راه دموکراسی از خشونت می‌گذرد

اکنون مساله برجام، سوریه، یمن، مساله تنگه هرمز، تنش‌های بی‌پایان افغانستان، جنگ داخلی لیبی و دیگر موارد ایجاب می‌کند تا با نگاهی متفاوت به مساله منازعه به فکر راهکارهای متفاوتی برای حل آنها باشیم. این مسیری است که با طی آن می‌توان از گفتمان خشونت به گفتمان دموکراسی رسید. در این رابطه کتاب «از خشونت تا دموکراسی» (مقدمه ای بر حل و فصل منازعات) این امکان را در اختیارمان قرار می‌دهد.
کد خبر: ۳۰۲۱۹۹
تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۱:۰۰ - 01August 2018

نگاهی به به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، متن پیش رو به بررسی کتاب «از خشونت تا دموکراسی» (مقدمه ای بر حل و فصل منازعات) نوشته لوئیس گریسبرگ و بروس دبلیو، دایتون می پردازد.

کتاب از خشونت تا دموکراسی در یازده فصل به بررسی و تحلیل خشونت ها و تنش های اجتماعی و طریقه تشدید، کاهش و در نهایت حل آنها می پردازد. در فصل آغازین گروه نویسندگان کتاب سعی کرده اند که تعریفی از خشونت و کشمکش ها را با پسوند اجتماعی ارائه کنند. در این رابطه در کتاب آمده است:  انقلاب های کارگری، مبارزات حقوق مدنی، مناقشات جماعت ها بر سر از بین بردن فضولات و زباله، جنگ های مرزی، رویارویی قومی و مبارزات اتحادیه های کارگری. ما از همه این موارد به عنوان کشمکش های اجتماعی یاد می کنیم (کریسبرگ - دایتون، 2012: 18). اما در خصوص پسوند اجتماعی هم نویسندگان این واژه را نشان دهنده آن می دانند که کشمکش های مورد نظر ما میان افرادی که در تعامل با یکدیگراند، روی می دهد (همان: 18). در مقولات بعدی فصل اول ابعاد مختلفی از کشمکش های اجتماعی مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد.

در همین رابطه انواع و گونه های منازعه هم در کتاب مطرح شده است تا با شناسایی این که منازعه ها از چه جهاتی با همدیگر همانند و یا متفاوت هستند، در مقلام مقایسه یک منازعه با دیگری و تصمیم گیری درباره این که چه سیاست گذاری را باید اعمال کرد، مهم است. (همان: 27). با این نگرش گروه نویسندگان معتقدند که منازعه ها به شش شیوه مرتبط فرق دارند: موضوع مورد ستیز، ویژگی های طرف های ستیزنده، نوع روابط میان طرف های درگیر، بستر منازعه، ابزارهای هدایت منازعه و در نهایت نتیجه آن منازعه (همان: 27). اما در سایه اشاره به این تفاوت های ماهوی منازعات، کریسبرگ و دایتون بر این باورند که تمام طرف های همه منازعات بر سر دو مساله منافع و ارزش ها با هم درگیر می شوند. این مقطه تشابه تمامی منازعات است (همان:27). در ادامه مساله شفافیت مرزی طرف های درگیر هم از جمله مواردی بود که در کتاب مورد بحث قرار گرفته است. چرا که مرزهای اجتماعی طرف های درگیر در یک منازعه از حیث شفافیت، باز شناسی و قابلیت نفوذ با هم فرق دارند. لذا شفافیت مرزهای اجتماعی برای ظهور احتمالی منازعه های اجتماعی ناشی از اختلافات اجتماعی و برای پایان دادن به آنها پیامد های مهمی در بر دارد. این را هم باید در نظر داشت که شفافیت مرزهای اجتماعی اغلب مبتنی بر نشانه های اجتماعی است (همان: 30).

در فصل دوم کتاب آن چه با عنوان سرچشمه منازعه های اجتماعی نامیده شده مورد بررسی قرار می گیرد. در این خصوص نویسندگان کتاب نوشته اند: رهبران سیاسی و شهروندان معمولا بیانیه ها و اقداماتشان را در یک نظریه جامع درباره سرچشمه های منازعه قرار نمی دهند و نیازی هم به این کار ندارند. چرا که در آن سو آنها از مفاهیم خود ساخته استفاده می کنند، فرض هایی را درست می کنند و از شواهدی تجربی که سر هم می کنند، به عنوان تبیین کننده نظری در صورت بندی بیانیه ها و سیاست ها به کار می رود، یاری می گیرند (همان: 49). در سایه این نگاه در کتاب آمده است: با توجه به مساله فرضیه سازی به عنوان تبیین کننده بیانیه ها و سیاست ها، روسای جمهوری ایالات متحده، جرج دبلیو بوش و باراک اوباما در بسیاری از بیانیه ها و سیاست های مربوط به تعامل آمریکا در منازعه های خارجی فرق دارند. این امر نشان دهنده ایده های نظری متفاوت آنها است. برای مثال در مبارزه با القاعده و مرتکبان حملات 11 سپتامبر، بوش غالبا به نفرت از عاملان این حملات و نیز شیطانی بودن اقدام آنها یاد می کرد. به موازاتش نیز تنها راه شکست دادن تروریسم را نابود آن در هر جا و هر زمانی که رشد می کرد، می دانست. اما اوباما بعد از 7 سال تصدی قدرت ریاست جمهوری و جنگ های خونین عراق و افغانستان به نظر می رسید که دشمنان را نسبت به بوش کمتر یکپارچه می دید. لذا تصور او این بود که پیروزی بر دشمنان تنها با تهدید و ارعاب و بدون اعمال خشونت امکان پذیر است. اما به رغم این تفاوت ها، شباهت هایی نیز در کل رویکرد آن دو نسبت به تهدیدات بیرونی وجود داشت. این شباهت ها عبارت بودند از درک مشترک از منافع و ارزشهای آمریکایی، ارزیابی مشترک از توانمندنی نهادی، مسئولیت ها، محدودیت ها و نفوذ هایی که در نیروهای نظامی و آژانس های اطلاعاتی تجسم می یابد (همان: 49 و50). با توجه به این مثال تفاسیر سرچشمه های شکل گیری منازعه های اجتماعی همواره محل مناقشه بوده است. هر فرد چه سیاست گذار و چه سازمان دهنده توده و یا تحلیل گر منازعه تجارب و انتظاراتی دارد که بر تفاسیر افراد از منازعه تاثیر گذار خواهد بود (همان: 50). با مطالبی که در دو فصل اول مطرح شده است کتاب در فصل سوم به سراع ظهور منازعه ها می رود. گروه نویسندگان در این رابطه منازعه هایی که در طول تاریخ رخ داده اند را به عنوان موارد مطالعاتی خود به بوته نقد و تحلیل می برند. نکته مهم اینجا است که کریسبرگ و دایتون بیشترین موارد منازعات را به تنش های بعد از نیمه دوم قرن بیستم و حتی تنش های بعد هرازه سوم اختصاص داده اند تا با بررسی این منازعات متاخرتر، شیوه به روزتری را از ظهور منازعات در کتاب ارائه کنند.

در این رابطه کتاب در ابتدای فصل سوم خود می آورد: که اگر ستیزه جویی انکار شود و موضوعات اختلاف برانگیز به رسمیت شناخته نشود، شدت تضادهای بنیادین احتمالا افزایش خواهد یافت. برای مثال حکومت های سرکوبگر همواره ابزارهای نارضایتی را سرکوب می کنند. در قبال خواست های عمومی هم پاسخگو نیستند. لذا وقتی نارضایتی ظهور کند چه بسا در آن غوطه ور شوند. قیام های خشونت آمیزسال های 2010 و2011 در تونس، مصر و لیبی در این رابطه مثال زدنی هستند (همان: 87).

نکته مهمی که در این فصل وجود دارد مطرح شدن چهار مولفه در نمود و ظهور منازعات است. در این رابطه گروه نویسندگان معتقدند که ترکیب بی شمار این چهار مولفه می تواند یک منازعه اجتماعی را به وجود آورد و یا سطح بالای یک منازعه را جایگزین سطح پایین تر آن کند. مولفه نخست این است که طرف های منازعه خود را جدا بافته از دیگران می پندارند و خود را محق تر از دیگران می دانند. مولفه بعد شدت نارضایتی طرفین منازعه است. سومین مولفه این است که طرف های درگیر اهدافی را صورت بندی می کنند تا با تغییر در شخص و یا گروه، گونه ای از نارضایتی را ایجاد کنند. مولفه پایانی هم به باور طرف های درگیر در تغییر در همدیگر اشاره دارد (همان 87 و 88). مساله مهم دیگری که به عنوان عامل ظهور منازعه در فصل سوم به آن اشاره شده، موضوعی به نام هویت است. در این خصوص کریسبرگ و دایتون بر این باورند که برای فهم چگونگی ظهور، کاهش و در نهایت حل وفصل منازعه ها باد بدانیم که چگونه هویت ها شکل می گیرند و چگونه اهمیت آنها تغییر می یابد. لذا در برخی از منازعه ها مثل جنگ های داخلی طرف های منازعه خود را رقیب یکدیگر می دانند (همان: 89 و90). در این رابطه کتاب مثالی از منطقه بالکان و یوگسلاوی سابق را مطرح می کند. این که چطور در سال 1948 همه مردم یوگسلاوی در کنار هم مقاومت خود را در برابر شوروی نشان دادند. اما در دهه 1960 و 70 میلادی هویت های قومی گسرش یافت. با این رویه در نهایت در دهه 1990 بیشتر مردم در یوگسلاوی سابق احساس کردند که هویت هایی همانند صرب، کروات، اسلاو، مسلمان و یا بوسنیایی دارند که از هویت یوگسلاو آنها به مراتب مهم تر است و این مساله سرچشمه منازعات خونین در آینده شد (همان: 90).

کتاب در فصل چهارم به راهبردهای جایگزین منازعه اشاره دارد. در این فصل کتاب آمده است: مسلما زور اغلب اوقات منجر به عقب نشینی طرف متخاصم می شود. این را در توانایی رژیم سرگوبگری مانند میانمار و گواتمالا در برخورد تند و سرکوب اوپوزیسیون سیاسی این کشورها می توان مشاهد کرد. اما گاهی این میزان از خشونت برای دفع متخاصم منجر به تسلیم او نمی شود، بلکه به اتحاد و از خود گذشتگی آنها در رسیدن به آرمان هایشان منجر می شود. پس همیشه روز کارساز نیست. در این موارد که شامل منازعات اسرائیل و فلسطینیان و یا تلاش برای کنترل جنبش های حقوق مدنی ایالات متحده در دهه 1950 میلادی است، روز آسیب رسان تنها انسجام و اراده در گروه هایی که در معرض خشونت هستند را افزایش می دهد. پس نگاه به راه هایی غیر از خشونت و انتخاب شیوه های مسالمت آمیز در منازعات هم می تواند وجود داشته باشد (همان:145). با این فرض کتاب در این فصل دیگر راه های حل و فصل منازعات را مورد تحلیل قرار می دهد. فصل پنجم کتاب نیز در راستای فصل چهارم به انتخاب راهبردهای منازعه می پردازد. فصل بعدی با عنوان اوج گیری منازعه ها مسائلی مانند میزان قطبی شدن فضا، فرآیندهای اجتماعی – روان شناختی، تحولات درونی، محاسبه سود و زیان را در اوج گیری منازعات مورد بررسی قرار می دهد.

فصل هفتم کتاب به فرآیند ها و سیاست های فرود منازعات می پردازد. در فصل هشتم آن چه بیش از همه مورد توجه کتاب قرار می گیرد، مساله میانجی گری در منازعات است. اما مذاکره به عنوان نقطه کانونی فصل بعدی در حل و فصل منازعات به دقت بررسی و تحلیل می شود. در فصل دهم نیز آن چه با عنوان نتایج پس از منازعه مورد نقد قرار گرفته است بیشتر به پیامدهای منازعات در شکل آینده تحولات می پردازد. فصل پایانی کتاب هم به نتیجه گیری از چالش ها، فرصت های و سنتز منازعات اختصاص دارد. نکته مهمی در پایان کتاب به آن اشاره می شود مساله نقش افراد در هر سطحی برای حل و فصل منازعات است. در این رابطه کتاب با این جمله پایان می یابد که تحلیلی که در این کتاب ارائه شد نشان می دهد که هر کسی می تواند تا حدی به بهبود منازعات در هر گستره ای کمک کند. این امر در سطح توده، میزان متوسطی از عموم و یا رهبران نظام بیشتر صدق می کند. این مساله به خاطر در هم تنیدگی بسیاری از منازعات و وابستگی فزاینده مردم سراسر جهان است (همان: 525). اما در کل کتاب از خشونت تا دموکراسی (مقدمه ای بر حل و فصل منازعات) نوشته لوئیس گریسبرگ و بروس دبلیو. دایتون نه تنها برای افراد جامعه که حتی برای دولت مردان کنونی و آتی در تصمیم گیری های حساس و مهم چه در حوزه نزاع های داخلی و چه در سطح منطقه ای و بین المللی می تواند راهگشا باشد. اگر چه در نگاه اول شاید منازعه و تنش امری غیر طبیعی به نظر برسد، اما یقینا نزاع نه تنها امری طبیعی و فراگیر است که در عین حال باید آن را مساله ای اجتناب ناپذیر دانست. لذا منازعات یا راهگشا است و یا ویرانگر. پس همه آنها وحشتناک نیستند. چرا که فرصتی را فراهم می کنند که به راهکارهای جدیدی که تا اکنون به آن فکر نشده است، بیندیشیم. اکنون مساله برجام، سوریه، یمن، مساله تنگه هرمز، تنش های بی پایان افغانستان، جنگ داخلی لیبی و دیگر موارد ایجاب می کند تا با نگاهی متفاوت به مساله منازغه به فکر راهکارهای متفاوتی برای حل آنها باشیم. این مسیری است که با طی آن می توان از گفتمان خشونت به گفتمان دموکراسی رسید. در این رابطه کتاب از خشونت تا دموکراسی (مقدمه ای بر حل و فصل منازعات) این امکان را در اختیارمان قرار می دهد. پس در نهایت باید گفت که راه دموکراسی از خشونت می گذرد.

منبع: دیپلماسی ایرانی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار