روایتی از شهید «محسن دیلم» از استان گلستان؛

مادر؛ از اینکه پسرتان در چنین راهی قدم گذاشته به خودتان افتخار کنید

مادر چرا این قدر ناراحت هستی. برای چه اینقدر گریه میکنی. مادرجان ناراحت نباش جای من خیلی خوبه. مادر شما باید از اینکه پسرتان در یک چنین راهی قدم گذاشته به خودتان افتخار کنید.
کد خبر: ۳۴۲۲۲۳
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۸ - ۰۴:۳۰ - 27September 2019

مادر؛ از اينكه پسرتان در چنين راهي قدم گذاشته به خودتان افتخار كنيدبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از گرگان، شهيد «محسن ديلم» در سال 1341 در خانواده ای مومن و معتقد در روستای محمد آباد شهرستان علی آباد کتول استان گلستان به دنيا آمد.

دوران كودكی را در جوار قلبهای مهربان پدر و مادر زحمت كش سپری کرد. محسن تحصيلاتش را تا كلاس 9 ادامه داد اما اشتياق او برای حضور در صف ارتش اسلام موجب شد تا اجازه پدر را برای حضور در ميدان‌های نبرد كسب کند و با موافقت پدر توانست در عمليات بيت المقدس حاضر شود.اما در جريان اين عمليات مجروح شد و به خانه بازگشت.

وقتی بهبودی حاصل شد، بار ديگر لباس رزم پوشيد و اين بار در عمليات رمضان حضور يافت. ليكن در جريان اين عمليات مفقود شد و از آن زمان تا به امروز ديگر هيچ نشانی از محسن پيدا نشد.

پدر گرامی شهيد سرنوشت محسن اش را اينگونه شرح مي دهد و می گوید: محسن فرزند خوبی برای ما بود و در تمام كارها به ما كمك می كرد تا اينكه يك روز آمد و از من اجازه گرفت برود جبهه. من هم به او اجازه دادم. محسن رفت و در عمليات آزادسازی خرمشهر شركت كرد اما مجروح شد. بعد از اينكه سلامتی خودش را به دست آورد اين بار در عمليات رمضان شركت كرد و در همين عمليات بود كه مفقود شد. يادم هست قبل از اينكه به ما خبر مفقود شدن محسن را بدهند يك شب من در عالم خواب ديدم يك ابر بزرگ سفيد درست بالای سقف منزل ما ايستاده. اين ابر به شكل دايره بود اما همه جای آن سفيد نبود چون وسط اين ابر سفيد را يك ابر سياه دلگير كننده در بر گرفته بود. صبح وقتی از خواب بيدار شدم همان موقع به دلم افتاد محسن شهيد شده. البته مادر شهيد هم همان شب خواب شهادت محسن را ديده بود و ميگفت محسن شهيد شده است.

مادر شهيد درباره روزی كه دلش گواهی به شهادت محسن داد می گوید: قبل از اينكه كسی خبر شهادت محسن را برای ما بياورد يك شب در عالم خواب ديدم عراقی ها آمدند و ايرانی ها را محاصره كردند. بعد از اين يك هواپيما آمد و همه را جمع كرد و برد. فردا وقتی بيدار شدم به خواهر شهيد گفتم محسن يا شهيد شده يا اسیر.

خواهر شهيد درباره خواب مادر می گوید: چند وقت پيش صبح آمدم تا خبر مادرم را بگيرم. ديدم نشسته دارد گريه ميكند. ماجرا را از ايشان جويا شدم مادرم گفت ديشب خواب عجيبی ديدم و من می دانم محسن من يا اسير شده و يا شهيد.

خواهر شهید گفت: در روستای ما سه نفر بودند كه هميشه با هم بودند. يكي برادر من بود و دو نفر از دوستانش كه هر سه آنها به شهادت رسيدند. يادم هست بار آخری كه آماده رفتن بود روی پله ها نشسته بود و داشت بند پوتين های خودش را محكم مي كرد. مادرم برنج آورد تا بريزه پشت سر محسن. در اين هنگام محسن گفت: مادر اين دفعه ديگر برگشتی دركار نيست. پس پشت سر من برنج نريز چون اگر اين كار را كنی ممكنه من به شهادت نرسم و برگردم. البته  محسن پيش از رفتن به خود من گفت اين دفعه آخره و من اين دفعه حتما به شهادت می رسم. محسن  چند روز ديگر هم مرخصی داشت اما چون دوستش آماده شده بود برود، محسن هم دو روز زودتر حركت كرد و رفت. 45 روز بعد از رفتن محسن مادرم همان خواب عجيب را ديده بود و خيلي بی تابی ميكرد. ما  يك مقدار پرس و جو كرديم و ديديم تمام هم رزمهای محسن برگشتند و تنها كسي كه نيامده محسن است. يك ماه ديگر هم گذشت و از محسن خبری نشد. مادرم نگران بود و برادرم راه افتاد رفت منطقه و از همسنگرهای محسن پرس و جو كرد تا بلكه  تكليف برادرم معلوم بشود. اما همه آنها گفتند از زمان عمليات تا حالا محسن را نديده اند.

يكي از هم خدمتی های محسن درباره آخرين ديدارش با محسن ميگويد: در جريان عمليات من تير خورده بودم و چون خون زيادی از بدنم آمده بود حال مناسبی نداشتم. اما  فقط يك لحظه محسن را ديدم و صدا زدم: محسن  محسن  و بعد هم از هوش رفتم و بعد از آن نمی دانم چه اتفاقي براي محسن افتاد.

يكي ديگر از همرزم‌های شهيد درباره آخرين روز زنده بودن محسن می گويد: تنها چيزی كه من از محسن بياد دارم اين است كه محسن با شجاعت و دلاوری بسيار به همه ما كمك كرد اما بعد از پايان عمليات ما هر چه گشتيم نتوانستيم محسن را پيدا كنيم.

خواهر شهيد شرايط دشوار پدر و مادر شهيد را اينگونه شرح می دهد: چند روز پيش آمدم پيش مادرم ديدم باز نشسته و دارد گريه می كند. من نگران شدم و علت را جويا شدم و مادرم گفت ديشب برادرت را  خواب ديدم. محسن به من گفت مادر چرا اين قدر ناراحت هستی. برای چه اينقدر گريه می كنی. مادرجان ناراحت نباش جای من خيلی خوبه. مادر شما بايد از اينكه پسرتان در يك چنين راهی قدم گذاشته به خودتان افتخار كنيد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها