش‌کوکب» دفن کنند.

ولی ببینید که فتنه‌گران چقدر امیرالمؤمنین (ع) را با سوءاستفاده از بی‌بصیرتی مردم زجر داده و مردم را فریب دادند. به طوری که از همین خلیفه منفور، یک شخصیت مظلوم ساخته شد که باید قاتلین او قصاص شوند. جالب است کسانی این حرکت را سردمداری کردند که خود سابقه مخالفت با عثمان را داشتند. تاریخ ثبت کرده که عایشه از مخالفان سرسخت عثمان بود و مردم را به‌صراحت به عزل و کشتن عثمان دعوت می‌کرد، ولی بعد از مرگش خونخواه او شده بود. طلحه و زبیر وقتی می‌خواستند مدینه را ترک کرده و علیه امیرالمومنان شورش به‌پا کنند، گفتند این ما بودیم که مردم را به قیام و انقلاب علیه عثمان دعوت کردیم، ولی علی در خانه‌اش نشسته بود، اما وقتی به قدرت رسید، ما را رها کرد. خودشان اعتراف می‌کنند که ما بودیم مردم را علیه عثمان شوراندیم، ولی همین افراد خوانخواه عثمان می‌شوند.

این در حالی است که امیرالمؤمنین (ع) که به داد عثمان رسیده بود، راهکار به او نشان داده و حتی زمانی که انقلابیون آب را بر او بسته بوند، از طریق امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به او آب رساند. در چنین شرایطی ایشان مقصر بر قتل عثمان جلوه داده می‌شود و بیش از نیرو‌هایی که با علی (ع) به‌عنوان رهبر جامعه برای مقابله با این فتنه حرکت می‌کنند، فتنه‌گران نیرو آورده و وارد عرصه می‌کنند. بیش از دو برابر قوای علی (ع)، فتنه‌گران برای مقابله با امیرالمؤمنین (ع) نیرو به کف خیابان آورده بودند.

آرزوی امیرالمؤمنین (ع) تحقق حماسه‌ای همچون «۹ دی» بود

در حالی‌که ما در سال ۸۸ این شرایط را نداشتیم. ما ۹ دی را داشتیم که مردم با بصیرت بیرون آمده و از ولایت دفاع کردند. آرزوی امیرالمؤمنین (ع) تحقق حماسه‌ای همچون «۹ دی» بود که از مردم بی‌بصیرت ساخته نبود و صورت نمی‌گرفت، لذا بصیرت مردم باعث شد نگذارند فتنه‌گران کار را به جنگ مسلحانه بکشانند، در حالی‌که در زمان علی (ع) فتنه‌گران سلاح به‌دست گرفتند و وارد عرصه شدند.

این در حالی است که رهبر معظم انقلاب با هوشمندی جریان را مدیریت کرد. سران فتنه با خط خارجی و با عوامل جنایتکاری که داخل آمده بودند، دنبال این بودند که کشته روی دست نظام بگذارند تا پیراهن عثمان کرده و مردم را به میدان بکشند. پس از آن نیز مردم علیه نظام برخیزند و در آن موقع یا با موج مردمی نظام را فروبریزند و یا وقتی فضا ملتهب شد و مدافعان نظام به عرصه نیامدند، نظام را به طور مسلحانه از بین ببرند که البته به لطف خداوند و بصیرت مردم این توطئه خنثی شد.

زمان امیرالمؤمنین (ع) کار به جنگ مسلحانه انجامید، ولی فتنه‌گران بیش از هواداران و همراهان امیرالمؤمنین (ع) مردم را فریب داده و به عرصه آوردند. همچنین، چون به پیروزی خود یقین داشتند، قبل از اینکه حضرت برسد، بصره را گرفتند، هواداران ایشان را کشتند و بیت‌المال را غارت کردند. همچنین کارکنان بیت‌المال و دارالعماره را قتل‌عام کردند. فلذا وقایع آن دوران با اتفاقاتی که در ایران افتاد، فرق داشت و فتنه‌گران سال ۸۸ نتوانستند نظام را به چنین مرحله‌ای برسانند. البته در این میان نباید هدایت‌های معنوی حضرت، ولی عصر (عج) را نیز نادیده گرفت که حتماً نگاه ویژه‌ای به انقلاب اسلامی و رهبر انقلاب دارند. بخش مهمی از مردم پا به پای ولایت پیش آمدند و نگذاشتند مانند قضیه امیرالمؤمنین (ع) شود؛ لذا شاهد هستیم که در زمان علی (ع) دستان سران فتنه به خون‌های زیادی آغشته است و بیش از هزار نفر کشته می‌شود و برخورد علی (ع) با آن‌ها متفاوت است. هرچند جرم یکی است و حتی اگر کسی هم کشته نشده باشد، «بغی» صورت گرفته و علیه نظام حق طغیان کرده‌اند. مجازات بغی و طغیان در اسلام نیز «اعدام» است، چون محاربه با خدا، پیامبر (ص) و اسلام است، فلذا باید اعدام شوند.

علی (ع) عایشه را مجرم دانست، ولی به خاطر مصالحی او را در «حصر» قرار داد

در فتنه جمل دو نفر از سران اصلی فتنه یعنی «طلحه» و «زبیر» از بین رفتند و تنها عایشه مانده بود که من یقین دارم و اثبات نیز می‌کنم که امیرالمؤمنین (ع) عایشه را مجرم دانست، ولی به خاطر مصالحی محاکمه نکرد و او را در «حصر» قرار داد. این را قبلاً مطرح کرده بودم و عده‌ای اسنادی در رد منطق بنده آورده بودند با این مضمون که امیرالمؤمنین (ع) عایشه را مورد احترام قرار داده و حسنین را به بدرقه او فرستاده است. حتی با یکی از بزرگان اهل تاریخ نیز صحبت کرده‌اند و ایشان می‌گوید حصر نبوده است، حال آنکه واژه حصر وجود ندارد، ولی در مقام عمل حصر است.

ادله شما برای این تشبیه چیست؟

رجبی دوانی: اینکه بعضی‌ها می‌گویند چرا سران فتنه محاکمه نمی‌شوند، درواقع لطف به آنهاست، چون اگر محاکمه شوند، محارب بودن آن‌ها قطعی است و آن‌قدر شواهد و مدارک واضح است که می‌توان بغی آن‌ها را اثبات کرد و حکم باغی نیز اعدام است. اگر اعدام شوند، نه اینکه خوفی باشد، ولی باتوجه به دشمنی‌هایی که وجود دارد و جاهلان فریب‌خورده‌ای که هنوز هستند، دردسر بالایی برای نظام خواهد داشت، فلذا صلاح در این دیده شده که فعلاً در حصر باشند، چون نه توبه کرده‌اند و نه ابراز پشیمانی از کار خود نموده‌اند. این لطف نظام بوده همانطوری که علی (ع) لطف کرده و عایشه را در حصر قرار داد.

بصیرت مردم نگذاشت نتیجه فتنه ۸۸ مانند فتنه دوران علی (ع) شود

همان‌طور که مستحضرید مقدمه رسیدن انقلاب اسلامی به مرحله جامعه اسلامی، داشتن دولت اسلامی است. دولت اسلامی را هم خواص تشکیل می‌دهند. حداقل سال ۸۸ شاهد این بودیم که بخش زیادی از خواص یا ساکت و یا فعال در فتنه بودند. به نظر شما با این شرایط که ما بخشی از خواص ما کم‌بصیرت هستند، می‌شود به تشکیل دولت اسلامی و پس از آن جامعه اسلامی امیدوار بود؟

با بحثی که کردم درواقع این را رساندم که به خاطر بصیرتی که در مردم وجود داشت، نگذاشتیم آنچه بر سر امیر مومنان (ع) و موقعیت آن حضرت آمد، اینجا تکرار شود. اگرچه فتنه و اهداف یکی بود، ولی بصیرت مردم نگذاشت نتیجه همان شود و فتنه‌گران بتوانند ضربات جبران‌ناپذیری را به حقیقت علی (ع) و دولت آن حضرت وارد کنند؛ لذا تا وقتی بصیرت در مردم وجود دارد، حتی اگر خواص هم لنگ بزنند، بصیرت مردم کار را پیش می‌برد.

یعنی من نگران سکوت یا خیانت خواص نیستم تا زمانی که بصیرت در مردم وجود دارد. من معتقدم بصیرت به معنای «داشتن هوشمندی کامل در شناخت حوادث، وقایع و موضع‌گیری صحیح و به‌موقع» است. ممکن است نتوانیم انتظار این را داشته باشیم که همه مردم به چنین مرحله‌ای برسند و چنین قابلیتی در خود ایجاد کنند، ولی مردم به‌خوبی نشان داده‌اند که هروقت نسبت به مسئله‌ای اطلاعات کافی ندارند و یا نمی‌توانند تحلیل مناسبی داشته باشند، راه سعادت را پیدا کرده‌اند؛ یعنی بسیاری از مردم ما فهمیده‌اند که یا باید به آن بصیرت و قوه رسید و یا اگر فاقد آن هستند، به ولایت نگاه کرده و از ایشان تبعیت کنند.

هر رهنمودی که از سوی ولایت صادر شد، عمل کنند و با همراهان ایشان همراه و با مخالفان ایشان مقابله کنند. رمز اینکه چرا توده‌های مردم بهتر از خواص عمل کردند، همین بود. این خیلی جالب است که در جامعه ما ملاک‌هایی، چون عالمان و اندیشمندان برای نخبگان و خواص جامعه وجود دارد. مردم به عالمان چه حوزوی و چه دانشگاهی احترام می‌گذارند و جایگاه علم و دانش بالاست.

دیگری به خانواده معظم شهدا احترام گذاشته و آن‌ها را، ولی نعمت خود می‌دانند. همچنین به اهل هنر و به ورزشکاران و چنین اقشاری احترام می‌گذارند، اما وقتی فتنه پیش آمد ما شاهد بودیم برخی از علمایمان نیز لغزیدند و بسیاری از اساتید دانشگاه به فتنه پیوستند که نخبگان و خواص جامعه بودند. حتی شاهد بودیم برخی از خانواده شهدا و آن هم شهدای بزرگ انقلاب، فرزندان و بعضاً همسرانشان خیانت کرده و آتش‌بیار معرکه شدند. همچنین برخی از ایثارگران نیز که مردم به آن‌ها احترام می‌گذاشتند، دچار خطا شدند و کار را خراب کردند. ما بعضی از این‌ها را دیدیم که علی‌رغم اندک بودنشان لغزیدند.

مردم در سال ۸۸ نه خواص بلکه ولایت را ملاک قرار دادند

ولی این جالب است که مردم نگفتند که این فرزند فلان شهید است و این جانباز است، پس درست می‌گوید. اگر دیدند حرف و موضع او با ولایت زاویه دارد، او را رها کرده و گفتند با کسی خواهیم بود که با ولایت همراه باشد. برای مثال بیت امام (ره) برای ما محترم است، ولی وقتی مردم دیدند که برخی اعضای آن بیت به سمت فتنه رفتند، مردم نگفتند، چون منسوب امام است، پس حق است. مردم، چون ولایت را ملاک قرار دادند، توانستند درست رفتار کرده و نگذارند مسئله مثل صدر اسلام شود.

وقتی امور کشور در حلقه‌های بسته مدیریتی بچرخد «دولت اسلامی» تشکیل نمی‌شود

حرف شما را قبول دارم، اما نه از این لحاظ که خواص ممکن است جامعه را از رسیدن به جامعه اسلامی بازدارند، چون دولت اسلامی شکل نمی‌گیرد. از این حیث جای نگرانی است که متأسفانه کار اشتباهی از اول انقلاب شکل گرفته و حلقه خاصی مدیران جامعه ما را تشکیل دادند که بسیاری از آن‌ها هرچند به سن فرتوتی رسیده‌اند، ولی نه تنها کنار نمی‌روند، بلکه این دایره را مگر برای هم‌سنخ‌های خودشان باز نمی‌کنند.

معیار‌های اعطای مسئولیت باید عوض شود/ حلقه‌های بسته مدیریتی سدی در برابر ورود خواص نخبه به عرصه مدیریت کشور

به همین دلیل جلوی ورود افراد خبره به صحنه مدیریتی که دارای استقلال فکری بوده و نخواهند تابع جریانات باشند، گرفته شده است. وقتی امور در میان آن‌ها بچرخد نمی‌گذارند دولت اسلامی تشکیل شود، چه برسد به اینکه این‌ها عاملی برای رسیدن به جامعه اسلامی شوند. من معتقدم که باید این نقص بزرگ را از بین برد و معیار در دادن مسئولیت‌ها عوض شود.

۸ سال دولت آقای هاشمی بود و ما آن دوره را تجربه کردیم. به کسانی در آن دولت میدان داده می‌شد که تابع آقای رفسنجانی و بله‌قربان‌گوی خوبی باشند و هرچه ایشان می‌گوید، تبعیت کنند. حتی ایشان را «امیرکبیر ثانی» لقب داده بودند و می‌گفتند باید قانون اساسی را عوض کنیم تا ایشان به صورت مادام‌العمر رئیس‌جمهور شود و ایشان هم خوشش می‌آمد. افرادی که شخصیتی برای خود قائل‌اند و حاضر نیستند از این چاپلوسی‌ها بگذرند، اجازه ورود به این حلقه را نمی‌یافتند. دوران آقای هاشمی تمام شد و دوران آقای خاتمی آمد که باید آن را دوران سیاه اصلاحات لقب داد. در آن دولت ثابت شد که هرکس گوشه‌ای به ارزش‌ها بزند و به طرف غرب در پوشش آزادی و کرامت انسانی سوق پیدا کند و هرکس که به انقلاب طعنه زده و به ارزش‌ها پشت کند، میدان داده می‌شود؛ لذا ۸ سال از عمر کشور نیز به این شکل تلف شد و جلوی ورود افراد صالح به حلقه مدیریتی گرفته شد. در دوران آقای احمدی‌نژاد هم، ایشان ابتدا خوب عمل کرد و راهی را برای ورود افرادی که تاکنون به آن‌ها میدان داده نشده بود، باز کرد. به همین دلیل دور اول ایشان موفق بود و حتی مخالفان منصف ایشان نیز معتقدند آن دوره، دوره خوبی بود و آثارش را هم دیدیم؛ ولی متأسفانه در اواخر دوره اول و کل دوره دوم، ملاک پیروی از امثال مشایی و سر فرود آوردن مقابل این افراد شد و اگر کسی شخصیتی داشت و حاضر نبود از آن‌ها تبعیت کند، حذف می‌شد.

با وضع کنونی امیدی برای تشکیل دولت و جامعه اسلامی نیست/ دولت آقای روحانی بازگشت به دوران هاشمی و خاتمی است

یعنی باز این دوره هم کسانی می‌توانستند وارد شوند که آن خصوصیت خاص را داشته باشند. دوره کنونی نیز که دوران ریاست جمهوری آقای روحانی است، به دوران زمان آقایان هاشمی و خاتمی برگشته است و وضعیت آقای روحانی نیز پیروی از این دو رئیس‌جمهور است، فلذا به همین دلیل تا وضع به این شکل است، امیدی نداریم که دولت اسلامی شکل بگیرد تا چه برسد زمینه‌ای برای شکل‌گیری جامعه اسلامی پدید آید.

کسانی که ادعای تبعیت از امام را دارند بیانات ایشان درمورد ورود افراد مستعد را بیان نمی‌کنند

پیامبر (ص) در مسیر استقرار اسلام توجه ویژه‌ای به نخبه‌پروری داشتند. در وضعیت فعلی ارزیابی شما از میزان اهتمام مسئولان به نخبه‌سازی برای انقلاب در تراز انقلاب چگونه است؟

رجبی دوانی: اگرچه انقلاب اسلامی از سال‌های ۴۲ و ۴۱ زمینه یافت، ولی واقعاً ناگهانی پیروز شد. تا اوایل سال ۵۷، رژیم شاه مقتدرانه حکومت می‌کرد و کسی تصور فروپاشی به این زودی را نداشت. چون خفقان شدیدی هم بود، نیرو‌های مؤمن و انقلابی نمی‌توانستند برنامه‌ریزی و کادرسازی برای آینده انقلاب در صورت فروپاشی رژیم بکنند. وقتی رژیم به‌سرعت فروپاشید و انقلاب پیروز شد، ما با خلاء مدیریتی مواجه بودیم. بله؛ چهره‌های برجسته‌ای مانند شاگردان امام (ره) و مبارزان انقلاب بودند که امور را در دست گرفتند، ولی عرصه مدیریتی بسیار گسترده بود، فلذا در بعضی جا‌ها نتوانستند افراد مناسبی را روی کار بیاورند.

اینکه در ابتدای کار حلقه مدیران بسته باشد، شاید طبیعی و ناگزیر جلوه می‌نمود، ولی این نباید ادامه می‌یافت و حلقه بسته می‌ماند. فلذا روند این‌طور پیش رفت و زمینه برای ورود افراد جدید و مستعد فراهم نشد. امام (ره) یک بیانی داشتند که به تصور من حتی کسانی که مدعی حفظ ظاهر در مورد پیروی از امام (ره) هستند، باید یک یا دو نمونه از این بیانات را بیان می‌کردند. حضرت امام (ره) خطاب به مسئولان و مدیران می‌فرمایند؛ «اگر می‌بینید در مدیریت و مسئولیتی که به شما واگذار شده، افرادی هستند که از شما تواناتر هستند، با صداقت کنار رفته و آن‌ها را جایگزین خود معرفی کنید و اگر افرادی نیز در خارج از این محدوده مدیریتی بوده، ولی توانمندتر از افراد کنونی هستند، وظیفه دارند خود را معرفی کنند و بگویند ما می‌توانیم»؛ ولی با اینکه امام (ره) این را فرمود: هیچ اقدام عملی از سوی مدیران آن موقع انجام نشد و حتی پس از این فرمایش امام یک نفر هم نیامد که بگوید احساس می‌کنم توانمندتر از من نیز برای پذیرش این مسئولیت وجود دارد. از این طرف هم طبیعی بود که فردی که توانایی دارد، نتواند به وزارت کشور یا فلان اداره بگوید من بهتر از معاونین‌تان می‌توانم اینجا را اداره کنم.

چه مکانیزمی می‌تواند توانایی‌ها را مورد بررسی قرار داده و جایگزین مدیران فعلی کند؟ وظیفه دولت و مجلس بود که بر اساس رهنمود امام (ره)، راهکاری تدوین کند تا این نباشد که کسانی به خاطر انگ دنیاطلبی در عرصه مدیریتی وارد نشوند. این مشکل را هنوز داریم و باید مجلس پا پیش بگذارد، ولی با مجلسی که ما اکنون داریم، چنین انتظاراتی محلی از اعراب ندارد.

رهبر انقلاب از دهه ۷۰ بر لزوم بصیرت تاکید داشتند/جریان نفاق و فتنه زمانی ظاهر می‌شود که جریان حق بر سرکار باشد

 واژه «بصیرت» پس از انقلاب برای اولین‌بار در سال ۸۸ بیش از دوران گذشته نمود پیدا کرد و قبل از آن برهه از این عبارت کمتر استفاده می‌شد. به نظر می‌رسد در این برهه، بصیرت ابزاری و الزامی بود که وجود ان احساس شد. قبل از آن اگر مشخصه‌ای برای یک نیروی انقلابی تعیین می‌شد، می‌گفتند فرد باایمانی باشد، ولی در سال ۸۸ عنصر بصیرت نیز به مشخصات یک نیروی انقلاب ملحق شد. به نظر شما اولاً فتنه‌های آینده در چه ساحت‌هایی می‌تواند باشد و ثانیاً ممکن است ابزار دیگری غیر از بصیرت و ایمان برای دفع فتنه‌های آتی لازم باشد؟

درست است که واژه بصیرت و لزوم دارا بودن آن برای تقابل با فتنه‌ها، سال ۸۸ عمدتاً مطرح شد، ولی از دهه ۷۰ رهبر انقلاب آن را بیان کرده و هشدار‌ها را داده بودند که بصیرت خود را افزایش دهید. حتی برخی نهاد‌ها برای کارکنان خود برمبنای همین سفارش، دوره‌های بصیرت‌افزایی در دهه ۷۰ گذاشته و کار کرده بودند. ولی وقتی فتنه‌ای بروز پیدا کرد، ضرورت داشتن بصیرت، بیشتر مطرح شد.

تا وقتی که نظام حق بر مبانی خود استوار است و آرمان‌های خود را ندا می‌دهد، دشمنی‌ها هست. همیشه هم به همین شکل بوده و تا زمانی که پیامبر (ص) در قید حیات بود و از موقعی که دولت اسلام تشکیل شد تا زمانی که رحلت کرد، جریان نفاق بسیار فعال بود تا آنجا که آیات بسیاری برای خنثی کردن نفاق نازل شد؛ اما وقتی پیامبر (ص) رحلت کرد و مسیر پیامبر (ص) منحرف شد، دیگر اثری از فتنه‌گران و منافقان نمی‌بینید. فتنه‌گران و منافقان با رحلت پیامبر (ص) نمردند، ولی چون دنبال انحراف اسلام بودند و دیدند که عده‌ای این کار را عملی کردند، به هدف خود رسیدند و دلیلی برای فتنه‌انگیزی نداشتند. ولایت را کنار زدند و خلافت را غصب کردند و دلیلی برای انگشت‌نما شدن مثل زمان پیامبر (ص) نداشتند. ۲۵ سال این جریان بروز و ظهور ندارد، ولی همین‌که امام علی (ع) روی کار می‌آید، نفاق جدید دوباره هویدا می‌شود و تا آخرین روز خلافت آن وجود مقدس و ۶ ماه خلافت امام حسن مجتبی (ع)، جریان نفاق را می‌بینید. حتی به معاویه نامه می‌نویسند که «حسن» را به تو زنده یا مرده تحویل می‌دهیم و تا این حد فتنه می‌انگیزند. این در حالی است که در عصر معاویه شما اثری از منافقین نمی‌بینید.

نظام جمهوری اسلامی نیز، چون برمبنای حق و مشروع است و تا زمانی که بر این ارزش‌ها استوار است، مرتب باید انتظار فتنه و نفاق داخلی و یا دشمنی‌های مستقیم یا غیرمستقیم خارجی را داشته باشد. اکنون نیز ثابت شده که فتنه‌گران داخلی قطعاً با حمایت اربابان خارجی و خط‌دهی آنان همکاری می‌کنند. شاهد بودیم که هم در ۸۸ و هم در ۷۸ وقتی سردمداران فتنه‌ها گریختند، سر در آخور اربابانشان گذاشتند و حتی ظواهری که در کشورشان مانند حجاب داشتند را کنار زدند. خداوند به ما لطف کرده و این نعمت الهی است که چه حضرت امام (ره) که بانی انقلاب بود و چه رهبر انقلاب، نه تنها در جایگاه حق قرار دارند بلکه با سلامت نفس، ایمان و تسلط بر نفسانیات خود به جایی رسیده‌اند که خداوند راه صحیح را پیش پایشان می‌گذارد؛ بنابراین ما از این حیث خیالمان راحت است، ولی مردم اگر مثل سال ۸۸ و با همان روش در برابر فتنه‌های آینده عمل کنند، جای نگرانی نداریم. هرچند اگر فتنه‌ای پیش بیاید، چه بسا افرادی که امروزبه ظاهر مثبت هستند، ممکن است فردا رنگ عوض کنند و مقابل نظام و ولایت بایستند. اگر مردم با ابزار بصیرتی که در ۸۸ و ۷۸ از خود نشان دادند، به عرصه بیایند، هرچند ممکن است فتنه‌گران هزینه‌هایی روی دست نظام بگذارند، ولی جای نگرانی نخواهد بود.

اگراعتماد عمومی نباشد «۹ دی»‌ها در کار نیست

ترس من این است که در اثر سوءمدیریت‌ها و سیاست‌های افتضاح و بعضاً خیانت‌بار مانند حقوق‌های نجومی که مجلس در برابر آن نه تنها موضع قاطع نگرفت، بلکه به توجیه نیز پرداخت و قوه قضائیه نیز در برابر آن کوتاهیکرد و برخی اقدامات دیگر نیز که بر مردم فشار وارد می‌کند، عده‌ای از مردم بصیرت بازبمانند؛ یعنی وقتی ببینند با مفسد اقتصادی برخورد نمی‌شود، دلسرد شوند. سال ۹۴ که این فضیحت حقوق‌های نجومی و خیانت به انقلاب پدیدار شد، رهبر انقلاب در نماز عید فطر فرمودند که با این قضیه حقوق‌های نجومی اعتماد مردم نسبت به نظام خدشه وارد شده و در جایگاه ولایت، امرکردند که باید این افراد عزل شده، پول‌ها برگردانده شوند و این افراد نیز محاکمه شوند؛ ولی دولت نه‌تن‌ها برخورد نمی‌کند بلکه توجیه می‌کند و سخنگوی دولت یکی از این غارتگران و خیانتگران به بیت‌المال را ذخیره نظام نیز معرفی کرد. متأسفانه قوه قضائیه نیز به‌شدت کوتاهی کرد و بعد ازماه‌ها از سخنان رهبری، سخنگوی قوه قضائیه اعلام می‌کند که دولت هنوز به ما پرونده‌ای نداده است. سؤال اینکه وقتی دولت به شما پرونده‌ای نداد، شما چکاره بودید؟ وقتی رهبری بر مقابله با این مسائل تأکید کردند، باید مچ دولت را می‌گرفتید. کار به جایی رسید که رهبری بعد از یک سال و چند ماه در دیداری رسمی می‌فرمایند: «ما گفتیم که باید با حقوق‌های نجومی برخورد شود، اما هیچ کاری انجام نشده است». مردم در شرایطی که هنوز به یارانه اندکی که دولت در صدد حذف آن نیز هست نیاز دارند، این موارد را می‌بینند. وقتی با چنین اقداماتی برخورد نمی‌شود، ممکن است نسبت به اعتماد مردم به اصل نظام خدشه وارد شود و آن موقع کنار بکشند؛ یعنی کنار کشیدن مردم از صحنه می‌تواند مصیبت عظما باشد که اگر فتنه‌ای پدید بیاید و به‌خصوص با جنگ روانی دشمن نیز حمایت شود، ممکن است مانند سال ۸۸ دیگر نتوانیم حماسه ۹ دی دیگری داشته باشیم.

ترس من از این است، وگرنه از خواص خوفی ندارم. ناکارآمدی قوای کشور در مواجهه با مفسدین و نبود عزم و اراده، خطری است که تهدید می‌کند. امیدواریم از بن‌بستی که اکنون ایجاد شده و به اعتماد مردم لطمه وارد شده است، خارج شویم.

خیلی ممنون از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید

 موفق باشید.

منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها