به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، معصومه رامهرمزی از زنان غیور ایران اسلامی و اهل آبادان است که در زمان جنگ، مردانه ایستاد و پس از آن هم با سلاح قلم به مبارزاتش ادامه داد. یک روزنامه اصفهانی به گفتگویی با او پرداخته که متن کاملش پیش روی شماست.
هر کتاب، داستانی ناگفته از نویسنده دارد. هر خط از اثر ادبی که خوانده میشود، حاصل فراز و فرود فراوان بوده و نگارش زندگی شخصیتهایی همچون شهدا، باری سنگینتر بر دوش نویسنده میگذارد. در این میان، نوشتن از شهدای نوجوان که فرصتِ محدودِ خود در زندگی را صرفِ آرمان و اهدافشان کردهاند و در هیاهوی روزمرگی به فراموشی سپرده شدهاند، اهمیت بیشتری دارد.
کتاب «راز درخت کاج» نوشته معصومه رامهرمزی، شامل زندگی شهیده زینب کَمایی در سال جاری، به همت نشر شاهد به چاپ ششم رسیده است.
شهیده کمایی، یکی از جوانترین بانوان شهید اصفهان است که به دست گروهک منافقین، در شاهینشهر به شهادت میرسد. زینب در سال 1347 در یک خانواده پرجمعیت و در شهر آبادان متولد شد. وی به واسطه جنگ، به همراه خانواده به شاهینشهر نقل مکان کرد و فعالیتهای فرهنگی خود را در این شهر ادامه داد. زینب علاوه بر فعالیتهای انقلابی، برنامه خودسازی داشت که این جنبه از ویژگی شخصیتی این بانوی شهیده، در دستنوشتههایش منعکس شده است.
منافقین در شب اول فروردین سال 1361، زینب را هنگام بازگشت از مسجد ربودند و با گره زدن چادرش، او را به شهادت رساندند. معصومه رامهرمزی در مصاحبه پیشرو، از سیر نگارش زندگی شهیده زینب کمایی سخن گفته است.
خانم رامهرمزی، ماجرای آشناییتان با شهیده زینب کمایی را در مقدمه کتاب «راز درخت کاج» نوشتهاید. علاقهمندیم از زبان خودتان هم بشنویم.
مینا و مهری کمایی، خواهران شهیده زینب کمایی از دوستان قدیمی من در دوران جنگ بودند که از سال 59 با آنها آشنا شدم. با هم در بیمارستان، امدادگری میکردیم و دورادور با خانوادهشان آشنا شده بودم. زمانی که زینب به شهادت رسید، برای عملیات فتحالمبین به شوش رفته بودیم. بعد از عملیات، خبر شهادت زینب در شاهینشهر را به خواهران کمایی دادند. من از زبان آنها چیزهایی درباره زینب شنیده بودم.
این ماجراها گذشت. مادر شهیده زینب کمایی در سال 80 یا 81 سالگی به شدت مریض شده بود و شاید یکی از علل اصلی بیماریاش، مظلوم ماندن زینب در طول این سالها بود. با توجه به حساسیتهایی که نسبت به دخترها وجود دارد، هنوز نحوه شهادت زینب در شاهینشهر بحثبرانگیز بود؛ چون منافقین، زینب را دزدیده و خفهاش کرده بودند، پیکرش را در محلی انداخته و به خانوادهاش اطلاع داده بودند. منافقین با شهادت زینب میخواستند از خانوادههای حزباللهی شاهینشهر زهرچشم بگیرند. این مسائل، فشار زیادی به مادر زینب وارد کرده بود. او احساس میکرد، دخترش در مظلومیت و غربت مانده و هیچ کسی برای کشف راز شهادت دخترش اقدام نکرده است. خانواده کمایی به واسطه آشنایی قدیمی با من و مطالعه کتابهای «یکشنبه آخر» و «اسماعیل» اصرار داشتند که کتاب زندگی زینب را بنویسم، من هم قبول کردم.
از آغاز مصاحبهها و تدوین کتاب بگویید. چه فرازهای تازهای از شهیده زینب کمایی به دست آوردید؟
در شروع مصاحبهها معلوم شد، آشنایی اولیه من با زینب، خیلی مختصر بوده و باید مصاحبههای جدی صورت میگرفت. وقتی بخواهید یک کتاب مستند بنویسید، باید تا آنجایی که امکانش وجود دارد، منابع اطلاعاتی را بررسی کنید. با مادر، خواهران و برادران زینب مصاحبه کردم. حتی سعی کردیم، دوستان زمان جنگ زینب را پیدا کنیم؛ اما چیزی حدود 25 سال از اتفاق، فاصله گرفته بودیم. برای مثال، سراغ مدرسه زینب رفتم که تغییر کاربری داده بود. برخی هم بازنشسته شده بودند. شاهینشهر، یک شهر اقماری است که مردم جنگزده و افرادی از دیگر شهرها به آنجا مهاجرت میکردند. به همین دلیل پیدا کردن نشانهها خیلی سخت بود. با این اوصاف، هر چه جلوتر میرفتم، بیشتر با زینب احساس همذاتپنداری میکردم.
این همذاتپنداری از کجا نشئت میگرفت؟
من و زینب در یک سال، یک ماه و یک روز به دنیا آمدهایم. جدا از این بحث، زینب یک دختر انقلابی و معتقد به اصول و ارزشهای انقلاب بود. هرچه تحقیق میکردم، حس و حالش به من نزدیکتر به نظر میآمد. به همین دلیل، به این کار تعلق خاطر پیدا کردم و گویی در حال کنکاش گذشته خودم بودم. هر چه پیش میرفتم، به موضوع وابستهتر میشدم؛ اما در این میان، بیماری مادر زینب یک مشکل جدی بود. او خیلی منتظر انتشار کتاب زینب بود. ما کتاب «راز درخت کاج» را در یک سال و نیم بستیم و به چاپ رساندیم، در حالی که من به این سبک کار، عادت ندارم.
معمولا درباره آثار مستند، با طمانینه جلو میروم و دوست دارم، سوژه شامل گذر زمان شود و آدمهای بیشتری پیدا کنم؛ ولی به خاطر چشمبهراه بودن مادر زینب، وقتی به یک نسبتِ میانی از کار رسیدم که قابلیت اتمام داشت، به انتشار آن رضایت دادم. وضع روحی مادر زینب تا چند سال بعد از انتشار کتاب، به خاطر رفع مظلومیت زینب خیلی خوب شده بود و همین موضوع، باعث بهبودی شرایط جسمی او شد. رئیس جمهور وقت، از مادر شهیده زینب کمایی در تالار وحدت تقدیر کرد و این موضوع نیز مرهمی بر دردهای او بود.
اشاره کردید که برای نوشتن کتاب «راز درخت کاج» به دنبال راویان بیشتری بودید. آیا تعدد افراد خانواده زینب، این موضوع را تا حدی پوشش نمیداد؟
من با همه افراد خانواده مصاحبه کردم. خواهران خیلی همکاری کردند؛ ولی بیشترین همکاری از سوی مادر و دو خواهر زینب با نامهای «شهلا» و «مینا» بود. مینا که با من در منطقه بود و شهلا با زینب، در شاهین شهر زندگی میکرد. در واقع شاهد اصلی ماجراها در کتاب، مادر و شهلا هستند.
با این وجود وقتی کتاب را میخوانیم، روایتها کافی به نظر میرسد و تصویر زینب، کاملا ملموس است.
دستنوشتههای زینب، خیلی به من کمک کرد. بسیاری از قسمتها را از دفترهایش درآوردم. او خیلی دفترچه یادداشت داشت. یک دختر 14 ساله که دور از جبهه زندگی میکرد، سه وصیتنامه مفصل داشت. آخرین وصیتنامه را 18 روز قبل از شهادت نوشته بود. برای دسترسی و خواندن این اسناد، چه زجری کشیدیم! بنیاد شهید اجازه مطالعه اسناد را نمیداد.
معمولا اصل دستنوشته شهدا باید نزد خانوادههایشان باشد و بنیاد شهید، نسخه کپی را نگه میدارد. در ضمن نشر شاهد کتاب «راز درخت کاج» را به چاپ رسانده است. باید اسناد را در اختیارتان قرار میداد.
بنیاد شهید جز سنگاندازی، کار دیگری نکرد. خانواده کمایی سالها قبل به تهران مهاجرت کرده و بنیاد شهید تهران، به عنوان حفظ اسناد، تمام مدارک و دستنوشتههای زینب را تحویل گرفته بود. ما چندین بار به مخزن اسناد بنیاد شهید رفتیم. گفتم مشغول تدوین کتاب درباره شهیده زینب کمایی هستم، باید دستنوشتهها و اسناد را بخوانم. قبول نمیکردند و میگفتند، اسناد مخصوص بنیاد شهید است. اسناد شهدا را به مواد مخصوصی آغشته میکنند که در طول زمان، فرسوده نشوند. در واقع تلاش میکنند که این اسناد برای چند سال دیگر باقی بماند، آیا امروز نباید از آنها استفاده کنیم؟ به خانواده شهید گفتم واقعا به این دستنوشتهها نیاز دارم. با خواهر شهید و به واسطه دو رابط، دوباره به مخزن اسناد رفتیم. فقط یک روز اجازه دادند که از روی دستنوشتهها بنویسیم.
کتاب «راز درخت کاج» امسال به چاپ ششم رسید. آیا هنوز هم با استقبال مخاطب روبهروست؟
تقاضا برای کتاب، خیلی زیاد است. از شهرهای مختلف، به من و خواهر شهید زنگ میزنند و درخواست ارسال کتاب دارند؛ اما نشر شاهد، کتاب را چاپ نمیکند. حتی حاضر نیستند به گروههایی که خواهان تعداد زیادی از کتاباند، تخفیف دهند. در حالی که «راز درخت کاج» یک اثر مردمی است و باید با ارزانترین قیمت در اختیار جوانان قرار گیرد. این خیلی خوب است که یکی از کتابهای بنیاد شهید، متقاضی داشته باشد. اکنون چند ناشر دفاعمقدس به دنبال گرفتن حق چاپ کتاب «زیر درخت کاج» هستند؛ اما نشر شاهد نه خودش چاپ میکند و نه حق انتشار میدهد. حتی در کتابفروشیهای شاهد هم موجود نیست. نشر ابراهیم هادی چندین بار با بنیاد شهید مذاکره کرد تا فقط یک دوره این کتاب را چاپ کند؛ اما اجازه ندادند.
کتاب «راز درخت کاج» با تمام این فراز و فرودها، جزو معدود کتابهای خوشخوان شهداست. تعلیق داستان از شب گم شدن زینب تا پیدا شدن پیکر او و روایت زندگی شهیده در این میان، جذابیت متن را بیشتر کرده است. من این سبک نوشتاری را در کمتر کتابی با این موضوع دیدهام. آیا این کتاب در گروه تاریخ شفاهی قرار میگیرد؟
من هم به دلیلی که شما اشاره کردید، با وجود پیشنهادات زیاد، به سمت نوشتن کتاب شهدا نمیرفتم. چون وقتی کتاب خاطرات شهدا را میخواندم، کشش نداشتند. شاید فضا به گونهای بوده که امکان ایجاد جذابیت در کتابها وجود نداشته و هیچ وقت به دنبال ایجاد تفاوتهای فردی بین شهید و بقیه نبودهایم. یک سری از کتابها کلیشهای هستند. فقط مینویسند که شهید در خانواده مذهبی به دنیا آمد و در فلان تاریخ هم شهید شد. در صورتی که میتوان بر اساس افراد و آثار برجای مانده، به تفاوتهای شهید با بقیه برسیم و ساختار کتاب را به نحوی بچینیم که ایجاد جذابیت شود. درباره سوال بعدی شما باید بگویم که «راز درخت کاج» یک خاطره - مستند است. در کتاب زینب، هیچ نوشته غیرمستندی وجود ندارد. حتی وقتی قضیه گم شدن زینب را مینوشتم، سوالهای جزئیتری مطرح کردم تا برای انتقال استرس خانواده به مخاطب، خاطرات ریزتری داشته باشم.
اگر اسنادی از منافقین وجود داشت و بخشی از کتاب را از نگاه منافقین مینوشتید، خیلی جذابتر و خواندنیتر میشد.
اتفاقا در بنیاد شهید، جویای پرونده زینب شدم که آیا کسی در ماجرای ترور زینب دستگیر شده یا نه. مدتی بعد از شهادت زینب، گروهی از منافقین در شیراز دستگیر شده و ترور زینب، در اعترافاتشان بیان شده است. اتفاقا زینب جزو ترورهای آگاهانه آنها بوده است؛ چون گاهی اهدافی کور برای ایجاد رعب و وحشت در بین مردم انتخاب میکردند. با این وجود، هیچ کسی برای دسترسی به این اسناد کمک نکرد.
قضیه را در دادگستری و دادگاه انقلاب پیگیری کردیم. برای دسترسی به اسناد، باید معرفینامه ارائه میدادیم. اگر نشر شاهد متولی امور شهداست، باید نویسندگان را از لحاظ منابع پژوهشی-اطلاعاتی و منابع اداری-مالی مورد حمایت قرار دهد تا به حقیقت زندگی شهید برسد. باید یک نامه دست من میدادند تا پرونده تیم منافقین شیراز یا حداقل اعترافاتشان را میخواندم!
قطعاجزئیات موجود در متن بازجویی، ظرفیت انعکاس در کتاب را داشت. اگر با محدودیت دیگری هم مواجه بودید، بیان کنید.
هم کمبود اسناد و هم محدودیت ارتباط داشتم. در کتاب، شخصیتی به نام حجتالاسلام حسینی، امام جمعه شاهینشهر داریم که زینب را کامل میشناخت. اصلا اگر آقای حسینی نبود، زینب شناخته نمیشد. او یک بچه مدرسهای بود که کارهای فرهنگی و تربیتی میکرد. آقای حسینی هم از فعالیتهای زینب خبر داشت و حتی بعد از شهادتش، خانواده شهیده را آرام میکرد. برای پیدا کردن حجتالاسلام حسینی به دفتر ائمه جماعات رفتم؛ اما پیدا نشد. در واقع برای نوشتن کتاب «راز درخت کاج» باید چهار سال وقت میگذاشتم؛ یک سال برای نوشتن کتاب و سه سال برای پیدا کردن افراد!
آیا از نسل جوانی که کتاب را خواندهاند، بازخوردی داشتهاید؟
کتاب «راز درخت کاج» را نسل جوان کشف کرد. اولین بار از کتابخانه اسماعیل فردی مشهد با من تماس گرفتند. این کتابخانه، یک کتابخانه مردمی و عمومی است که در حاشیه شهر مشهد قرار دارد. خانوادههای خیلی ضعیف آنجا زندگی میکنند. جوانان روی هم پول گذاشته و با اجاره یک مغازه، کتابخانه اسماعیل فردی را بازگشایی کرده بودند. بودجه خیلی زیادی نداشتند و به همین خاطر، هزار نسخه از کتاب «راز درخت کاج» را خریده و در طول یکسال، دست به دست کرده بودند.
سرانجام یک مسابقه کتابخوانی برگزار کرده و بیش از هزار دانشآموز دوره راهنمایی و دبیرستان، کتاب زینب را خوانده بودند. مراسمی در مشهد گرفتند و من و خواهر شهید را دعوت کردند. این بچهها به حدی با زینب ارتباط برقرار کرده بودند که تعداد زیادی دستنوشته داشتند و حتی خواب زینب را دیده بودند. این قضیه از مشهد شروع شد و ادامه پیدا کرد و به شهرهایی مثل اصفهان و شیراز هم کشیده شد.
«راز درخت کاج» دست به دست چرخید و چندین استان و دانشگاه مثل دانشگاه الزهرا و تهران مرکزی، من و خواهران شهید را دعوت کردند. وقتی دیدم جوانها مجذوب این کتاب شدند، بسیار خوشحال شدم. این برایم خیلی ارزشِ بیشتری داشت تا کتاب در جشنوارهای رتبه بیاورد.
گاهی نویسندهها جایزهشان را از دست مردم میگیرند. نگاه صاحبنظران حوزه کتاب جنگ درباره «راز درخت کاج» چه بود؟
بعد از چاپ کتاب زینب، چند دوره کتاب سال دفاعمقدس برگزار شد و این اثر به نگاه داوران دیده نشد. حتی یکی دو نفر از نویسندگان و کارشناسان گفتند چرا این کتاب را نوشتی؟ حتی این کتاب را از لحاظ موضوع و سبک نوشتاری، یک اثر حداقلی و ضعیف میدانستند. اما من به کتاب زینب اعتقاد داشتم. نوشتن «راز درخت کاج» حس خوبی به من داد و احساس کردم، وظیفه خیلی مهمی انجام دادهام. شاید درباره کتابهای دیگرم چنین حسی نداشتم.
از همین حس برایمان بگویید...
خانم دکتر فاضل، جامعهشناس در مستند «من میترا نیستم» ماجرای پیدا کردن کتاب «راز درخت کاج» را تعریف کرده است. دکتر فاضل یک گروه کتابخوانی داشتند و به دنبال کتاب یک شهید خانم میگشتند؛ اما هر چه جستوجو میکردند، کتاب مناسبی پیدا نمیشد. یک روز به کتابخانه آستان قدس رضوی رفته و از امام رضا(ع) میخواهد که یک کتاب مناسب بیابد. کتاب «راز درخت کاج» را همان جا میبیند و انتخاب میکند. در پایان باید بگویم که کار نگارش کتاب «راز درخت کاج» با شهادت حضرت زهرا (س) شروع و با میلاد ایشان تمام شد. شب میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) مکه بودم و بازنویسی آخر کار را در طبقه بالای مسجدالحرام تمام کردم. این نشانهها برایم بسیار ارزشمند هستند.
منبع: اصفهان زیبا