به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، غلامحسین مقدمحیدری پژوهشگر حوزه فلسفه علم و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی سوالات مبنایی مهمی در مورد علم دینی مطرح میکند تا ذهن جوانان و دانشجویان و علاقهمندانی که در این زمینه در حال فعالیت و تحقیق هستند را بیشتر به تکاپو وارد دارد و در مورد ماهیت این موضوع به کاوش وادارد. در گفتوگویی از این دغدغهها و علل رویکرد خود میگوید؛
آقای دکتر! شما در اولین کنگره ملی علوم انسانی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که در سال ۱۳۸۵ برگزار شد، مقالهای با عنوان «مشکله علم و دین از کجا نشأت میگیرد؟»، ارائه دادید. همچنین در دی ماه ۹۳ در پژوهشکده روایت، سخنرانیای با موضوع «مشکله علم و دین و علم دینی از کجا ناشی میشود؟»، ارائه کردید. در ابتدای این گفتوگو لازم است ابتدا در مورد این موضوع قدری توضیح دهید؟
بحث سخنرانی پژوهشکده روایت، در مورد بررسی مشکله علم و دین و مطرح شدن موضوع علم دینی بود. موضوع این است که مسأله درست، مطرح شده یا نه. اکثر کسانی که در این زمینه بحث میکنند سعی دارند تا به ارائه نظر یا راه حلی بپردازند، اما من به دنبال راه حل نیستم و میخواهم ببینم گذاشتن علم و دین کنار هم یا ساختن واژه علم دینی درست است یا نه و اصلاً این عبارت یعنی چه؟ چرا مشکلی به نام علم و دین یا علم دینی رخ داده است؟
از زمانی که با غرب مواجه شدهایم چهار واکنش نسبت به علم و تکنولوژی غربی داشتهایم؛ ابتدا تعاملمان تکنولوژیک بوده است، یعنی تکنولوژی آنها نه تنها از ابتدا بلکه هنوز هم برای ما جذاب بوده و هست. از این رو علم به تبع تکنولوژی وارد جامعه ما شده است و یک سری از اندیشمندان و روشنفکران ما گفتند دین را کنار بگذاریم؛ تکنولوژی غربی و علم غربی ما را کفایت میکند. یک عده هم تعامل بین این دو را مطرح کردند که تعامل هم به دو شکل مطرح شد. یکسری مثل مدارس مذهبی ایران بودند، مدارس مذهبی که الان در کشور هست به ویژه تهران با این رویکرد کار میکنند. یک سری از دانشآموزها را میگیرند و تعلیم میدهند تا مهندس و دکتر شوند و از طرف دیگر این دانش آموزان باید دیندار هم باشند.
یک تعامل دیگر هم این است که به نام آموزههای دینی یک سری تبیینهای علمی از احکام دینی ارائه میکنند، مثل کاری که مرحوم مهندس بازرگان انجام داد در مورد آنتروپولوژی و آخرت یا کارهایی که مطبوعات و صدا و سیما در ماه رمضان انجام میدهند، یعنی با استفاده از نظریههای علمی و پزشکی میگویند روزه خوب است، چون کار گوارش را آسان میکند، ذخیره چربی و قند بدن می سوزد و …. یک وضعیت دیگر هم وجود دارد که کاملاً علم و تکنولوژی را نهی و طرد میکنند. این نگاه هم در زمان گذشته وجود داشته هم در مشروطه وجود داشته و الان هم پیروانی دارد اگر چه در اقلیت هستند و چندان بارز نیستند. (برای نمونه به آرای میرزاصادق مجتهد تبریزی مراجعه کنید.)
سه واکنش اول یک فرض دارند و آن این است که علم مستحکم و متقن است و باید دین را منطبق با علم کنیم و همه به این فرض معتقدند. واکنش اول میگوید دین را باید کنار بگذاریم و دو دسته دیگر هم که به دنبال تعامل هستند، معتقدند که علم را نمیشود نفی کرد (منظور از علم در اینجا ساینس است مثل شیمی فیزیک و نجوم و …) و تنها چاره آن است که آموزههای دینی با علم منطبق شوند.
در آن سخنرانی سوال من این بود که چرا علم استحکام دارد و یقینی است، یا اصولاً چنین چیزی هست یا نه؟ مثلاً نظریه داروین با قرآن سازگاری ندارد، اما برخی برای اینکه قرآن را با این نظریه همخوانی و سازگار کنند، یک آیه در مورد خلقت انسان پیدا میکنند و آن را اینقدر بالا و پایین میکنند تا تدریجی بودن را از آن در بیاورند. کلی بند بازی میکنند تا آن را به نظریه داروین ربط دهند. حال این سوال را مطرح میکنم آیا نظریه داروین این قدر متقن و مستحکم است؟ آیا این نظریه یقینی است؟ اگر نظریههای علمی یقینی اند، این ویژگی از کجا میآید؟
اگر یقینی بودن آنها از مشاهدات ناشی میشود، نظریههای مختلفی هست که مشاهدات را زیر سوال میبرد. اگر «روش»، عامل یقینی بودن است، باید مشخص کنیم آیا روش استقراء است یا روش ابطال است؟ بحث در این روشها هم تماماً پر از مناقشه است. پس یقینی بودن این موضوع بسیار مناقشه برانگیز است که نمیتوان در مورد آن به راحتی و قطعیت حرف زد.
به نظر میرسد علم، یکی از انواع فعالیتهای بشری است که مانند دیگر فعالیتها تابع مقتضیات زندگی آنهاست، یعنی بنا به مقتضیات زندگی، آدمها نظریات علم ی را دادهاند که با آن زندگیشان بچرخد.
