گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: میگویند «دخترها بابایی هستند»، «دخترها تا وقتی بابا را نبینند، خواب بر چشمانشان نمیآید»، «تا دست نوازش بابا بر سر دختر کشیده نشود، آرام نمیگیرد.» میگویند... با وجود تمام این شنیدهها، امروز دخترانی را میبینیم که سالهاست با در آغوش گرفتن قاب عکس پدر و با آرزوی دیدن رویای بابا به خواب میروند؛ دخترانی که با تصور نوازش صورت بابا، سنگ سرد مزار او را لمس میکنند و دخترانی که همیشه بیقرار و دلتنگ پدرند. آری دخترها همواره باباییاند؛ حتی اگر همیشه شنونده کرشمههای پدر دختری دیگران باشند و خود آنها را یا تجربه نکرده و یا خیلی کوتاه آزموده باشند.
سرزمینمان فرزندانی دارد که هرچند پدر برای آنها تنها یک قاب عکس روی دیوار و یا نهایتا اندکی خاطره از دوران کودکی و نوجوانیشان معنا میشود؛ اما به خود میبالند که فرزند شهید هستند. آنها به راه پدرانشان افتخار میکنند و آرزو دارند پا، جای پای پدرانشان بگذارند.
شاید امروز بیشتر از همه، فرزندان شهدای دفاع مقدس، دخترکان شهدای مدافع حرم را درک میکنند. فرزندانی که در گذشتهای نه چندان دور، این روزهای سخت را سپری کردهاند و اکنون پیروزمندانه از خاطراتشان سخن میگویند. «مریم شکوهی جهان» فرزند شهید «نصرالله شکوهی جهان» از جمله این فرزندان است.
پدر او در آموزش و پرورش خدمت میکرد. جوانی با انگیزه و پرتلاش که در طول عمر بابرکت خود پیوسته در جستجوی کسب روزی حلال بود.
نصرالله از وقتی خودش را شناخت، آرمانش را برگزید و همواره برای رسیدن به آن تلاش کرد. کارنامه درخشان او از روزهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مبرز بود و تهدیدهای پی در پی ساواک این گفته را اثبات میکند. او در راه فتح آرمانهایش تنها نبود و همسرش همیشه او را تشویق میکرد. هر شش فرزند وی نیز از مادر الگو میگرفتند و پدر را دلگرم میکردند.
شهید شکوهی جهان در نهایت مزد سالها تلاش و مجاهدت فداکارانه خود را در واپسین روزهای جنگ تحمیلی در تیر ۱۳۶۷ دریافت کرد و به آرزوی دیرینه خود رسید و برای همیشه در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) در تهران آرام گرفت.
در ادامه گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «مریم شکوهی جهان» فرزند شهید «نصرالله شکوهی جهان» را که هنگام شهادت پدر ۱۳ سال بیشتر نداشت، میخوانید:
دفاعپرس: در ابتدا ممکن است کمی شخصیت پدر بزرگوارتان را برای مخاطبین خبرگزاری دفاع مقدس ترسیم نمایید؟
پدر از دوران کودکی با قرآن مانوس بود و در زمره حافظان کلامالله مجید قرار داشت. ساده زیستی و بی آلایشی از بارزترین خصوصیات اخلاقی وی محسوب میشد. او همواره تلاش میکرد در تمام مسوولیتها، تکالیف خود را به بهترین نحو اجرا کند و در هر جایگاهی که قرار میگرفت، نیکوترین خدمات را ارائه میداد. او نه تنها یک پدر نمونه، بلکه معلمی دلسوز و مهربان بود. پدر به انجام وظایف شرعی نیز پایبند بود و حساسیت بسیاری نسبت به بیتالمال داشت. حقیقتا شور انقلابی سوزان او در جامعه و محبت مشتعل وی در خانه غیرقابل وصف است.
پدر با اخلاق ناب و به خصوص مهربانی و گشادهرویی بسیار خود محبوب تمام دلها گشته بود. مادربزرگ ما آنقدر شیفته داماد خود بود که تنها یک هفته در فراق وی توانست زندگی کند و پس از آن ما را تنها گذاشت. نمیدانم خدا چه صبری به مادرمان داد که توانست در برابر این دو داغ عظیم بردباری کند.
دفاعپرس: از خاطرات روزهای کودکیتان بگویید؟
تمام خاطرات کودکی ما مملو از بازیهای کودکانه با پدر است. روابط بسیار صمیمانه پدر دختری سبب میشد گاهی حتی با همدیگر کشتی نیز بگیریم و مادربزرگ ناراحت شود که چرا با پدرمان شوخی میکنیم.
دفاعپرس: ممکن است یکی از بهیادماندنیترین خاطراتتان را بازگو نمایید؟
پدر به نحوی با فرزندان خود رفتار میکرد که گمان میکردیم، او بهترین دوستمان است. وی همواره اولین شنونده حرفهایمان بود؛ حتی درخصوص محرمانهترین مسایل و صحبت از هیجاناتی که اکثر نوجوانان از والدینشان پنهان میکنند. پدر با دل و جان پای دغدغههایمان مینشست و در انتها با بیان زوایای مختلف، مسئله را حل میکرد. او تصمیمگیری را به اختیار خودمان میگذاشت و هیچگاه از مطرح کردن موضوعی با پدر دلهره نداشتم.
دفاعپرس: ممکن است با ذکر مصداقی گفتههایتان را ملموستر نمایید؟
راهنمای من برای انتخاب حجاب برتر پدرم بود. چراکه ابتدا احساس خوبی نسبت به این پوشش نداشتم.
نوجوانی ۱۲ ساله بودم که به مادرم اعتراض کردم، «من دوست ندارم چادر سر کنم.» آن روزها پدرم تا پاسی از شب سرکار بود و صبح پیش از بیدار شدن ما از منزل خارج میشد؛ بنابراین فرصت آنکه شِکوه چادر را مستقیم به پدر بگویم، فراهم نشد. به همین سبب مادرم گلهمندی من را انتقال داد. چندروز بعد پدرم من را صدا کرد. او میخواست تنها استدلال خود را بگوید و مثل همیشه تصمیمگیری نهایی را بر عهده خودم بگذارد.
آن روز حرفهای پدر دختری بسیاری میان ما تبادل شد. پدر از جایگاه حضرت زهرا (س) و یادگاری باارزش ایشان سخن گفت. او از منزلت حجاب، کرامت چادر و سرگذشت انسانها صحبت کرد. آنقدر حرفهای پدر به دل نشست که دیدگاهم نسبت به این هدیه گرانبهای حضرت انسیهحورا (س) تغییر کرد و از همان روز تا کنون با عشق این ارمغان ارزنده را سر میکنم. دیگر حتی در محیط کار هم حاضر به ترک آن نیستم.
امروز بیشتر از همیشه معنای حقیقی حرفهای پدر را درک میکنم. اینکه حجاب عزت است و رهاوردش آرامش. اینکه حجاب حرمت است و هبهاش احترام؛ و اینکه پناهگاهی است در برابر نگاه آلوده افرادی که «فی قلوبهم مرض...»
دفاعپرس: شهید شکوهی جهان فعالیتهای انقلابی خود را از چه زمانی آغاز کردند؟
فعالیتهای پدر، پیش از انقلاب آغاز شد. آن روزها وی با گروهی از فرهنگیان آموزش و پرورش به مقابله با رژیم ظالم شاهنشاهی میپرداخت و حتی بارها تهدید به ترور شد؛ اما هیچگاه از مبارزات خود دست نکشید.
پس از انقلاب نیز تمام دغدغه پدر پیشرفت روز به روز نظام نوپای جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود و از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد.
پدر با شروع جنگ تحمیلی شش فرزند کوچک خود را به خدای مهربان سپرد و داوطلبانه به مبارزه حق علیه باطل شتافت. او برای دفاع از عقاید خود همواره در تمام صحنههای انقلاب حضوری فعال داشت.
دفاعپرس: مادر با تصمیم وی برای حضور در جبهه مخالفتی نداشت؟
خیر، بلکه مشوق پدر بود. رابطه عاشقانهای میان والدینمان وجود داشت؛ اما این صمیمیت مانع فعالیتهای پدر نمیشد. آن روزها آرمان مردم مبارزه و حق طلبی بود و والدین ما نیز پایبندی به آن را وظیفه خود میدانستند. مادر هم آرام نمینشست. با چند تن از همسران رزمندهها در پشت جبهه خدمت و با پشتیبانی و تلاشهای بی وقفه لوازم ضروری و مواد خوراکی مورد نیاز رزمندگان را جمعآوری میکردند.
من یقین دارم فقط همسران شهدا میتوانند حال همدیگر را درک کنند. فداکارانی که با وجود عشق بسیار تکیهگاهشان را در راه خدا فدا میکنند و فقط خدای مهربان میداند که آنها چگونه با این درد دوری کنار میآیند.
دفاعپرس: شما و سایر فرزندان چطور با نبودن پدر کنار میآمدید؟
هرچند سنمان کم بود، اما شرایط را درک میکردیم. چراکه تمام اطرافیان شرایطشان مشابه ما بود. گویا همه پذیرفته بودیم که اکنون قاعده زندگی باید این چنین باشد و مادر تاثیر بسزایی در شکلگیری این عقیده داشت.
دفاعپرس: سختترین قسمت پازل زندگیتان چه بود؟
لحظه اطلاع از شهادت پدرم. روزی که خبر شهادت را اعلام کردند، مادرم منزل نبود. من درب منزل را به روی مردانی که لباسشان همچون پدرم بود، باز کردم. آنها از حضور بزرگترم در منزل پرسیدند و من گفتم، «نیستند!» پیغامی دادند و رفتند.
مادرم که آمد، گفتم، «مامان! چند تن از دوستان بابا آمدند و گفتند؛ شما باید به پادگان مالک اشتر بروید!» مادرم دلش لرزید. به یاد آخرین وداع پدر افتاد. پنج روز بیشتر از آن سحر تلخ نمیگذشت. بابا با اصرار فراوان به مرخصی اضطراری یک روزه آمده بود و یک شب بیشتر نماند. او هنگام وداع میگفت، «قول میدهم پنج روز دیگر برگردم!» آن روز، روز پنجم میشد؛ اما چرا به جای بابا دوستانش آمده بودند؟!
مادرم نتوانست به پادگان مالک اشتر برود. دوستی که رفته بود، پیغامشان را آورد، «پدر مجروح شده و باید به بیمارستان برویم!» انگار تمام بار دنیا روی شانههای من سنگین شد. ۱۳ سال بیشتر نداشتم. با این حال گفتم، «قوی باش دختر! مهم آن است که پدر هنوز نفس میکشد!»، اما این امید، رویایی بیش نبود... دقایقی بعد خبر شهادت پدر را دادند. دیگر شکستم. انگار دنیا برای دخترک نوجوان به بن بست رسید. نمیخواستم بپذیرم که دیگر بابا، مریمش را صدا نمیزند؟! دیگر او را در آغوش نمیگیرد؟!
دفاعپرس: چه زمانی پیکر مطهرشان بازگشت؟
پدر سرش میرفت، قولش نمیرفت. همیشه الوعده وفا بود. همان روز پنجمی که گفته بود، پیکر مطهرش به خانه رسید. باور نداشتم این صورت سردِ سفید که آرام خوابیده، بابای مهربان من است...
مدت کوتاهی پس از شهادت پدر خبر پذیرش قطعنامه منتشر شد. به عمر با برکت پدر غبطه خوردیم که خوشا به سعادتش، چه سرانجام نیکی داشت که مزد سالها مجاهدت خود را در واپسین روزهای جنگ تحمیلی دریافت کرد.
دفاعپرس: گمان میکردید پدرتان روزی به شهادت برسد؟
هرچند تهدیدهای همیشگی ساواک و فعالیتهای سیاسی پدر، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و همچنین سالها حضور فعال او در جبهه حق علیه باطل؛ آمادگی شهادت وی را همواره برای خانواده به وجود آورده بود، اما تا در معرض این امتحان قرار نگرفتیم، به عمق سختی آن پی نبردیم.
حقیقتا حیف بود اگر پدر من، در بستر جان به جان آفرین تسلیم میکرد. چرا که مناجاتهای پدر مصداق بارز این شعر بود، «بارالها من نمیخواهم که در بستر بمیرم/ یاریام کن تا به راهت در دل سنگر بمیرم/ دوست دارم لاله گون گردد لباس پاسداری/ آخر از خون تنم با جسم از خونتر بمیرم/ دوست دارم تشنه لب باشم هنگام شهادت/ جرعهای نوشم ز دست ساقی کوثر بمیرم/ دوست دارم چهره مهدی زهرا (س) را ببینم/ با تبسم بر رخ آن حجت اکبر بمیرم/ دوست دارم راه دین یابد ادامه/ من به خون غلتان شوم هم، چون علیاکبر بمیرم»
دفاعپرس: چطور شهادت پدر را پذیرفتید؟
روزهای بسیار سختی را تمام اعضای خانواده سپری کردند؛ اما کوچکترین فرزند خانواده از همه بیشتر آسیب دید. او نوزادی شیرخواره بود که پدر به شهادت رسید و همواره حسرت درک واژه پدر را بیان میکند.
اگر بخواهم از عاملی که سبب شد بر تمام این سختیها فائق آییم سخن بگویم، بدون شک به احساس حضور پدر در زندگی و کرامتهای بسیار او اشاره میکنم. شاید بیان این واقعیت برای برخی غیرقابل تصور باشد؛ اما تمام خانوادههای شهدا این حقیقت را تایید میکنند.
دفاعپرس: ممکن است نمونهای از این کرامتها را بیان کنید؟
یکی از مشهودترین کرامتها به اولین سال شهادت پدر مربوط میشود. تصمیم داشتیم برای درب ورودی منزلمان حصیر سفارش بدهیم تا در روزهایی که هوا مساعد است، درب منزل را کمی باز بگذاریم تا هوا در رفتوآمد باشد. هنوز فکر خود را عملی نکرده بودیم که زنگ درب به صدا درآمد. مرد حصیر فروش، حصیری دقیقا اندازه درب منزل ما تحویل مادرم داد. مادر گفت که «ما حصیر سفارش ندادیم!» مرد حصیر فروش با تعجب پاسخ داد، «آقایی که خود را شکوهی معرفی میکرد، حصیری با چنین ابعادی برای این آدرس سفارش داده! اینجا منزل شکوهی نیست؟» مادرم از ظاهر آن مرد پرسید که پیرمرد حصیرفروش، تمام خصوصیات ظاهری پدرم را ترسیم کرد. مادر دیگر نگفت فردی که شما امروز سر خیابان او را دیدهاید یکسال است که به شهادت رسیده است! پیرمرد حتی از ممانعت مادرم برای نصب حصیر ناراحت شد؛ چراکه او از واقعیت ماجرا اطلاعی نداشت. فقط مادرم میدانست که پدر شهیدم چگونه بار دیگر به یاری خانواده خود شتافته است. هنگام تسویه حساب نیز پیرمرد زحمتکش هیچ مبلغی دریافت نکرد، او میگفت «همان آقا هنگام دادن سفارش، تمام مبلغ را پرداخت کرد!»
تصور این واقعیت برای خیلیها غیر قابل پذیرش است. شاید عدهای گمان کنند این خاطره یک رویاست، اما برای نوجوانی کم سن و سال این حقیقت سبب شد به آیات کلامالله مجید ایمان بیاورد و یقین حاصل کند که پدرش همواره زنده است.
چنین اتفاقاتی در زندگی ما بسیار تکرار و همین امر زمینه ساز تبدیل داغ فراق به آرمانی پر افتخار میشود. ما یقین داریم که پدر همواره همراهمان و به تمام امور ما واقف است لذا به جایگاه فرزند شهید بودن خود میبالیم.
دفاعپرس: گویا پدر خواب شهادت خود را دیده بود. این خواب را نقل میکنید؟
پدر به حضرت ولیعصر (عج) ارادت بسیاری داشت و از چندین سال پیش از انقلاب اسلامی تا فرصتی پیش میآمد به مسجد جمکران میرفت. او در یکی از همان شبها خواب میبیند که از ایشان تمنا میکند که به او اسلحه بدهند تا سربازشان شود.
پدر حتی بارها خواب میبیند که در سپاه امام حسین (ع) دلاوری میکند و مورد تفقد آن حضرت قرار میگیرد. پدر شیفته شهادت و شهامت در رکاب ولایت بود و در نهایت همچون ارباب خود حضرت سیدالشهدا (ع) به دیدار دوست شتافت. من یقین دارم تمام این رویاهای صادقه، نشاندهنده برگزیده بودن پدر است.
دفاعپرس: پدرتان در وصیتنامه خود به چه مواردی اشاره کردند؟
همگان را به حضور در مساجد دعوت کردند و فرزندان خود را علاوه بر این امر، به درس خواندن و احترام به بزرگترها، به ویژه احترام به مادرمان توصیه کردند.
دفاعپرس: و حرف پایانی برای مخاطبین خبرگزاری دفاع مقدس؟
مخاطب اول من، فرزندان و خانواده شهدا هستند که میخواهم بار دیگر برای آنها، وظیفه پاسداشت خون پدرانمان را یادآوری و تمنا کنم، پیش از آنکه از کسی توقع داشته باشیم، بدون توجه به موانع پیشرو، خودمان رسالت فرزند و خانواده شهید بودن را به نحو احسن ادا کنیم.
ما وظیفه داریم مبلّغ سیره شهدا باشیم و فراموش نکنیم که هرکدام یک نماینده از انجمن فرزندان شهدا در جامعه هستیم و قدر خود را بدانیم. پدرانمان برای ما افتخار و ارزش آفریدند، مبادا هیچگاه از مسیرشان گمراه شویم.
مخاطب دوم من مسوولین هستند که به حرمت خون شهدا و کسانیکه از تعلقات و مقامهای دنیوی گذشتند تا برای خدا به مردم خدمت کنند؛ وظایف خود را به درستی انجام دهند و از نهال نوپای انقلاب اسلامی که با خون شهدا تنومند شده، حفاظت کرده و تنبلی و خیانت نکنند.
در نهایت خاطرنشان میکنم؛ ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند و یقین دارم امتداد این نظام به حکومت مقدس حضرت ولیعصر (عج) ختم میشود انشاءالله.
انتهای پیام/ ۷۱۱