به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «مصطفی عارفی» از شهدای مدافع حرم اهل مشهد مقدس است که در جوانی با وجود داشتن زندگی و فرزند، همه چیز را رها کرد و برای دفاع از حرم به صحنه جبهه حق علیه باطل به سوریه رفت. روایت های شنیدنی زندگی شهید عارفی از زبان همسرش به خوبی گویای این حقیقت است که خداوند شهادت را نصیب کسانی می کند که راه و رسم درست زندگی کردن را در پیش می گیرند.
بخش های اول و دوم خاطرات «زینب عارفی» همسر شهید از روزهای زندگی اش پیش از این منتشر شده است. در ادامه بخش سوم از خاطرات وی آمده است.
صحبت های مردانه با طاهای کوچک
مصطفی لحن و شیوه بیان نکات کلیدی و مثال زدن هایش خیلی خاص بود. بسیار مطالعه می کرد و از کوچکترین وقتی برای افزودن به اطلاعاتش استفاده می کرد. از تجربیات افراد سالخورده فامیل استفاده می کرد و به صحبت ها و نصیحت های بزرگترها به دقت گوش می داد، تا در زندگی به کار ببرد. در معاشرت هایش بیشتر با افراد مومن و چند سال بزرگتر از خودش نشست و برخاست داشت و کلا در بین دوستان و آشنایان به قدرت بیان بالا و جذب کردن کوچیک و بزرگ زبانزد بود.
اگرچه گاها در تربیت بچه ها دلسوزی می کردم و این طبیعی بود، اما مصطفی بارها به زبان آورد که این سختگیری ها برای رشد و تربیت بچه لازم است. خودش هم می گفت اگرچه گاهی دلم می سوزد، ولی بهتر است بچه قدردان بار بیاید. ضمن اینکه با طاها صحبت می کرد و بسیاری از مسائل را برایش توضیح می داد. برای طاها شخصیت قائل می شد. او هم موافق حرف های پدرش بود.
عیدی فراموش نشود
عیدی دادن به فرزندان و بقیه کودکان فامیل برایش مهم بود و تاکید می کرد. یادم می آید در یکی از اعیاد، ما به خاطر فوت یکی از آشنایان، عزادار بودیم و لباس مشکی به تن داشتیم. مصطفی شب میلاد لباس خودش را عوض کرد و بعد از ما خواست لباس رنگ روشن بپوشیم و گفت مناسبت های مذهبی ائمه برایمان نسبت به مراسم خودمان ارجحیت دارد و البته در ایام عزای ائمه هم مقید به پوشیدن لباس مشکی بود و از بنده و بچه ها نیز درخواست پوشیدن لباس عزا می کرد و به هیچ عنوان شب شهادت اجازه خرید شیرینی نمی داد.
لباس بچه ها تولید داخل باشد
اصرار داشت لباس بچه ها اولا تولید ملی باشد، دوما تصاویر و نشانه ها و نوشته های غیر اسلامی و کارتون های غربی روی لباس کار نشده باشد، به شدت از کراوات به عنوان نماد لباس کفار بیزار بود. بسیار پیش می آمد که ما برای خرید یک دست لباس چند بازار را زیر و رو کنیم، ولی حاضر نبودیم لباس نامناسب برای بچه ها تهیه کنیم. چون مصطفی اعتقاد داشت پوشش فرزندان نشات گرفته از اعتقادات و بینش والدین است و مادامی که ما لباس نامناسب تن بچه هایمان کنیم یعنی داریم اعلام می کنیم که می خواهیم غرب زده باشیم.
رضایت خدا در صله رحم
بسیار معتقد به صله رحم بود و اصلا هم برایش مهم نبود کسی که به منزلش می رود به خانه ما آمده یا نه. به هر بهانه ای سعی می کرد صله رحم همه اقوام و دوستان را به جا بیاورد. من خودم شخصا دوست نداشتم به منزل کسانی که ماهواره داشتند، یا ولایی نبودند برویم، اما از آنجایی که هم مصطفی و هم من به حضرت آقا خیلی ارادت داشتم حرفش را گوش می کردم. می دیدم که چقدر در این موارد به مصطفی هم سخت می گذرد، اما می گفت: ما نباید قطع کننده این فریضه ی الهی باشیم، ولو پنج دقیقه بنشینیم و جویای احوال بشویم خودش به تنهایی رضایت خدا را به همراه دارد.
بارها اتفاق می افتاد که رفتار نامناسب یا شیطنت های بعضی از آشنایان، باعث ناراحتی ایشان شد، از جمله روشن کردن تلویزیون با کانال های ماهواره ای و یا بحث سیاسی که مخالف نظر ایشان بود.
همه مجذوبش می شدند
نکته دیگر اینکه مصطفی در برخورد با همه اقوام و دوستان و حتی غریبه ها، به قدری مهربان و صادق و بدون کبر و غرور بود که همه مجذوبش می شدند. خصوصا خیلی از بچه ها و نوجوان های فامیل شیفته ایشان بودند. با همه سنین ارتباط عاطفی برقرار می کرد، البته با رعایت حرمت محرم و نامحرم.
زیارت اهل قبور را جزئی از صله رحم می دانست و می گفت اموات منتظر ما هستند. و می توان گفت رفتن به زیارت اهل قبور برنامه هفتگیمان بود.
از ماشینش هم در راه خیر استفاده میکرد
وقتی چند سال بعد از ازدواجمان توانستیم ماشین بخریم، مصطفی گفت: همیشه باید به همدیگر متذکر بشویم این نعمتی از جانب خداست که ما در جوانی وسیله نقلیه خوب داشته باشیم و یادمان باشد که به عنوان شکرگزاری از این نعمت برای کمک رسانی به بقیه بنده های خدا هم استفاده کنیم. همیشه این جمله را می گفت که «سواره خبر از پیاده ندارد»
به همین دلیل تا آنجایی که می توانست با ماشین به مردم کمک می کرد. همیشه به افرادی که کنار خیابان، منتظر ماشین بودند توجه داشت و تا مسیری آن ها را می رساند، ولی اگر آخرشب یا در گرمای ظهر بود و اون شخص مادر، بچه یا پیرزن و پیرمرد بود، حتما آن ها را به مقصدشان می برد، حتی اگر در مسیرش نبود.
خالصانه به همه عشق می ورزید
هر وقت توفیق داشتیم حرم برویم حتما تعدادی را همراه خودمون میبردیم و ماشین پر از سرنشین می شد و برای زیارت هیچ وقت تنها نمی رفتیم، البته اولویت با پدر و مادر ومادربزرگش بود و این برای رفتن به بهشت رضا (ع) هم صدق می کرد. مادر بزرگ ایشان می گفت من فقط با مصطفی حرم و بهشت رضا میروم اگر مصطفی به دلیلی گرفتار بود و نمی توانست ایشان را ببرد، صبر میکرد تا مصطفی وقتش آزاد شود. و اینها همه به خاطر اخلاق خوب و محبت بسیار مصطفی بود که خالصانه نسبت به همه عشق می ورزید.
شکرگذاری خدا در همه حال
در زمان مشکلات آیه شریفه «لقد خلقنا الانسان فی کبد» را زیاد می خواند که خداوند می فرماید همانا ما انسان را در رنج وسختی آفریدیم. ضمن اینکه کلا مصطفی گرفتاری های دنیا را مشکل نمی دانست. البته طبیعت دنیا و حکمت خلقت هم همین است و قرار بر این هست که انسان در سختی ها رشد کند و به تعالی برسد. ایشان می گفت نمیدانم چطور باید خداوند را به خاطر هدیه های زندگیم که همسری سازگار، مهربان و فرزندان سالم و مومنی است شکر کنم. می گفت نگرانم نکند خدا فراموشم کرده باشد که انقد زندگی بر وفق مرادم هست.
هر از گاهی با بردن من به بیمارستان خصوصا بیمارستان امداد، شکرگزاری از خداوند بابت نعمت بزرگ سلامتی را به من یادآوری می کرد. اگر بیمار می شد به هیچ عنوان جایی مطرح نمی کرد و از من نیز می خواست که اگر کسالت و یا بیماری جزیی داشتم به کسی نگویم تا هم موجبات ناراحتی دیگران را فراهم نکرده باشیم و هم از خداوند نزد بنده اش شکایت نکرده باشیم.
در مورد مسائل مالی هم همین بود. به هیچ عنوان راضی نمی شد مشکلات مالی را به کسی حتی والدینش بگوید، مگر اینکه دیگر هیچ راهی نداشت.
خرج آخرت
اولین روز بعد از ازدواجمان ازش خواستم که به فعالیت های مذهبی در پایگاه بسیج مثل قبل از ازدواج ادامه بدهد. بسیاری از مراسمات مذهبی را باهم می رفتیم. دوستان مصطفی می گفتند: شما واقعا ازدواج کردی؟! هر مراسم و یا برنامه ای که پایگاه بسیج دارد، هنوز هم حضورت مثل دوران مجردی پررنگ است و اولین نفری هستی که خودت را به مراسمات می رسانی. مصطفی همیشه می گفت: من از خدا همسری خواسته بودم که در تعالی معنویاتم کمکم باشه و الحمدالله خدا نصیبم کرد.
ایشان با اینکه در اوایل ازدواج، درآمد نسبتا کمی داشت، ولی بارها به من می گفت: خانم راضی باشی که من از خرج زندگیمان ماهانه مقداری را خرج آخرتمان می کنم.
من هم از این عملش راضی بودم، اما هیچ وقت نپرسیدم این پول را کجا خرج می کند. تا اینکه بعد از شهادتش، از مسوول فرهنگی پایگاه شنیدم مصطفی ماهانه مبلغی را خرج مسائل فرهنگی پایگاه می کرد.
خیلی به فکر حمایت از نیروهای بسیجی بود. می گفت: ما باید در همه مشاغل، نیروی بسیجی داشته باشیم. بخصوص مشاغل آزاد. مثلا هنگام بنایی مسجد و بسیج و حتی منازل افراد مسجد، باید اول از نیروهای بسیجی که آشنا به کار ساخت و ساز هستند استفاده کنیم. اگه خرید می کنیم باید مغازه دارهای مذهبی در اولویت باشند. خلاصه به یک نوع کار تشکیلاتی اعتقاد داشت که باعث اتحاد و حمایت از نیروهای مذهبی می شد و خودش هم خیلی زیاد این مسئله را رعایت می کرد.
ادامه دارد...
انتهای پیام/ 141