این علمی که ما داریم، علم فرهنگ غربی است، یعنی این علم در جریان زندگی جوامع غربی و در بطن مقتضیات آن به وجود آمده و پرورده شده است. منظورم از به کار بردن واژه «غربی» خوب بودن یا بد بودن آن فرهنگ نیست، بلکه فرهنگ جوامعی است که در غرب رشد کرده است. آثار فیلسوفان علم نشان میدهد علم (science) مملو از مبانی اجتماعی و فکری غربی است، حتی ریاضیات. در کتاب جامعه شناسی اثبات ریاضی این موضوع را درباره ریاضیات نشان دادهام.
تصوری که در مورد این علم در جامعه داریم این است که گویا علم درخت تنومندی است که در نیویورک سر به فلک کشیده، اما نیویورک شهر بدی است دیسکو دارد، مشروب فروشی دارد و زنانش بی حجاب اند. حالا اگر این دیسکو و مشروب فروشیها را ببندیم و زنانشان تکهای پارچه روی سرشان بیاندازند و دامنشان بلندتر شود، این علم خوب میشود یا اگر این درخت را بکنیم و تکان دهیم و به ایران بیاوریم و در جامعهای بکاریم که مسجد داریم و مردم نماز میخوانند و زنان آن با حجاب هستند، این علم خوب میشود؟ در صورتی که این در بستر جامعه غربی و مطابق مقتضیات آن رشد کرده و پرورده شده است.
موضع من این نیست که علم، علم است و همه جای عالم یک علم داریم. موضع من این است که این علم پرورده مقتضیات جامعه غربی است و در فرهنگ تحولات غربی از قرن ۱۶ و ۱۷ به بعد این علم جدید به وجود آمده است. حالا این علم را وارد کشور خودمان میکنیم تا چه چیز آن را دینی کنیم؟ آنچه که تا کنون گفتم در مورد علوم طبیعی بود، علوم انسانی که به مراتب بسیار مناقشه آمیزتر است. علوم انسانی و اجتماعی کاملاً متعلق به فرهنگ غربی و مملو از مقومات آن فرهنگ است. این علوم را چطور میخواهیم دینی کنیم؟ چگونه میتوانیم این کار را انجام دهیم؟
من معتقدم این مسائلی که در رابطه با «علم و دین» و یا «علم دینی» مطرح میشود، به اشتباه طرح شدهاند. اگر کمی به علم شناسی بپردازیم و مکاتب گوناگون آن را واکاوی کنیم، خواهیم دید که تصور رایج ما از علم درست نیست و این موضوع حداقل مناقشه آمیزتر از آن است که بتوان به راحتی درباره آن نظر داد.
نظریههای مختلفی هست که مشاهدات را زیر سوال میبرد. اگر «روش»، عامل یقینی بودن است، باید مشخص کنیم آیا روش استقراء است یا روش ابطال است؟ بحث در این روشها هم تماماً پر از مناقشه است. پس یقینی بودن این موضوع بسیار مناقشه برانگیز است که نمیتوان در مورد آن به راحتی و قطعیت حرف زد.
نظر نهایی شما در این ارتباط چیست؟ به نظر شما باید چه کار کنیم؟
من اصلاً نظر نهایی ندارم و نمیخواهم راه حل ارائه دهم. فقط می گویم درباره این فعالیتی _ساختن علم دینی_ که حجم زیادی از دانشجویان گرفتارش شدهاند، باید بیشتر تأمل کرد. دانشجویان با استعدادی گرفتار این معضله شدهاند و میشوند و تعداد زیادی کتاب چاپ شده و حجم زیادی بودجه صرف گشته است. بدون اینکه از خود بپرسیم چه چیزی را میخواهیم دینی کنیم؟ به چه خاطری این کارها را انجام میدهیم؟ مشکل چیست؟
مشکل این است که ما در انفعال در برابر غربیم. آنها تکنولوژیهایی دارند که مانند چماق آن را بر سر ما میزنند. ما هم دست و پا می زنیم تا چیزی مقابل آنها درست کنیم. سادهترین راه آن است که همان تکنولوژیها را بیاوریم و استفاده کنیم. بعد از مدتی میبینیم به کارگیری این تکنولوژیها مشکلات فرهنگی برایمان درست کرده است و میگوئیم بیاییم زهر این تکنولوژیها را بگیریم. آن وقت به فکر ساختن علم دینی میافتیم.
تکنولوژی فقط مجموعهای از ابزارها نیست، همین که وارد میشود با خودش فرهنگی را میآورد. تکنولوژی مملو از فرهنگ است و وقتی که میآید تمام مناسبات فرهنگی ما را به هم میریزد، حتی اگر در تلویزیون صبح تا شب قرآن پخش کنند و اصلاً هیچ فیلم مستهجن پخش نکنند تلویزیون، فرهنگ خاصی دارد. حداقلش این است که ما را از پرداختن به خودمان وامی گذارد. تلویزیون خودش فرهنگ دارد و ربطی به این ندارد که در آنچه چیزی پخش میشود. حجم عظیم تلاش انسانی و پولی که صرف میشود میخواهد چه چیزی را درست کند؟ اصلاً میدانند چه میخواهند درست کنند؟
بیایید کتابهای این زمینه را بررسی کنیم. در فصل اول نظریات فلسفه علم از کوآین، پوپر و کوهن را بیان میکنند. یک فصل هم درباره دین مینویسند و آخر هم با سنجاق قفلی و سوزن میخواهند اینها را به هم بچسبانند. در حالی که تأمل ژرف در مکاتب فلسفه علم، تاریخ علم و جامعه شناسی آن نشان میدهد که به راحتی نمیتوان تعریف مصرحی از علم ارائه کرد و این موضوع بسیار مناقشه آمیز است.
منبع: مهر
انتهای پیام/ 341