گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: از اوایل کودکی به ورزش علاقه خاصی داشت. کمی بزرگتر که شد، ورزش کشتی را آغاز کرد. او از سوی تهران برای مسابقات کشوری که سال ۶۴ در اهواز برگزار شد، انتخاب شده بود، اما به جهت اینکه خدمت سربازی نرفته بود، پذیرفته نشد. او که از ۱۴ سالگی به مناطق عملیاتی رفته بود، این بار تصمیم گرفت در سن ۱۷ سالگی حضور بیشتری در جبهه داشته باشد.
متن بالا برگرفته شده از زندگی جانباز «منصور فرجنیا» است. این جانباز دوران دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار ما به بیان نحوه جانبازی خود پرداخت که در ادامه میخوانید:
در محلهای بزرگ شدیم که فضایی مملو از ایثار داشت. بچهمحلها در این خصوص با یکدیگر رقابت میکردند. ما آن زمان در هاشمی تهران زندگی میکردیم. اکثر جمعی که با هم به منطقه اعزام شدیم، عاقبت بخیر و شهید شدند. من از این قافله جا ماندم.(با حسرت)
حدود ۳۵ سال سابقه جبهه داشتم که در عملیات کربلای ۶ مجروح شدم. آن شب حدود ساعت ۱۲، عراقیها از ارتفاعات پایین آمدند و ما در محاصره افتادیم. تیربار من گیر کرده بود. زیر آتش دشمن، تیربار را با گازوئیل شستم. از آنجایی که من به دوشکاچی عراقی ۱۰ گلوله زده بودم، او بر روی من متمرکز شد، زمانی که دیگر شلیک نکرد، متوجه شد که اتفاقی افتاده است. به قدری به سمت گلوله شلیک کرد که من جرات تکان خوردن را نداشتم. گلولهها پشت سر هم اطرافم بر روی زمین اصابت میکرد. وقتی از تیربار مایوس شدم، تصمیم گرفتم پناه بگیرم. پشت سرم یک توپ فرانسوی به زمین خورده و گودالی ایجاد کرده بود. نیمخیز شدم که به سمت گودال بروم، از شدت اصابت گلوله پرت شدم.
سرباز تیر خلاص را نزد
پیکر رزمندگان غرق در خون کنار هم به روی زمین افتاده بود. نیروهای بعثی هم هلهله کنان به سمت ما میآمدند. آنها بسیار بیرحمانه زخمهای رزمندگان را فشار میدادند، مجروحان که ناله میکردند، تیر خلاص را میزدند. من از شدت مجروحیت بیرمق به زمین افتاده بودم، اما جنایتشان را میدیدم. نیروهای بعثی جیب شهدا و مجروحان را میگشتند تا دارایی آنها را به غنیمت ببرند.
در نزدیکی من یک سرباز عراقی ایستاد. آنقدر ضعیف شده بودم که نمیتوانستم پلک بزنم. در آن تاریکی نگاه میکرد که من تکان میخورم یا نه. در همین حین فرماندهاش صدایش کرد. سرباز همچنان اسلحه را به سمت من گرفته بود که شلیک کند. این بار فرماندهاش فریاد کشید که باید به دستور عمل کند و برود. سرباز به اجبار از من فاصله گرفت، اما حین رفتن چند بار برگشت تا مطمئن شود که من زنده نیستم. گاهی که سختیهای جانبازی به من فشار میآورد، میگویم، کاش آن سرباز شلیک میکرد و من هم همراه دوستانم شهید میشدم. در آن معرکه به جز من، سه رزمنده دیگر هم زنده ماندند. یک نفر دو پایش قطع شده، بیسیمچی فرمانده گردان موجی، یک رزمنده دیگر یک دست و یک پایش قطع شده، بود. من هم قطع نخاع شدم. وقتی عراقیها رفتند، دست بر روی کمرم گذاشتم که خون همچون فواره از بدنم خارج میشد. زیرپیراهنم را درآوردم و بعد از زدن یک گره بزرگ آن را داخل زخم فرو کردم. کمی جلوی خونریزی را گرفت.
حدود چهار ساعت بعد از مجروحیتم، امداد رسید. برانکارد نبود که من را با آن به عقب منتقل کنند. من را بر روی زمین میکشیدند تا به اورژانس برسیم. بعدها دکتر مغز و اعصاب که من را ویزیت کرد، گفت: «به جهت اینکه امدادگران از روش صحیح انتقال یک مجروح نخاعی بی اطلاع بودند، شما دیگر نمیتوانید بر روی پاهایتان بایستید. اگر آنها به خوبی شما را حمل میکردند، چند سال بعد میتوانستی راه بروی.»
در کرمانشاه عمل شدم و ترکشها را از بدنم خارج کردند. از دکتر خواستم تا آن ترکش را به عنوان یادگاری به من بدهد، اما او نپذیرفت و گفت: «این ترکش در آینده آینه دق تو میشود.» درست هم گفته بود. پزشک پس از عمل گفت که تو اگر ورزشکار نبودی، ممکن بود زنده نمانی.
همسرم جانباز ۷۰ درصد شده است
پس از جانبازی پدر و مادرم اصرار کردند که ازدواج کنم. من از آینده یک زندگی مشترک میترسیدم، اما حالا پس از ۳۰ سال متوجه شدم که ازدواج و همسرم بزرگترین نعمت برای من بود. همسرم روح بزرگی دارد. او در شرایطی ازدواج با من را قبول کرد که یک خواستگار با شرایط خوب داشت. من از همان ابتدای آشناییمان گفتم که من بچهدار نمیشوم و تا آخر عمر هم فلج هستم، او با این شرایط من را پذیرفت. همسرم پیش از ازدواج کارمند شرکت نفت بود، اما بعد از ازدواج استعفا داد. همسرم در طی این سالها، از من پرستاری کرد حالا او خودش هم یک جانباز ۷۰ درصد محسوب میشود. قدردان زحماتش هستم. حاصل ازدواج ما دو فرزند است.
فرهنگسازی در زمینه ایثار و شهادت
ثانیهای که در کشور فرهنگ ایثار و شهادت از دست برود، کشور به نابودی کشیده میشود. آموزش و پرورش و وزارت فرهنگ مسئولیت فرهنگ سازی را بر عهده دارد. بها دادن به موضوع ترویج فرهنگ ایثار و شهادت نباید به ایام خاص و یا در یک درس کتابهای درسی خلاصه شود.
فرزندان من و دیگر فرزندان جانبازان از سختیهایی که میبینند، رنجیده خاطر هستند. فرزندان خودم هم میگویند که شما زندگیات را برای کشور فدا کردی نباید شرایط جسمی و زندگیات اینگونه باشد. جانبازان توقع زیادی ندارند به جز این که محتاج کسی نباشند. امام خمینی (ره) فرمودند که اجازه ندهید که ایثارگران در پیچ و خم زندگی بمانند، ولی جانبازان به فراموشی سپرده شدند. در آینده عواقب این امر دیده میشود. وقتی نسل امروز شرایط زندگی جانبازان را میبینند، قطعا فرهنگ سازی در زمینه ایثار و شهادت نتیجه نخواهد داشت.
دفترچه بیمه سلامت مناسب جانبازان نیست
مهمترین دغدغه یک جانباز، وضعیت بهداشت و درمان است. داروهایمان را از هزینه شخصی میخریم. فاکتور خرید داروها و هزینه ویزیت را به بیمه تحویل میدهیم، اما چندین ماه طول میکشد تا پرداخت کنند. در گذشته ما دفترچه بیمه نیروهای مسلح داشتیم که بسیار کاربردی بود. آن دفترچه را از ما گرفتند و دفترچه بیمه سلامت تحویلمان دادند که هیچ ارزشی ندارد. این قوانین به نوعی جانباز را به حاشیه کشیدن است.
قانون جامع خدماترسانی به ایثارگران تصویب شده است، اما اجرا نمیشود. کسی که معیار حقوقی جانبازان را معین کرده است، مشکل معیشتی ندارد که در حق ما اجحاف میکند.
انتهای پیام/ 131