گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: در روایتی آمده است زمانیکه هر خیر و هر ارزشی ملاحظه میشود، ارزش والاتری از آن وجود دارد، تا به ارزش شهادت میرسد که میفرماید، «بالاتر از ارزش شهادت چیزی نیست...»
به گفته فرماندهمان، «شهادت یک «مرگ تاجرانه» است و در این معامله، خداوند جان انسان را که ضایعشدنی و از بینرفتنی است، در مقابل سعادت ابدی خریداری میکند و شهید به مقامی میرسد که قدرت شفاعت پیدا میکند.»
در حقیقت شهادت بیشتر از آنکه چگونه مردن را نشان دهد، چگونه زیستن را نشان میدهد. شهادت وابسته به یک شغل و یا یک قوم نیست. شهادت برازنده هرکسی میشود، که لایق باشد. گاهی میشوند شهید دفاع از حرم، گاهی شهید آتش نشان، گاهی شهید خدمت، گاهی شهید ترور و گاهی شهید امنیت...
شهید «میثم کهندل» از جمله شهدای امنیت است که در سوریه در جستوجوی شهادت بود، اما در خیابانهای پایتخت آن را پیدا میکند. در ادامه بخش دوم گفتوگوی خواندنی خبرنگار دفاعپرس با «فاطمه خانی» همسر شهید امنیت «میثم کهندل» میخوانید.
دفاعپرس: گویا دو بار خطر جدی جان شهید را تهدید میکند. آنها را میگویید؟
پدر میثم به سبب شغل حساسی که داشت، دارای اسلحه شخصی بود. یک روز در دوران نوجوانی زمانیکه میثم در منزل تنها بوده، به سراغ اسلحه میرود و برای آنکه تخمین بزند در چه مدت زمانی میتواند اسلحه را باز و بسته کند، شروع به باز کردن اسلحه میکند. وی تصور میکرده که اسلحه خالی از فشنگ است؛ اما اشتباه میکرده. تیری از اسلحه شلیک و به پای میثم اصابت میکند. همسایه پس از شنیدن صدای گلوله هراسان به منزلشان آمده و میثم را غرق خون میبیند. او را به بیمارستان منتقل میکنند و چند ماه دوران نقاهت را طی میکند. در حقیقت اراده الهی ایجاب میکرد که میثم از این حادثه آسیب جدی نبیند.
یک مرتبه دیگر نیز یک ماه پس از ازدواج، کارگردان فیلم «سیمرغ» به میثم گفته بود، «برای فیلم برداری یکی از سکانسهای فیلم به شمال کشور بیاید.» همراه پدر و برادر میثم به شمال رفتیم. چندین مرتبه آزمایشی پرواز کرد. همه شرایط مهیای آزمون اصلی بود. جمعیت بسیاری برای مشاهده آمده بودند. از داخل ماشین نگاه میکردم. میثم کار خود را آغاز کرد. ناگهان باد شروع به وزیدن کرد و چتر پاراگلایدر جمع شد و میثم از آسمان به زمین افتاد. جمعیت فریاد زدند، «سقوط کرد.» نفهمیدم چگونه دوان دوان خود را به میثم رساندم. فقط میدانم چندین مرتبه زمین خوردم. وقتی به میثم رسیدم در آغوش پدرش بود. سرش گیج میرفت و صورتش گلی شده بود. او را به بیمارستان رساندیم. خدا میثم را دوباره به ما هدیه داد. او در زمین گلی سقوط کرده بود؛ به نحویکه کمتر از یک متر تا آسفالت جاده فاصله داشت. همین سبب شد تنها آرنج دستش آسیب ببیند. خدا او را حفاظت میکرد تا گرانبهاترین سرمایه خود را در راهی که به آن اعتقاد دارد، فدا کند.
دفاعپرس: پیرامون آرزویشان با شما صحبت میکردند؟
بله، این اواخر همیشه از من میخواست برایش آرزوی شهادت کنم. هنگام خواندن نماز سفارش میکرد، برای شهادتش دعا کنم. حتی یک مرتبه از مادرم خواست تا برای رسیدن به آرزویش برای وی دعا کند. چند روز پیش از شهادت میثم در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان ۱۳۹۱ داشتم قرآن میخواندم که نزد من آمد و گفت، «خانم، اگر برای شهادت من دعا کنی، من هم قول میدهم آن دنیا حوری را قبول نکنم و منتظر شما بمانم.» من هم به شوخی گفتم، «یعنی آن دنیا هم نمیخواهی من را رها کنی؟!» و هر دو خندیدیم.
دفاعپرس: چگونه راضی شدید به سوریه بروند؟
روزی خوشحال از سرکار آمد و گفت، «برای اعزام به سوریه ثبت نام کردم.» با ناراحتی گفتم، «فکر میکنی من اجازه بدهم تا بروی؟» میثم سکوت کرد و چند روز بعد گفت، «من به آنچه که میخواستم در زندگی رسیدم. همسر خوب، زندگی خوب، فرزند صالح و... دیگر رسیدن به خواستهای خوشحال و راضیام نمیکند. تو نمیدانی چرا این احساس را دارم؟» آن روز نتوانستم پاسخ میثم را بدهم، اما پس از شهادتش متوجه شدم که او دل از دنیا کنده بود.
دفاعپرس: عکس العمل شما به این حرفها چه بود؟
ذهنم درگیر حرفهایش شده بود. بالاخره یک روز با خدا نجوا کردم و گفتم، «خدایا، نمیخواهم من مانع عاقبت به خیری همسرم باشم. من راضی به رضای تو هستم پروردگارم. انشاءلله هرچه خیر و صلاح میثم است، همان بشود.»، ولی فکر نمیکردم به این زودی میثم حاجت روا بشود.
دفاعپرس: خاطره آخرین شب قدر شهید را بازگو میکنید؟
شب قدر سال ۱۳۹۱ افطاری منزل مادر میثم بودیم. پس از افطار آماده شدیم تا به مراسم احیا برویم. هنگام خداحافظی میثم به آشپزخانه رفت و به مادرش گفت، «مامان، من یک حاجت بیشتر ندارم. امشب برای رسیدن به آن بسیار دعایم کن.» مادرشان پرسید، «حاجت شما چیست؟» و میثم پاسخ داد، «خیر است مادر، شما دعا کنید.» با دعای مادر میثم به حاجتش رسید. تنها چهار روز پس از ماه مبارک رمضان میثم پر کشید.
دفاعپرس: عید فطر سال ۱۳۹۱ روز خاصی برای شما بود؟
بله عید فطر سال ۱۳۹۱ با پنجمین سالگرد ازدواج ما مقارن شده بود. من منزل مادرم بودم که میثم با گل و شیرینی به خانه آنها آمد. گل را به خانه خودمان آوردم. چهار روز بعد هنوز گلی که میثم برایم گرفته بود، خشک نشده بود که میثم برای همیشه از پیشمان رفت.
دفاعپرس: و اما آخرین ماموریت...
ماموریت آخر ناگهانی روی داد. نه من و نه میثم آماده ماموریت نبودیم. مشغول خانه تکانی و چسباندن کاغذ دیواری بودیم. زمانیکه متوجه ماموریت خود شد، گفت، «سردار جعفری حساسیت بسیاری برای این ماموریت قائلند. باید بروم.» آن شب با عجله تا آنجا که میتوانست کارها را انجام داد و مابقی را به برادرش سپرد. هنگام خداحافظی نیز یک بار دیگر تمام بدهکاریها و حسابهایش را برایم یادآوری کرد و ما را به منزل مادرشان برد. به آنها گفت که، «محیا را سرگرم کنند تا بیتابی نکند.»، اما من تا جلوی درب همراهش رفتم. میثم سوار ماشین شد و این صحنه آخرین دیدار ما برای همیشه شد.
دفاعپرس: سردار سلیمانی در مراسم تشییع شهید حضور داشت؟
معمولا طی ماموریت فرصت نمیکردند که تماس بگیرند؛ اما رفتارشان در ماموریت آخر متفاوت بود. صبح روز اول تماس گرفت و صحبت کردیم. دو ساعت بعد حوالی ساعت ۱۲ مجدد تماس گرفت. دوباره دقایقی بعد تماس گرفت. با شوخی گفتم، «چرا مدام تماس میگیری؟ سابقه نداشته که در هیچیک از ماموریتها انقدر دلتنگ شوی!» خندید و گفت، «زمان زیادی از تماسمان که گذشته!» این آخرین باری بود که صدایش را میشنیدم... دیگر هر چه با میثم تماس گرفتم، پاسخ نداد... شهید امنیت شهید میثم کهندل ۳ شهریور ۱۳۹۱ به آرزوی دیرینه خود رسید و در گلزار شهدای پیشوا ورامین آرام گرفت. سردار قاسم سلیمانی در مراسم خاکسپاری و اولین سالگرد شهادت میثم حاضر شد و از او به عنوان یکی از بهترین نیروهای خود یاد کرد.
دفاعپرس: شهید کهندل در وصیتنامه خود به چه مطلبی اشاره کردند؟
میثم وصیت نامه کتبی نداشت؛ اما این اواخر به صورت شفاهی میگفت، «از بی حجابی خانمها رنج میکشم.» حجاب برای او مساله مهمی بود.
دفاعپرس: روزهای پس از شهادت چگونه میگذرد؟
سالهایی ابتدایی بسیار سخن گذشت. وابستگی بسیار زیادی که به یکدیگر داشتیم این سختی را چندین برابر کرده بود. نبود ظاهری میثم را باور نمیکردم. اما اکنون با واقعیت کنار آمدهایم. محیا دختر خودداری است. گاهی از شدت بهانهگیریهایش متوجه میشوم که دلتنگ پدر شده است. گاهی گلایه و گاهی به دور از چشمان من برای پدر گریه میکند. سعی میکنم با حرف زدن آرامش کنم. به محیا میگویم، «محیا دختران امثال تو که پدرشان قهرمان هستند، کم نیست. خدا تو را خیلی دوست داشته که فرزند شهید شدی.»
دفاعپرس: خواب شهید را میبینید؟
اوایل بیشتر خواب میثم را میدیدم. یک بار شب تولدم خواب دیدم که از ماموریت آمد، همراه با هدیهای، تولدم را تبریک گفت.
دفاعپرس: حضور شهید در زندگی را احساس میکنید؟
هر زمانیکه با مشکلی رو به رو میشوم، به میثم میگویم و از او میخواهم که آن را حل کند. خانمی نقل میکرد که، «هر روز وقتی نزدیک محل دفن میثم، در انتظار سرویس محل کار خود میایستد، برای او فاتحه میخواند و به روحش هدیه میکند. یک روز برایش مشکلی پیش میآید. به زیارت میثم رفته و گریه میکند. همان شب میثم را در خواب میبیند که به وی میگوید، «خیالتان راحت باشد. مشکل شما حل شد.» صبح روز بعد با وی تماس میگیرند و میگویند، «مشکلی که داشتید، حل شده است.»
انتهای پیام/ ۷۱۱