نامه‌ اسرای ایرانی به خانواده‌هایشان ابزاری برای شکنجه آنها بود

افسران و سربازان بعثی از هر فرصتی برای شکنجه روحی و جسمی اسرای ایرانی استفاده می‌کردند که یکی از آن‌ها دستکاری در نامه‌های اسرا بود.
کد خبر: ۳۸۵۲۴۸
تاریخ انتشار: ۰۴ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۰:۱۷ - 23February 2020

تهدید اسیر ایرانی توسط افسر بعثی با نامهبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، افسران و سربازان عراقی از هر فرصتی برای شکنجه و آزار اسرای ایرانی استفاده می‌کردند. این موضوع حتی شامل حال نامه‌های اسرا نیز می‌شد، افسران عراقی یا اجازه نامه‌نگاری نمی‌دادند و یا با سانسور نامه‌ها بسیاری از مطالب داخل آن را دستکاری می‌کردند.

«داوود سالم‌پور» از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطرات خود به سخت‌گیری افسران عراقی در رساندن نامه اسرا به خانواده‌هایشان اشاره و اینگونه روایت کرده است: «افسر اطلاعاتی‌ای به نام عبدالسلام داشتیم که یک روز از من خواست پیامی به ایران بفرستم، گفتم چه پیامی؟ برای چه کسی؟، گفت برای ایران. گفتم خب که چه؟ گفت بهشان بگو که جنگ را تمام کنند. گفتم من چه کاره هستم که بگویم جنگ را تمام کنند یا نکنند. آیا ایران منتظر نامه‌نویسی من است که بگویم چه کار کنند؟ خب خود ایران هم می‌داند که من اینجا اسیر هستم، هزار و یک نوع فشار به من وارد شده، اگر به حرف من عمل کنند که دیگر هیچی.

گفت بگو اسیر‌ها را عوض کنند. گفتم بابا. مگر من آخر چه کاره هستم؟ گفت نمیخواهی پیش خانواده‌ات بروی و خانواده ات را ببینی؟. گفتم حقیقت را می‌خواهی. سیدی؟ گفت بله. گفتم من از سال ۵۹ فاتحه خانواده‌ام را خوانده‌ام آن موقع که شروع کردید آبادان را بمباران کنید فاتحه شان را خواندم. دوباره پرسید پس فاتحه‌شان را خواندی؟ گفتم بله.

گفت داغی روی دلت بگذارم و بلایی به سرت بیاورم که آرزوی رسیدن خبری از آن‌ها را داشته باشی. برو بیرون فلان فلان شده. من را بیرون انداخت و گفت ببریدش زندان.

من به زندان رفتم، سرگروهبان اردوگاه آمد و گفت من می‌بخشمت، برو آسایشگاه، ولی دفعه دیگر دجال بازی در نیاور. بعد از آن مسأله رابطه با نامه به طور کلی قطع شد و حقیقتاً هم نمی‌دانستم که جریان چیست. فکر می‌کردم خانواده‌ام نامه را قطع کرده اند. مرتب در فکر بودم که خدایا مشکل از سانسورچی ایران است؟ از سانسورچی بغداد است، از خود خانواده ام است؟ از طرفی نامزدم منتظر بازگشت من بود، از سال ۵۹ که نامزد کردم تا آن لحظه منتظرم بود، از طرفی نامه هم قطع شده بود.

با خودم می‌گفتم خدایا چرا نامه‌هایم به دستم نمی‌رسد. مانده بودم. تا اینکه بعد از مدتی به خودم آمدم و فهمیدم بله، عبدالسلام افسر اطلاعاتی که آن روز من را تهدید کرد، تهدید خود را عملی کرده، گفته بود آرزو به دلت می‌گذارم که خبر از خانواده‌ات برسد، آن‌وقت بود که فهمیدم جریان از چه قرار است.

مدتی در اسارت نوشتن ممنوع شد و اگر از کسی یک تکه کاغذ یا خودکار می‌گرفتند باعث می‌شد که آن طرف دو یا سه روز تنبیه شود و او را در زندان‌های انفرادی می‌انداختند.

همان مقدار کم نامه‌ای هم که به اردوگاه می‌آمد بعد از اینکه در بغداد سانسور می‌شد دوباره توسط سربازان عراقی و ماموران اردوگاه سانسور می‌شد و اگر عکس یا چیزی همراه نامه بود برمی‌داشتند و به ما نمی‌دادند.»

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها