گروه حماسه و جهاد دفاعپرس- مونا معصومی؛ قبل از آغاز رسمی جنگ، عراق تحرکاتی در مرزها داشت. آخرین روزهای شهریور بود که در نماز جمعه زمزمههای جنگ به گوش میرسید. مردم تصویری از جنگ نداشتند تا اینکه عراق در آخرین روز از تابستان سال ۵۹ به طور گسترده حمله کرد. مردم خرمشهر، نیروهای مردمی از سراسر کشور و جوانانی که در پیروزی انقلاب نقش داشتند، در همان روزهای اول جنگ، خودشان را به مرزها رساندند تا مقابل تهاجمات دشمن بایستند.
متن بالا برگرفته شده از سخنان «فریده بهاءالدین» از زنان مقاوم دزفول و خواهر شهید «محمد بهاءالدین» است. در ادامه گفتوگوی خبرنگار ما با این خواهر شهید را میخوانید.
فریده بهاءالدین شاهد صحنه ورود هواپیماهای دشمن به آسمانهای کشورمان در نخستین روز جنگ بود. وی در این خصوص میگوید: «ما تصوری از جنگ نداشتیم، به همین خاطر وقتی حمله هوایی و زمینی عراق شروع شد، وحشت کردیم. نخستین بار در ایوان بودم که صدای وحشتناکی شنیدم. بعدها گفتند که هواپیماهای عراقی دیوار صوتی را شکسته است. از آن روز به بعد موشکباران شروع شد. اولین بار که موشک به دزفول اصابت کرد، من در خواب و بیداری بودم. یک لحظه فکر کردم که قیامت شده است. دشمن در همان روزهای ابتدایی به سرعت پیشروی کرد. آنقدر نزدیک شده بودند که شهرها را با توپ میزدند.»
وی با اشاره به شروع فعالیتهای برادرش عنوان میکند: «بلافاصله بعد از شروع جنگ، مساجد فعال شد. خانه ما هم روبروی مسجد بود. برادرم هم در مسجد و پایگاه بسیج فعالیت میکرد. برادرم که محمد نام داشت، تحصیلکرده رشته مهندسی بود، اما در مدارس دزفول بینش اسلامی تدریس میکرد. قبل از پیروزی انقلاب، مردم با خواندن اعلامیههای امام (ره) و شنیدن سخنان شهید مطهری، به مذهب علاقهمند شدند. پس از پیروزی انقلاب، برادرم که مسئولیت فرماندهی پایگاه بسیج را برعهده داشت، سعی کرد با اخلاق خوبش مردم را با دین بیشتر آشنا کند. او فرهنگسازی در جامعه را رسالت خودش میدانست. برادرم مطالعات مذهبی زیادی داشت، حتی عقاید کمونیستها و دیگر ادیان را هم مطالعه و بررسی میکرد. همچنین کتابهای با ارزش محمدباقر صدر را میخواند. محمد بدون اینکه نصیحت کند، اطرافیانش به ویژه جوانان را به خود جذب میکرد. ما امروزه یک فرد مذهبی را تنها با ظاهرش میشناسیم، در حالی که دوران انقلاب و جنگ تحمیلی بسیاری از جوانان در حالی که عقاید مذهبی داشتند، خوشتیپ هم بودند و با همه اقشار جامعه ارتباط برقرار میکردند. برادرم لباسهای شیکی میپوشید و در عین حال فعالیتهای فرهنگی و مذهبی انجام میداد. در اقوام داشتیم کسانی را که اعتقادی به دین و نظام نداشتند، اما وقتی حجب و حیای محمد را در جمع میدیدند، بساطشان را جمع میکردند و پای سخنانش مینشستند.»
تمام زنان دزفول درگیر جنگ بودند
وی سخنانش را اینگونه ادامه میدهد: «شهید عصمت پورانوری نمونه تمام دختران مذهبی و مقاوم دزفول است. تمام زنان دزفول به نوعی درگیر جنگ بودند. مردم دزفول نه تنها اعزام نیرو به جبهه داشتند بلکه در پشتیبانی هم فعال بودند. من هم به همراه دوستان هم سن و سال خودم فعالیتهایم را از همان اوایل جنگ، آغاز کردم. بانوان در مسجد و پایگاه بسیج فعالیتهای مختلف اعم از شستوشوی لباس رزمندگان، خیاطی، بافندگی، آشپزی، پاک کردن سبزی و ... را انجام میدادند. ما هم در این کارهای نیک شریک میشدیم. آن زمان وقتی اعلام میکردند که نیاز به خون داریم. به سرعت دخترها در صف اهدای خون میایستادند.»
بهاءالدین اظهار کرد: «دزفول به شهر مقاومت مشهور است. بسیاری از مردم با وجود راکت و موشکهایی که به شهر اصابت میکرد، خانههایشان را ترک نکردند. زندگی در دزفول جاری بود. هر روز خبر شهادت میشنیدم، اما برای جلوگیری از سقوط شهر، ماندیم. ادارات و بازار تحت هر شرایطی باز بود. به خاطر دارم که در یک روز، بالای ۱۰۰ گلوله دشمن به شهر و اطراف شهر اصابت کرد. تمام بدنمان به لرزه افتاده بود. شاهد بودم که توپ به یک مینیبوس اصابت کرد و در مقابل چشمانم اهالی شهرم شهید شدند. از آنجایی که جنگ بر زنان واجب نیست، نمیتوانستم به خط مقدم بروم، اما تمام تلاشم را میکردم تا دینم را به این انقلاب و کشور ادا کنم. یک روز از بلندگوهای شهر اعلام کردند که برای کمک به جبهه، نیاز مالی داریم. من و همسر برادرشهیدم، تمام طلاهایمان را اهدا کردیم.»
وی با بیان این که در طول هشت سال دوران دفاع مقدس تنها یک بار از شهر خارج شدم، میگوید: «برادرم دی سال ۵۹ در عملیات هویزه به شهادت رسید. او در هنگام شهادت یک فرزند داشت. همسرش هم باردار بود. همسرش در نامه نوشته بود که باردار است، اما قبل از اینکه نامه را ارسال کند، خبر شهادت برادرم را آوردند. هشت ماه بعد برای زایمان همسر برادرم به قم رفتیم. در طی هشت سال، این تنها زمان کوتاهی بود که از شهرمان فاصله گرفتیم.»
انتهای پیام/ 131