به گزارش خبرنگار ساجد، پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی» در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۴۴ در تهران چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راهپیماییها علیه رژیم پهلوی شرکت میکرد. مرتضی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
تصاویر دستنوشته پاسدار شهید «مرتضی عباسی مقانکی»
ادامه متن دستنوشتهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«شب بود که به برادر عبدالعظیمی معرفی شدیم، ایشان با ما سلام و علیک کرد و جای ما را مشخص نمود و ما نیز مشغول استراحت شدیم در همان حین بود که با برادر شکرالهی کریمی آشنا شدیم ایشان برای ما پتو و اورکوت تهیه کرد و با ما رابطه برادری ایجاد نمود، خلاصه کمکم با بچههای مخابرات آشنا شدیم.
با برادر الوندی، حسینی، یوسفی، شیروانی و زارع و همه بچههای واحد و کمکم در رزمهای شبانه نیز با مسئول گردان که برادر شهید برادر عیدی و با معاون ایشان برادر قدیانی که ایشان نیز به شهادت رسیدند و مسئولین گروهانها یکی از آنها برادر لشگری و معاون ایشان و خلاصه با همه بچههای مسئول آن گردان (عمار) آشنا شدیم.
حدوداً ۱۵ روز در پادگان بودیم که یک روز برادر عبدالعظیمی ما را جهت تیراندازی به میدان تیر پادگان (الله اکبر) برد و همه ما نفری ۱۰ عدد فشنگ داشتیم همه تیراندازی کردیم در وقت برگشت برادر مسئولمان با ما کمی ورزش و نرمش کار کرد و با خواندن سرود ما بسیجیها به ساختمان بازگشتیم و شبها دعای توسل و شبهای جمعه دعای کمیل برگزار میشد و بچهها هم شرکت میکردند.
تا اینکه یک شب مانده بود به عملیات زین العابدین علیه السلام ما و برادر دولابی که ایشان معاون یک گروهان بودند دعای توسل را بر پا کردیم و خلاصه دعا تمام شد و به خواب رفتیم.
تا اینکه صبح روز بعد ما را جهت توجیه نقشه عملیات به خط کردند و برادر قدیانی برای ما منطقه را توضیح دادند و یک روحانی جوان که ایشان سید نیز بود به نام حاج آقا شهیدی نیز به گردان معرفی شده بود که ایشان نیز برای بچهها کمی صحبت کردند و مراسم به پایان رسید و به آسایشگاهی رفتیم.
صبح روز بعد به خط شدیم تا به منطقه اعزام شویم، اتوبوسها آمد و نیروها همه خوشحال، گروههانها به ترتیب سوار اتوبوسها شدند و حرکت کردند ما (بچههای مخابرات) و مسئول گردان و روحانی گردان نیز در یک اتوبوس سوار شدیم و حرکت کردیم، حدود ظهر بود که که به پایگاه شهید بهشتی رسیدیم و در آن جا نماز خواندیم و نهار خود را خوردیم.»
ادامه دارد...