به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، اغتشاشات دی ماه سال جاری و برخی از شعارهایی که ضمن آن داده شد حاکی از این بود که مردم و به خصوص نسل جدید تحلیل درستی از تاریخ معاصر و به خصوص دوران پهلوی ندارد. رژیمی که به اعتراف همه تاریخ نویسان یکی از سفاکترین و دهشتناکترین رژیمهای جهان به شمار میرفت و نقدهای جدی در مورد وضعیت اداره کشور بر آن وارد بود. برای بازخوانی بخشهایی از دوره پهلوی به سراغ مسعود رضایی کارشناس تاریخ رفتیم و با وی گفتوگو کردیم. متن زیر مشروح گفتوگوی ما با این استاد تاریخ است.
در اتفاقات و اغتشاشات دی ماه ما شاهد شعارهایی بودیم که نشان دهنده عدم فهم نسل جدید ما از رژیم سفاک پهلوی بود. رژیمی که در دوره خودش دهشتناکترین رژیم جهان به حساب میآمد. «رضاشاه روحت شاد» و «کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره»، شعارهایی است که در خلال آشوبهای اخیر شاهد آن بودیم، به نظر میرسد فقط جوانی که هیچ چیزی از تاریخ خودش نمیداند میتواند چنین خواستهای داشتهباشد. مایلم بحث خود را از اینجا آغاز کنیم که به نظر شما چرا این امر رخ داده و چرا نسل جدید از تاریخ بی اطلاع است؟
تاریخ در کشور ما جز مقولات مظلوم است یعنی حتی در دوره تحصیلات مدرسهای هم تاریخ درسی است که انگار دانشآموز باید آن را به زور بخواند و یک نمرهای بگیرد. تاریخ در کشور ما آنطور که باید با ذوق و شوق از دوران کودکی و نوجوانی به آحاد این مردم آموزش داده نمیشود. شاید ما روش تدریس و مطالعه تاریخ را به درستی در کشور نداشتیم و نداریم. به همین دلیل یک نوع بی میلی نسبت به تاریخ در میان نوجوانان ما شکل میگیرد و آن را یک امر زائد میدانند. در حالی که اهمیت تاریخ بسیار زیاد است و به عنوان تجربه بشری محسوب میشود. این یک مشکل مبنایی است.
از طرف دیگر در دوران بعد از انقلاب، کسانی که موضع مخالف نسبت به انقلاب داشتند از جمله آمریکا و انگلیس و... روی تاریخ خیلی متمرکز شدند تا یک تصویر مطابق میل خودشان را به ذهن مردم و به خصوص نسلهای بعدی وارد بکنند. یک وقت و سرمایه خوبی را بر مسئله تاریخ گذاشتند و سعی کردند از جذابیتهای مختلفی برای این قضیه استفاده کنند.
نسل اول انقلاب مقداری اعتمادش به این بود که، چون خودش دوران گذشته را دیده است و حس کرده که رژیم پهلوی چه بوده و چه وابستگیها و دیکتاتوریها و ضعفها و کاستیهایی داشته، پس بنابراین این یک امر بدیهی است و فکر میکردیم این امر بدیهی به صورت خودکار به نسل بعد منتقل میشود. یک مقداری دچار غفلت شدیم و روشهای تدریس تاریخ و انتقال مفاهیم تاریخی را درست نکردیم و دچار مشکل شدیم.
بحث دیگری وجود دارد که هر چند ما در انقلاب توانستیم به دستاوردهای بزرگی دست پیدا کنیم، اما ضعفهایی نیز با همه موانع و مشکلاتی که پیش روی ما بود، داشتیم و نقصها و کمبودهایی در کشور به وجود آمد. نسل جدیدی که پا به عرصه گذاشت این کمبودها را حس کرد و با گسترش ارتباطات دنیای خارج از ایران را در پیش روی خود میدید که از رفاهیات برخوردار هستند و این گمانه در ذهنش به وجود آمد که چرا ما نباید از آن وضعیت اقتصادی و رفاهی برخوردار باشیم و با این مشکلات دست به گریبان باشیم؟
از طرفی که این سوالات در ذهن نسل جدید شکل میگرفت از طرف مقابل بحثهایی را با حجم بسیار وسیع به راه انداختند که گویی رژیم پهلوی در حال یک رشد و توسعه خیلی شتابان و عمیق در مملکت بود و اگر این ماجرا ادامه پیدا میکرد ایران الان در سطح مثلا آلمان و ژاپن بود.
چون این نسل هم آن دوره را ندیده بود و متاسفانه خیلی هم مأنوس با تاریخ نبود و تاریخ را مطالعه نمیکرد، تبلیغات ماهوارهای و شبکههای مجازی فرصت پیدا کردند که به ذهن آن تاثیر بگذارند و بنابراین نگاه نسل جدید را دچار اشتباه کردند.
حاصل این قضایا این است که یک دفعه مثلا شعاری به نفع رژیم پهلوی داده میشود که انگار آن موقع وضع خوبی وجود داشت و انقلاب مانع این ماجرا شد.
تاکید بر چه نکاتی میتواند چهره حقیقی پهلوی را به نسل جدید نشان دهد؟ در چه موضوعاتی نیاز به روشنگری بیشتری دیده میشود؟
نسل جدید ما اگر بخواهد تاریخ را بداند باید کتاب بخواند، شرطش این است که مطالعه کند. از میان شبکههای اجتماعی و کلیپهای ۲ دقیقهای نمیشود به واقعیت دست پیدا کرد
آنچه در رژیم گذشته واقعیت داشته باید به نسل جدیدمان منتقل شود، نه کمتر و نه بیشتر. ما الان مشکلی که داریم این است که با رکود مطالعه در کشور مواجه ایم. یعنی شبکههای اجتماعی و ماهوارهای جای مطالعه را گرفته اند و این شبکهها بیشتر از اینکه در اختیار ما باشد در اختیار دشمنان ماست. نسل جدید ما اگر بخواهد تاریخ را بداند باید کتاب بخواند. هم منابع موافقین را بخواند و هم مخالفین. یعنی حرفهای مختلف را بشنود. اما شرطش این است که مطالعه کند. از میان شبکههای اجتماعی و کلیپهای ۲ دقیقهای نمیشود به واقعیت دست پیدا کرد.
در وهله اول باید ریشه و اصل رژیم پهلوی و نحوه استقرارش در ایران را خوب بفهمیم که چگونه بود. آیا شکل گیری این رژیم یک حرکت ملی و اصیل و مبتنی بر نیازهای کشور ایران و مبتنی بر منافع ملت ایران بود یا اینکه کسان دیگری بر اساس منافع خودشان فردی را پیدا کردند و آن را بر سر کار گذاشتند و نظامات آن رژیم را نیز پایه ریزی کردند.
اگر به این نتیجه برسیم که یک مسلط جهانی که در آن زمان انگلیس بود و در حال شکل دادن به خاورمیانه جدید بود در ایران رژیم پهلوی را پابرجاکرد پس طبیعتا باید به این نکته فکر کنیم که عملکرد رژیم پهلوی در جهت منافع ملت ایران بود یا منافع آن قدرتی که آن را روی کار آورده بود؟
اگر آن زمان انگلیس صاحب نفت ایران است و بیشترین نفع را از نفت ایران میبرد، آیا رژیم پهلوی توانست این نفت را از دست انگلیس خارج کند و آن را به عنوان سرمایه ملت ایران حفظ کند؟ این یک موضوع است. من پیشنهاد میکنم که حتما قرارداد نفتی ۱۳۱۲ که بین دولت رضاشاه با انگلیسیها بسته شد را مطالعه کنید و ببینید که آیا قرارداد دارسی که در زمان مظفرالدین شاه بین ایران و انگلیس بسته شده بود بهتر بود یا این قرارداد ۱۳۱۲؟ اینها چیزهایی است که به راحتی قابل تحقیق است.
بر اساس قرارداد ۱۳۱۲ تا دهه ۷۰ کل نفت ما در اختیار انگلیسیها قرار میگرفت و منافع ایران را لگدمال میکرد. با این حساب شعار «رضاشاه روحت شاد» منطقی است؟
شما وضعیت ارتش در دوره رضاشاه را بررسی کنید. رضاشاه را برخی به عنوان بنیان گذار ارتش نوین ایران میشناسند. خیلی هم بر این قضیه مانور میدهند که او نیروهای مسلح ایران را یکپارچه کرد.
باید مطالعه کرد که آیا این ارتشی که رضاشاه از زمان ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ بخش اعظم بودجه کشور را به اسم تقویت نیروی نظامی از مردم دریغ میکرد و به حساب ارتش میریخت، کارآمدی داشته است؟
آیا این ارتشی که حتی یک ساعت در برابر نیروی متجاوز بیگانه قدرت پایداری نداشت و به سرعت از هم گسیخته شد، ارتش نوین ایران است؟
سپهبد پالیزبان به عنوان یکی از کسانی که جزو امرای ارتش در دوره پهلوی دوم محسوب میشد و در زمان جنگ جهانی اول او با درجه ستوان یکمی در حوالی ارومیه ماموریت داشت در کتاب خاطرات خود میگوید که ما در منطقه ارومیه بودیم و حدود پنج کیلومتر از پادگان خود دور شده بودیم که آرایش دفاعی بگیریم، هنوز قوای بیگانه وارد خاک ما نشده بود که تمام شیرازه نظامی ما از هم گسیخته شده بود به نوعی که ما حتی در تهیه غذای خودمان دچار مشکل بودیم و ما مجبور بودیم که از دهات اطراف غذای خود را تامین کنیم. او تاکید میکند که هنوز قوای بیگانه وارد خاک ایران نشده بود. این فقط یک نمونه است. کتابهای تاریخی ما مملو این قضیه است.
رضاشاه بعد از اینکه حدود ۱۶ سال پادشاه این مملکت بوده و فرمانده کل قوا هست و به تعبیر خودش ارتش نوین را در ایران پایه گذاری کرده است، به محض اینکه قوای روس از شمال کشور وارد ایران میشود و به سمت تهران حرکت میکند، رضاشاه پا به فرار میگذارد و به سمت جنوب که در تصرف انگلیسیها بود میرود
بزرگتر از همه اینها رضاشاه یک فرد نظامی بود و از حدود ۱۵ سالگی وارد نیروی قزاق میشود و در جوانی اش آدم با جراتی بود. رضاشاه در سال ۱۳۲۰ که حوالی ۷۰ سال دارد به محض اینکه میشنود قوای روسی از شمال وارد کشور شدند، فرار را بر قرار ترجیح میدهد.
رضاشاه بعد از اینکه حدود ۱۶ سال پادشاه این مملکت بوده و فرمانده کل قوا هست و به تعبیر خودش ارتش نوین را در ایران پایه گذاری کرده است، به محض اینکه قوای روس از شمال کشور وارد ایران میشود و به سمت تهران حرکت میکند، رضاشاه پا به فرار میگذارد و به سمت جنوب که در تصرف انگلیسیها بود میرود.
رضاشاه حدود چهار یا پنج سال بعد از ماجرا زنده بود. آیا واقعا رضاشاه بهتر نبود میماند جلوی متجاوز میایستاد و کشته میشد؟ شاید در ان صورت برای ما هم جای افتخار داشت که رضاشاه با هر تفکری که داشت آنقدر جرات داشت که جلوی بیگانه ایستاد و کشته شد. اما امروز باید بگوییم که پادشاه ما فرار کرد. این چه پادشاهی است؟ کسی که میگوید «رضاشاه روحت شاد» دوست دارد رئیس مملکت چنین روحیهای داشته باشد؟
شما این را با حضرت امام مقایسه کنید. ۱۵۰ هواپیمای دشمن در روز ۳۱ شهریور ۵۹ در حالی که ایران آمادگی نظامی نداشت، مراکز حساس کشور را بمباران میکنند و همزمان ۱۲ لشکر قدرتمند بعثی خط مرزی را میشکنند و وارد کشور میشوند.
همان شب تلویزیون امام را نشان داد که با صلابت فرمودند: حالا یک دزدی آمده و سنگی انداخته و فرار کرده. شما بین این رفتار امام و بین رضاشاه که به محض ورود نیروهای روسی فرار میکند، مقایسه کنید. این فرد واقعا چه افتخاری دارد که بگوید «روحت شاد رضاشاه»؟
در بحث نسبت پهلویها با مدرنیته به نظر میرسد مدرنیتهای که در دوران پهلوی شاهد بودیم یک نوع مدرنیته نازل و پیرامونی است از این جهت که وجوهی مانند دموکراسی به ایران منتقل نشد، ولی وجوه ظاهری و نازل مدرنیته در ایران پی گرفته شد، در مورد خصوصیات دوران پهلوی از این حیث چه نظری دارید؟
مدرنیته یک روندی است که در غرب از چند قرن پیش شروع شد و دستاوردهای خودش را برای آنها داشت. غربیها در این مسیر مدرنیته خودشان به پیشرفتهای علمی و صنعتی پیشرفتهای فارغ از ماهیت ارزشی آن دست پیدا کردند.
از همان زمانی که ارتباط مردم ایران با غرب شروع شد، این جلوه ظاهری مدرنیته غربی در چشم مردم ایران خیلی بزرگ جلوه گر شد و حتی بسیاری از کسانی که به غرب میرفتند دچار خودباختگی میشدند تا جایی که کسانی حتی این نظریه را دادند که ما باید از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم تا بتوانیم پیشرفت کنیم که عمدتا به وجوه ظاهری قضیه توجه داشتند.
فکر میکردند که مثلا اگر زنان ما حجاب را از سر بردارند ما پیشرفت خواهیم کرد. کاری که رضاشاه کرد بر همین مبنا بود که از میان تمامی عوامل عقب ماندگی مردم ایران او فکر کرد فقط با برداشتن حجاب میتوان پیشرفت کرد. این مسیر، اشتباه و بیمارگونه شروع شد و همینطور سطحی و نازل ادامه پیدا کرد.
در دوره پهلوی اول فکر میکردند با برداشتن حجاب و زدن کروات و یکسان سازی لباس ما پیشرفت میکنیم و در دوره پهلوی دوم هم همین گونه بود و فکر میکردند با گسترش سینما و تئاتر پیشرفت صورت میگیرد. آن هم با فیلمها و تئاترهایی که بسیار سطحی و نازل بود.
بیشترین تاثیری که مدرنیته عصر پهلوی بر مردم داشت افزایش روحیه خودباختگی در برابر غرب بود. مدرنیتهای که در آن زمان وارد ایران شد، مدرنیته مرعوب کننده ایرانیها بود
بیشترین تاثیری که این مدرنیته بر مردم داشت افزایش روحیه خودباختگی در برابر غرب بود. در قرادادهای مستشاری بین ایران و آمریکا بسته میشد، قید میشد که در بین افسران هم درجه ایرانی و آمریکایی ارشدیت با افسر آمریکایی است. این یک نوع نظام آپارتاید و نژادپرستانهای بود که به صورت رسمی در این قراردادها ذکر میشد.
مدرنیتهای که در آن زمان وارد ایران شد، مدرنیته مرعوب کننده ایرانیها بود. این ذات مدرنیتهای بود که در آن زمان برای کشور ما حاصل شده بود. صنعت، علم و پیشرفتی برای ما نداشت. کارخانههای ما همه میبایست توسط خارجیها ساخته شود و همه اجناس از آنجا بیاید. اخلاق و رفتار خانوادگی و اجتماعی ما هم باید به سمت رفتارهای غربی پیش میرفت.
در این شرایط یک موج هویت خواهی دینی شکل میگیرد که منجر به انقلاب اسلامی میشود؟ ریشهها و علل این هویت خواهی دینی در چه مولفههایی قابل تعریف است؟
این مسئله به ذات دینی ملت ایران بازمی گشت. وقتی فعالیتهای رژیم پهلوی در یک چارچوب استعماری شکل میگرفت تا مردم ایران را از یک ملت مسلمان به یک ملت غرب زده تبدیل کند، این حرکت موجب شد حساسیتهایی در بین جامعه به وجود بیاید.
جامعه اسلامی میدید که به تدریج در حال از دست دادن هویت خودش و تبدیل شدن به یک عامل وابسته به بیگانه در تمامی زمینههای نظامی، صنعتی و فرهنگی و... است. مردم ایران این وابستگی را نمیتوانستند بپذیرند. اگرچه بخشهایی از جامعه به آن سمت رفته بود، ولی هنوز اکثریت جامعه عرق ملی و دینی خود را داشتند.
درست است که شاه ادعا میکرد پنجمین ارتش نیرومند دنیا را در اختیار دارد، اما مردم میدیدند که خودش مجبور است ذیل سیاستهای آمریکا حرکت بکند و وابسته به یک قدرت خارجی است. این برای مردم ایران بسیار سنگین بود. یکی از نکاتی که میخواهم عرض کنم همین است که نسل جوان ما، چون در آن دوره نبود و آن وضعیت و سنگینی و تلخی آن وضعیت را حس نکرده نمیداند که این مسئله چقدر برای یک ملت سنگین است.
نسل جدید ما قبل از انقلاب را ندیده است. هرچند ممکن است اکنون ما بعضی جاهایی به فرض اشتباه هم بکنیم، ولی این خیلی بهتر از آن است که یک قدرت دیگر به ما دیکته کند که باید چه کنیم یا چه نکنیم و ما هیچ قدرتی در برابر آن نداشته باشیم. در رژیم گذشته مردم این تلخی وابستگی را خوب حس میکردند و احساس کردند که همه چیز حتی ارزشهای فرهنگی و خانوادگی و ناموسی شان هم دارد از بین میرود.
سال ۵۶ در زمانی که ماه رمضان هم بود یک تئاتری در چارچوب جشن فرهنگ و هنر شیراز برگزار میشود که در این تئاتر در انظار مردم عمل جنسی صورت گرفت و این برای مردم بهت آور بود که انگار دیگر نه ارزشی و نه ناموسی و نه شرافتی باقی مانده است. کار رژیم پهلوی به اینجا کشیده شده بود.
آنتونی پارسونز که آن موقع سفیر انگلیس در ایران بود در خاطراتش این را نوشته که من رفتم به شاه گفتم چنین تئاتری در شیراز برگزار شده و اگر این تئاتر در شهر وینچستر انگلیس برگزار شده بود، مردم کارگردان و بازیگران این تئاتر را زنده نمیگذاشتند. او مینویسد شاه در پاسخ مدتی خندید و هیچ نگفت.
آن مسیر اگر ادامه پیدا میکرد به کجا میرسید؟ مردم با توجه به شرایط آن روز حدس زدند که این مسیر به کجا میرسد. چه به لحاظ وابستگیهای سیاسی و اقتصادی و چه به لحاظ وابستگیهای فرهنگی و انحراف از ارزشها و هنجارهای جامعه؛ لذا حرکتهای مردم در مقابل رژیم شاه که از مدتها قبل آغاز شده بود، مانند حرکتهای اسلام گرایانه و هویت خواهانه و استقلال طلبانه شدت پیدا کرد و در نهایت به انقلاب اسلامی منجر شد.
برخی اخیرا برگرفته از دیدگاههای پوپر با قرار دادن انقلاب و اصلاح در مقابل همدیگر انقلاب را پایان یافته قلمداد کرده و راه حل را در اصلاحات با حفظ چارچوب موجود، میخوانند. در حالی که اصلاح مد نظر آنها همان لیبرال دموکراسی است؛ آیا اصلاح رژیم پهلوی با اقدامات رفرمیستی امکان پذیر بود یا انقلاب یک امر اجتناب ناپذیر بود؟
در آن زمان انقلاب یک امر اجتناب ناپذیر بود به این دلیل که رژیم پهلوی در ذات و ماهیت خودش اصلاح پذیر نبود. برای اینکه رژیم پهلوی کاملا در چارچوب سیاستهای آمریکایی حرکت میکرد و سیاستهای آمریکایی ما را به عنوان یک ملت وابسته و پیرو و پیرامونی خود میخواست و کشور ما را به عنوان پایگاه خودش در کشور میخواست. ما چطور باید این قضیه را اصلاح میکردیم؟
اگر به آمریکاییها میگفتیم که به ما اجازه دهید در تصمیمات داخلی خود مستقل باشیم و نفت را در اختیار خود بگیریم و به وضعیت فرهنگی ما تعرض نکنید و... آیا آمریکاییها این اجازه را به ما میداند؟ اگر ما به رژیم پهلوی میگفتیم که شما نباید به اسرائیل به عنوان دشمن اسلام کمک کنید؛ رژیم میپذیرفت؟
آیا اگر به آنها میگفتیم که بهائیت به عنوان یک حزب وابسته به بیگانه نباید در کشور قدرت بگیرد آیا رژیم میپذیرفت؟ در حالی که پزشک مخصوص شاه که نزدیکترین فرد به شاه بود، بهائی بود. راهی برای اصلاح نمانده بود؛ لذا مردم علیه رویههای غلط آن دوران قیام کردند.
انقلاب یک امر ضروری برای مردم ایران بود. البته باید گفت: انقلاب برداشتن یک سد و شروع کار است. از این به بعد هم نیاز به تلاش و برنامه ریز صحیح و حرکت درست است. اگر ما به این مسیر درست رفتیم و تلاش کردیم هر روز بهتر از قبل خواهد شد و قرار نیست کارها خود به خود انجام شود. بهبود اوضاع بستگی به حرکت تک تک مردم و البته عملکرد دولت و تصمیم گیران دارد.
منبع:مهر