میدان‌های مین هنوز قربانی می‌گیرد - 7/ گفت و گوی دفاع پرس با همسر شهید ملکی

لایق شهادت بود و عاشق این راه/ روز آخر همه چیز را جا گذاشت

روز آخر عکسی از خودش به من داد و گفت که این عکس را فردا روزی که شهید شدم روی اعلامیه‌ام چاپ کنید. آنقدر آرام و مطمئن صحبت می‌کرد که انگار می‌دانست به همین زودی به شهادت می‌رسد.
کد خبر: ۳۵۶۷۲
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۶ - 09December 2014

لایق شهادت بود و عاشق این راه/ روز آخر همه چیز را جا گذاشت

اشاره: شهید کاظم ملکی یکی از رهروان همان قافله پر رمز و راز شهیدانی است که کار در میدانهای مین را منبع کسب رزق حلال برای خانواده خویش کرده بود. مرد سختکوش و جهادگری که با وجود داشتن زن و فرزند، کمر به خنثیسازی مینهایی بسته بود که یادگار روزهای خونین دفاع مقدس و دشمنان بعثی است.

شهید کاظم ملکی با همه علاقهای که به زندگی و خانوادهاش داشت عاقبت در صبح روز 27 تیرماه 1390 از منطقه مرزی آبزیادی در مهران، بال در بال ملائک گشود و آسمانی شد. متن پیشرو حاصل گفتوگو خبرگزاری دفاع مقدس با همسر این شهید والامقام است:

تولد مرد میدانهای مین

در اول مهر 1354 در مهران به دنیا آمد و اصالتا هم اهل مهران بود. با همه مشکلاتی که جنگ و دوران دفاع مقدس برای اهالی این مناطق مرزی درست کرده بود؛ خانوادهاش در همینجا ماندند. از همان دوران کودکی بسیار انسان سختکوش و پرتلاشی بود و در هر کاری که میخواست انجام دهد رضای خداوند را مدنظر قرار میداد. با اینکه در خانواده پرجمعیتی بود اما تمامی بچهها یاد گرفته بودند که روی پای خودشان بایستند و کاظم از این بابت روحیه بالا و مقاومی داشت. در خانوادهای که اکثریت آنها افراد بسیار سختکوش و جهادگری هستند.

نزدیک دوسال بود که با هم ازدواج کرده بودیم و عقدمان در سال 87 با هم بسته شد. از همان اول هم دوست داشت که در خدمت نظام و انقلاب باشد. همیشه میگفت که میخواهم در این مسیر شهید بشوم و این که برای این انقلاب کاری کرده باشم؛ اعتقاد داشت چون در زمان جنگ آنچنان که باید مانند باقی شهدا در این مسیر قدم برنداشته است و فرصت خدمترسانی نداشته است باید بیشتر در خدمت مردم این مناطق باشد.

جهادگر عرصههای خطر

مدت تقریبا زیادی را در سپاه به صورت قراردادی کار کرد و به عنوان راننده به کار گرفته شد اما علاقه بیشترش به میدانهای مین او را به این وادی کشاند.از همان موقع هم تصمیمش را گرفت. با آموزشهایی که از قبل دیده بود وارد این عرصه شد و در همین راه نیز ماند. از سپاه استعفا داد و وارد میدانهای مین شد. این آغاز روزهایی بود که عاقبت در 27 تیرماه 90 به شهادت رسید.

ابتدای وارد شدنش به این کار بسیار سخت بود برایم که با این موضوع کنار بیایم و بعدها که علاقهاش را دیدم خودم هم رضایت دادم. از آنجایی که با اشتیاق وارد این میدان شده بود و در این کار قرار داشت من هم عاقبت دل به رضایت او دادم و در کنارش ماندم. همیشه میگفتم با بچهای که داریم بسیار سخت است که بتوان تحمل کرد اما این شور و اشتیاق را که میدیدم نارضایتی را کنار میگذاشتم.

نزدیک 5 سال در شرکتهای مختلف مینزدایی کار کرد و در تمام این مدت آنچه را که میتوانست انجام داد. سه سال قبل از زندگی مشترکمان را در این شرکتها سر کرده بود و از آنجایی که به شغل ثابتش تبدیل شده بود؛ در دوسال آخر زندگیمان نیز همان کار را دنبال کرد.

بسیار مرد مهربانى بود و زندگی را بسیار دوست داشت. محبتش به من و فرزندم در بهترین سطح بود. در راه آسایش ما از هیچ کوششی دریغ نمیکرد و هیچگاه نشد که از او دلگیر شوم و یا در زندگی مشترکمان روی همدیگر بایستیم. خدا را شاکرم به آن چیزی که میخواست رسید و شهادت نصیبش شد و به لقا معبود پیوست. همیشه از خدا میخواست که ادامه دهنده راه شهدا باشد.

راهی که باید رفت

همان شب قبل از شهادتش یک قطعه عکسی را به منزل آورد و در حالی که آن را به من نشان میداد گفت که میخواهم این عکس را برای اعلامیه چاپ کنید. با ناراحتی زیاد گفتم که این حرف را نزن. خدا نکند که اتفاقی برای تو بیافتد. گفت که من آگاه شدهام و به من الهام شده است که این راه برگشتی ندارد و میدانم که همین امروز فردا اتفاقی برای من میافتد.

عکس را از دستش گرفتم و در ویترین خانه قرار دادم. وسایل شخصیاش مانند حلقه ازدواج و یا ساعتش را که همیشه با خودش میبرد؛ در منزل جا گذاشت. طوری که انگار خودش میدانست اتفاقی که برای او خواهد افتاد یقینی و صددرصد است.

فردا صبح خبر دادند که مجروح شده است و متاسفانه حال وخیمی دارد. آماده شدیم تا به بیمارستان مهران برویم. با صحبتهایی که دیشب با من کرده بود و عکسی را که به من داده بود؛ در طی راه به درستی فهمیده بودم که دیگر امیدی با بازگشتش نیست.

به بیمارستان که رسیدیم دیدیم که تمام دوستان و رفقایش جمع بودند. هنوز صبح زود بود و دوستانش در منطقه مشغول به کار نشده بودند. کاظم گفته بود که تا بساط صبحانه را پهن کنند من نگاهی به منطقه میاندازم و میآیم. همینکه وارد منطقه شده بود با اینکه تجربه بسیار بالایی در ورود به میدانهای مین داشت، پایش به روی یک مین ضدنفر رفته و این حادثه افتاده بود.

شدت انفجار به حدی بود که کاظم در دم به شهادت رسیده بود. این حادثه باعث شد که کاظم به همه آن آرزویی که همان قرار گرفتن در مسیر شهادت بود برسد و خدا را شاکریم که در این راه ثابتقدم ماند و به خواستهاش رسید؛ هرچند که با رفتن کاظم غم غریبی هنوز بر دلهایمان سنگینی میکند.

انتهای پیام/

{$sepehr_old_video_35672}
نظر شما
پربیننده ها