بخش دوم/ نقش نیروی هوایی در دهه فجر سال ۱۳۵۷؛

حضور غیرمنتظره امام خمینی در یک بیمارستان بعد از استقبال «12 بهمن»/ تشکر ویژه امام از یک رکن ارتش طاغوت

پس از ورود حضرت امام خمینی (ره) در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به تهران، نیروی هوایی ارتش در اولین گام‌های مثبت خود برای همراهی با مردم در استقبال باشکوه و تاریخی از امام امت، جهت حفظ نظم و امنیت در فرودگاه «مهرآباد» با همه مخاطراتی که وجود داشت، گام برداشت.
کد خبر: ۳۸۳۰۹۳
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۰:۲۶ - 08February 2020

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: پس از ورود حضرت امام خمینی (ره) در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به تهران، نیروی هوایی ارتش در اولین گام‌های مثبت خود برای همراهی با مردم در استقبال باشکوه و تاریخی از امام امت، جهت حفظ نظم و امنیت در فرودگاه «مهرآباد» با همه مخاطراتی که وجود داشت، گام برداشت؛ هرچند درگیری‌های خیابانی نیز تا حدودی  ادامه داشت و ارتشی‌ها از دستور فرماندهان مبنی بر شلیک گلوله مستقیم به سوی مردم تمرد می‌کردند.

در بخش نخست این گزارش، نقش نیروی هوایی ارتش در مراسم استقبال تاریخی از حضرت امام خمینی (ره) در روز ۱۲ بهمن سال ۵۷، مورد بررسی قرار گرفت و ماجرا به‌جایی رسید که به‌علت ازدحام بیش از حد جمعیت، موتور خودروی حامل امام خمینی (ره) از کار افتاد و جمعیت مشتاق، خودرو را با وزن سنگینی که داشت، همچون نگینی روی دست گرفته و به سمت هلی‌کوپتر نیروی هوایی کشاندند.

سرگرد بازنشسته «مجید دشتبان» جمعی گردان ۲۱۴ هلی‌کوپتر نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران گفته است: مردم از سمت راست هلی‌کوپتر، خودروی حامل امام (ره) را آوردند. من در سمت چپ هلی‌کوپتر را بستم تا کسی وارد نشود و رفتم پایین؛ امام (ره) از سمت راست به همراه احمدآقا و دو نفر دیگر وارد هلی‌کوپتر شدند.

بخش اول نقش نیروی هوایی در دهه فجر سال ۱۳۵۷:

* روی دست بردن خودروی حامل امام در مراسم استقبال/ تنها تیمسار رژیم طاغوت که به استقبال امام (ره) آمد

در ادامه، بخش دوم این گزارش را می‌خوانید: سرگرد بازنشسته «مجید دشتبان» جمعی گردان ۲۱۴ هلی‌کوپتر نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در ادامه گفته است: بعد از وارد شدن حضرت امام خمینی (ره) و همراهان ایشان به هلی‌کوپتر نیروی هوایی، خدمت ایشان عرض ادب کردم و گفتم «در خدمت شما هستیم، هر امری که داشته باشید، هر جایی که خواسته باشید تشریف ببرید»، یکی از همراهان امام (ره) گفتند که به قطعه ۱۷ بهشت زهرا (س) برویم؛ چون امام می‌خواهند در آن‌جا سخنرانی کنند. عرض کردم با توجه به این‌که هلی‌کوپتر در میان جمعیت گم شده است، برخاستن آن خیلی مشکل است و امکان از دست رفتن موتور می‌رود.

نیروهوایی 2

بعد از توضیحات من به کاپیتان «سیدین»، امام خمینی (ره) با روحیه بالا و خونسردی خاصی سوال کردند که موضوع چیست؟ به حضرت ایشان عرض کردم با این وضعی که مردم از هلی‌کوپتر آویزان شده‌اند، اگر بخواهیم موتور را روشن کنیم ممکن است ملخ دوم هلی‌کوپتر، دست، سر و گردن مردم را بزند و بر فرض هم که روشن کنیم، با این وضع نمی‌توانیم برخیزیم؛ موتور قادر نیست هلی‌کوپتر را از جا بکند.

امام خمینی (ره) با اعتماد به نفسی که داشتند، فرمودند که توکل‌تان به خدا باشد، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. همین یک جمله برای ما قوت قلب بود و به همکارم گفتم که من می‌روم پایین، شما به‌محض این‌که من پیاده شدم، تا ۱۰ بشمار و بعد استارت بزن. من بلافاصله پایین رفتم و افراد را از کنار ملخ هلی‌کوپتر دور کردم، بعد از آن موتور روشن شد و من خودم روی زمین دراز کشیدم تا مردم هم به‌تبعیت از من دراز بکشند، به هر حال باد ملخ و سر و صدای موتور باعث شد تا مردم تا شعاع محدودی از هلی‌کوپتر فاصله بگیرند و من از یک فرصت استفاده کردم و رفتم داخل کابین و طی یک پیام رادیویی، به کاپیتان «سیدین» اعلام کردم که شرایط ملخ دوم برای برخاستن مناسب است؛ بنابراین بلند شدیم و کاپیتان گفت که مقداری بالا و پایین کنید و همین کار را انجام دادیم؛ لذا عده‌ای که به شیشه‌ها چسبیده بودند، پایین آمدند و عده‌ای هم نتوانستند در مقابل باد هلی‌کوپتر مقاومت کنند و به‌ناچار به‌روی زمین دراز کشیدند و یک عده هم که تا لحظه آخر روی اسکیت‌های هلی‌کوپتر ایستاده بودند، در فاصله نیم‌متری زمین، خود را از هلی‌کوپتر رها کردند. از جلوی در بهشت زهرا (س) تا قطعه شهدا مملو از جمعیت بود و امام خمینی (ره) مداوم به جمعیت نگاه می‌کردند و ابراز احساسات آن‌ها را پاسخ می‌دادند.

به قطعه شهدا که رسیدیم، از طرف کمیته استقبال، جایگاهی برای سخنرانی ترتیب داده شده و برای فرود هلی‌کوپتر هم مکان دایره شکلی مشخص شده بود و کسی حق نداشت وارد این منطقه شود؛ بنابراین به‌راحتی در کنار قطعه شهدا نشستیم و امام (ره) و همراهان‌شان از هلی‌کوپتر خارج شدند و شهید «مطهری»، شهید «مفتح» و افراد دیگر به استقبال امام آمدند و راهی باز شد تا ایشان به محل جایگاه تشریف بردند و آن سخنرانی تاریخی خود را بیان کردند: «و من باید یک نصیحت به ارتش بکنم و یک تشکر از یک ارکان ارتش، یک قشر‌هایی از ارتش. اما آن نصیحتی که می‌کنم این است که ما می‌خواهیم که شما مستقل باشید. ما داریم زحمت می‌کشیم، ما خون دادیم، ما جوان دادیم، ما حیثیت و آبرو دادیم، مشایخ ما حبس رفتند، زجر کشیدند، می‌خواهیم که ارتش ما مستقل باشد. آقای ارتشبد، شما نمی‌خواهید، آقای سرلشکر، شما نمی‌خواهید مستقل باشید؟ شما می‌خواهید نوکر باشید؟! من به شما نصیحت می‌کنم که بیایید در آغوش ملت؛ همان که ملت می‌گوید بگویید. بگویید ما باید مستقل باشیم. ملت می‌گوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشار‌های آمریکا و اجنبی باشد؛ شما هم بیایید - ما برای خاطر شما این حرف را می‌زنیم - شما هم بیایید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگویید: ما می‌خواهیم مستقل باشیم، ما نمی‌خواهیم این مستشار‌ها باشند. ما که این حرف را می‌زنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان، خون جوان‌های ما را بریزید که چرا می‌گویید من باید مستقل باشم! ما می‌خواهیم تو آقا باشی».

نیروهوایی 2

هنوز سخنرانی امام خمینی (ره) تمام نشده بود که حاج احمد آقا به ما خبر داد که هلی‌کوپتر را روشن کنید. ما هم هلی‌کوپتر را روشن کردیم؛ اما بعد از سخنرانی وضعیتی پیش آمد که بار دیگر هلی‌کوپتر در میان جمعیت مشتاق مردم گم شد وقتی بنا شد که ما بلند شویم، دو سه بار از زمین برخاستیم و مجدداً در جای دیگری نشستیم؛ در مرحله اول یکی از همراهان امام (ره) را سوار کردیم و برای هماهنگی که چه‌کار کنیم، در هر مرحله دوم حاج احمد آقا را سوار کردیم تا جای مناسبی را برای سوار کردن امام (ره) پیدا کنیم؛ به محض اینکه جایی برای فرود در نظر گرفته می‌شد، مردم به آن محل سرازیر می‌شدند و امکان نشستن از ما زایل می‌شد؛ چراکه مردم تصور این را داشتند که امام خمینی (ره) داخل هلی‌کوپتر است، برای همین مشتاق زیارت ایشان بودند.

از آن‌جایی که امکان نشستن برای هلی‌کوپتر فراهم نشد؛ بنابراین امام (ره) سوار یک دستگاه آمبولانس شدند و از محل جایگاه حرکت کردند و قرار بر این شد که ما از بالای آمبولانس حرکت کنیم تا در محل مناسبی، حضرت امام (ره) به هلی‌کوپتر انتقال یابند؛ همین هم شد و ما از بالا، خودروی حامل امام خمینی (ره) را تعقیب کردیم، به‌محض این‌که خودرو از بهشت زهرا خارج شد و به‌سمت پالایشگاه رفت، محل مناسبی پیدا شد و هلی‌کوپتر سریعاً فرود آمد. حضور جمعیت که به یک مسابقه دو همه‌گانی شباهت داشت، به سمت هلی‌کوپتر روانه شد؛ اما قبل از این‌که مردم به ما برسند، امام (ره) و آقای ناطق نوری سوار هلی‌کوپتر شدند و محل را ترک کردیم.

نیروهوایی 2

امام خمینی (ره) داخل هلی‌کوپتر، با آرامش ابتدا عمامه خود را به دور زانوی خود پیچیدند و بر سر خود گذاشتند و بعد عبای خود را مرتب کردند و سپس محاسن خود را شانه زدند و با خونسردی تمام به اطراف نگاه کردند. من از آقای ناطق نوری سوال کردم که کجا برویم؛ بحث بر سر این بود که مقصد بعدی امام کجاست؛ امام متوجه شدند و فرمودند مسئله چیست؟ به عرض ایشان رساندم که ما در روی آسمان تهران هستیم، هر جا که می‌فرمایید، برویم! آقای ناطق نوری گفتند که قرار است برویم مدرسه «رفاه»، احمد آقا گفتند برویم جماران؛ اما، چون جماران نزدیک کوه بود و درخت زیاد داشت، هلی‌کوپتر نمی‌توانست آن‌جا بنشیند، خلبان «سیدین» برگشت و با یک شوق گفت که برویم نیروی هوایی؛ اما ناطق‌نوری گفت که می‌خواهی ما را به داخل لانه زنبور ببری. خلبان گفت پس کجا برویم؟

«ناطق نوری» گفته است: یک‌دفعه به‌ذهنم آمد که صبح ماشین را نزدیک بیمارستان امام خمینی (ره) پارک کرده‌ام، حالا از آسمان پایین بیاییم، در زمین تصمیم می‌گیریم که کجا برویم. به خلبان گفتم جناب سرگرد می‌توانی ما را به بیمارستان هزار تختخوابی ببری؟ گفت: هر جا بگویی پایین می‌روم، گفتم پس برویم بیمارستان. خلبان گفت که اتفاقاً این بیمارستان هم به اسم خود آقاست». وقتی هلی‌کوپتر در محوطه بیمارستان نشست، در اثر صدای آن، تمامی پزشک‌ها و پرستار‌ها بیرون دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است؛ چراکه تصور می‌کردند درگیری و کشتاری شده است و عده‌ای را آورده‌اند.

وقتی پیاده شدم، پزشکان می‌پرسیدند که چه اتفاقی افتاده است؛ من سریعا درخواست آمبولانس کردم و یکی از پزشکان گفت اینجا بیمارستان است، آمبولانس برای چی می‌خواهی؟ گفتم: خیر، نمی‌شود بیمار ما این‌جا باشد، باید او را ببریم. آقایان رفتند و یک برانکارد آوردند، من آن را پرت کردم و گفتم: ما آمبولانس می‌خواهیم، شما برانکارد می‌آورید؟! پزشکی به نام دکتر صدیقی گفت: آقا من یک ماشین پژو دارم، بیاورم؟! گفتم: بیاور. وی ماشین را آورد نزدیک هلی‌کوپتر، تا در هلی‌کوپتر را باز کردیم، وقتی پزشکان امام (ره) را دیدند، همه فریاد کشیدند و با هجوم آن‌ها بساط ما به‌هم ریخت. خانمی سر آستین امام را گرفته بود و می‌کشید و گریه می‌کرد، با زحمت خانم را جدا کردیم و امام، احمدآقا و آقای طالقانی سوار شدند و ماشین حرکت کرد.

... پایان بخش دوم...

منبع: کتاب «عکس جنجال‌برانگیز» - نویسنده: سید حکمت قاضی میرسعید

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها