گروه فرهنگ و هنر دفاعپرسـ حامد افروغ؛ فرهنگ عمومی جامعه یک آیینه تمامقد از رفتار و سکنات سرمداران، زمامداران و حکمرانان آن جامعه است. آیینه ای که حتی غبارهای به خود گرفته را نیز کاملا مشهود، به نمایش میگذارد. اگر به صورت کلی به فرهنگ امروز جامعه نگاه کنیم، در مییابیم که از زمانی که مسئولین لباس اسلام و انقلاب را از تن درآورده و لباس لیبرالیسم و روشنفکری (به معنای مضموم و غربی آن) را به تن کردهاند، بازخورد آن در جامعه خود را به صورت آسیبهای اجتماعی و فرهنگی به صورت دقیق و روشن نشان داده است.
زمانی در بین مسئولین مد بود که دنبال پول و امکانات نباشند و با پوشیدن لباسهایی ساده و تردد در میان مردم، سعی کنند چهرهای انقلابی از خود نشان دهند و بیشتر برای مردم باشند تا برای خودشان، اما از وقتی که به اسم «حفظ ظاهر» و «کلاس دیپلماتیک» و «پرستیژ جهانی» حضرات معظم به دنبال کسب جایگاه و عنوان و درآمد افتادند و با زد و بندهای به ظاهر قانونی به تناول امکانات دولتی به اسم خصوصیسازی پرداختند، و کسی هم نبود تا پشت دست خاطیان بزند که چرا چنین می کنید، فرهنگ عمومی مردم رو به زوال نهاد و آن لطافت انقلابی که امید می رفت باعث عاقبت بخیریمان شود، جای خود را به پولدوستی و مالاندوزی به هر قیمت، در میان مردم داد.
و این دقیقا همان چیزی بود که امام راحل و مقام معظم رهبری از آن می ترسیدند و درباره وقوع آن به دولت و ملت هشدار میدادند اما از آنجا که مسیر دنیا، چربتر و راحتالحلقومتر است، در قراردادی نانوشته بین دولت و ملت، این واقعه شوم رخ داد و اخلاقها رنگ و بوی لیبرالیسم به خود گرفت، یعنی اباحهگری، یعنی هرچه را که پسندیدی برایت جایز است و آزادی به آن برسی، یعنی هدف وسیله را توجیه میکند.
برای نمونه، کمکم دزدی را زرنگی، بیخدایی را فرزانگی، بیاخلاقی را غرور و بزرگی و فساد اخلاقی را شاد زیستن نام نهادند. این اخلاق شاید چون ویروسی قوی همه ما را درگیر نکرده باشد، اما دل خیلی از ما مردم را با خود برده است و همین پاشنه آشیل ما شده تا با افرادی از این دست کنار آمده، در دل غبطهشان را بخوریم؛ هرچند بر زبان غرولندی بکنیم.
ملت ما همانطور که در زمینه اخلاقهای پسندیده در اوج قرار دارد و مورد حسرت خیلی از تمدنها و کشورهاست، معالاسف در برخی اخلاق ناپسند نیز در اوج قرار دارد که یکی از آن اخلاقها فراموشی درسهای تاریخی است. ما یادمان رفته پدرانمان از پس اعتماد به لیبرالها چه سیلیها که نخوردهاند و چه بزرگانی را که از دست ندادهاند و چه ثروتهایی را که به حلقوم دزدان اتوکشیده جنتلمنمآب نریختهاند.
یادمان رفته هر جا که از خدا و فرامینش فاصله گرفتیم، چوب خوردیم؛ نه از خدا، بلکه از دشمنان خدا. یادمان رفته که در دورهای که بیشتر سر به مهر داشتیم، تمدنمان زبانزد دنیا بود و از اکناف عالم آرزوی تحصیل در مدارس و دانشگاههای ما را داشتند. یادمان رفته که هویت ما ریشه در کدام زمین داشت، از این روست که هر از گاهی یکی از مظاهر بیاخلاقی از قبیل کشف حجاب، دزدی، قتل، غارت و امثالهم چون دملی در صورتمان میترکد و حالمان را بد میکند.
اینکه برخی مردانمان علیرغم ظاهری مردانه و هیکلهایی ستبر، ناموسگردانی میکنند و توجهات زیرشکمی بدتر از خودشان را به قیمت چوب حراج زدن به شرفشان میخرند، اینکه عدهای به جیببری از ملت در پس چهره ریشدار و یا لباسهای ظاهرالصلاح مسلکانه، برای چند سال خرغلت زدن در امکانات و تجملات، آخرت ابدیشان را به لجن می کشند، اینکه اغلب مسئولین استاد چاقوسازی بیدسته شده و با دادن وعدههای سر خرمن به ملتِ چشمانتظار به خدماتشان، چون موریانه اعتقادات مردم را میخورند و هزاران مثال دیگر از این دست، حاکی از مرضی دارد که غربیان آن را «لیبرالیسم» مینامند.
ما تا خودمان را درست نکنیم، تا تکلیف نگاهمان را با دنیای اطراف روشن نکنیم، تا یادمان نیاید که در دنیا قرار خدا با ما، آزمودن و تمیز دادن سره از ناسره است، هرگز طعم خوشبختی را نخواهیم چشید و هربار چنگ زدنمان به دامان یکی، جز سراب خوشبختی، نتیجهای برایمان در بر ندارد. از این روست که «برجام» و «اینستکس» و توافقات رنگارنگی که در این چند دهه به ما تحمیل شده، هیچکدام نتوانسته است گرهی از کارمان باز کند؛ چرا که گرههای ما دو سر دارد؛ مردم و مسئولین.
انتهای پیام/ 112