به گزارش دفاع پرس از تهران، «علی شيرازی» در دوم فروردین سال 1338 و در ماه رمضان در روستای «آجربست ورامين» در خانوادهای مذهبی ديده به جهان گشود. وی از كودكی بچه ای مهربان، مظلوم و با انضباط بود. از هفت سالگی نمازش را میخواند. در دوران نوجوانی به پدر و مادر در كشاورزی و دامداری كمک می كرد.
علی تحصيلات ابتدايی را در مدرسه روستای «كهنه گل» و راهنمايی را در يكی از مدارس ورامين گذراند. او كه عشق به امام حسين (ع) داشت در روستا مراسم عزاداری و نوحه خوانی برپا می كرد. در سال 1358 به خدمت سربازی رفت و دوره آموزشی خود را در بجنورد و دوره خدمت را در لشكر 77 خراسان در بيرجند گذراند.
در تاريخ یکم اسفندماه 1360 خدمت سربازيش به پايان رسيد. بعد از خدمت در امور كشاورزی به پدر كمک میكرد و در بسيج روستا فعاليت زيادی داشت، گشت شبانه می داد و شبها به درس خواندن می پرداخت.
جنگ ايران و عراق كه شروع شد در عمليّات حصر آبادان «ثامن الائمه» و آزاد سازی آن حضور داشت. در عمليّات «خيبر» نیز شركت كرد و در آنجا به همراه دو پسرخالهاش مجروح شيميايی شد.
در دی ماه 1363 ازدواج كرد و دوباره به سوی جبهه شتافت. علی همچنان در جبهه های نبرد با دشمن حضور داشت تا اينكه در عمليات كربلاي 8 در «شلمچه» در حالی كه فرماندهی گروهان را به عهده داشت مفقود الاثر شد. سال ها بعد پيكر پاكش در كانال ماهی در شلمچه پيدا شد. فرزندانش «مهدی و هادی» پس از سالها انتظار در 30 شهريور 1379 در گلستان شهدای «حسين رضا» ورامین با پدرشان وداع كردند.
فرازي از وصيت نامه شهيد
به نظر من اين جنگ وسيلهای است برای رسيدن يک عدّه از مخلصان به لقاء خدا و بهشت خدا و يک عدّه دروغگويان ديگر به مجازات و جهنّم خدا. پس حواسمان را جمع كنيم كه از دروغگويان به خدا نباشيم كه خدا به همه امور آگاه است و بر ايمان خود پايدار باشيم چه در سختی، چه در راحتی، در جنگ و در صلح.
با توكّل به خدای تبارک و تعالی، زندگی و مشكلات را پشت سر بگذاريد و صبور باشيد. اگر توكّل به خدا كنيد تمام كارهای شما عبادت میشود و مشكلات خود به خود حل خواهد شد.
داد و ستد
همسر شهید شیرازی میگوید: در خانه نشسته بودم كه زنگ به صدا درآمد در را باز كردم، همسر شهيد «مهاجر» بود. سلام و احوال پرسی كرديم، تعدادی لباس آورده بود. گفت: «این لباس ها برای فروش است، اگر میخواهی بردار».
از يكی از بلوزها خيلی خوشم آمد، اما آن موقع چون موقعيتم مناسب نبود كه پولش را نقداً پرداخت كنم، لباس را برنداشتم و خانم مهاجر آنها را به خانه اش برد.
همان شب دوست خانم مهاجر؛ همسر شهيد «كيانی» خواب میبيند كه زنگ خانه آنها را می زنند، او به پشت در میرود و میگويد: «که هستی»؟ از پشت در صدا می آید که من شهید شیرازی هستم.
در را باز میكند میبيند كه شهيد شيرازی به همراه همسرش شهيد كيانی با يک تويوتا سپاه آمده اند. شهيد شيرازی پس از معرفی خود میگويد: خانم کیانی برو و به همسر من بگو آن بلوز را بردار؛ من خودم با شهید مهاجر حساب میکنم.
فردای آن روز خانم كيانی بي خبر از همه جا به خانه دوستش خانم مهاجر می رود و خواب خود را تعريف می كند.
روز بعد خانم مهاجر به خانه ما آمد، همان لباس را هم آورد با خنده و شوخی گفت: «بیا لباس را بردار، شهدامون با هم حساب و کتاب دارند». من هم لباس را برداشتم و چند روز بعد پولش را پرداختم.
انتهای پیام/