به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تهران، «محسن پورقاسمی» در دوم آبان سال ۱۳۴۰ در شاهدشهر شهریار و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. سرانجام با عضویت بسیجی در عملیات والفجر ۴ در اثر اصابت ترکش در ۱۵ آبان سال ۱۳۶۲ در منطقه پنجوین به شهادت رسید و در گلزار شهدای روستای شاهد شهر شهریار به خاک سپره شد.
شهید محسن پورقاسمی در همان اوان کودکی به قرآن و نماز و روزه علاقه عجیبی داشت و در جلسات قرآن شرکت فعالانه داشت. محسن در دبستان شاگردی نمونه و جز مهمترین شاگردان محسوب میگشت و بسیار کم حرف و مظلوم بود در حال تحصیل در دبیرستان بود که انقلاب به اوج خود رسید.
او در آن زمان از هیچ گونه کوششی از شرکت در تظاهرات گرفته تا بخش اعلامیه و پوستر و نوشتن مرگ بر شاه بر در و دیوار دریغ نمیورزید و در آن هنگام که کسی حق داشتن عکس امام را نداشت او همیشه عکس رهبر عزیزش را به همراه داشت و بارها اتفاق افتاده بود که او را موقع نوشتن اشعار بر دیوارها دیده و چند بار او را تعقیب کرده بودند. ولی نتوانسته بودند دستگیرش کنند و به قول یکی از دوستانش که میگفت این ضد انقلابها هر وقت که محسن را میدیدند پشتشان میلرزید.
محسن هیچگاه از مبارزاتش برای ما تعریف نمیکرد ولی آن چنان که نقل شده قبل از پیروزی انقلاب او در کلاس درس مرتب با معلمین و شاگردان به بحث میپرداخته و صبحهای خیلی زود به مدرسه میرفت و در و دیوار مدرسه را با شعار پر میکرد و بعد به جای رفتن سر کلاس به ساختن ککتل مولوتوف و شرکت در تظاهرات میپرداخت یکی از خصوصیات بارزی که محسن داشت و اکثر کسانی که او را میشناختند این را به خوبی در او میدیدند این بود که هیچ گاه روحیه مسالمت جویی نداشت و به هیچ وجه از کارهای خود دست بر نمیداشت.
شهید محسن پورقاسمی در سال چهارم تجربی بود که جنگ تحمیلی آغاز شد و او قصد داشت که مدرسه را رها کرده و به جبهه برود ولی در اثر اصرار پدر و مادر که احترام فراوانی برای آنان قائل بود قبول کرد که بعد از اتمام مدارس در تابستان به جبهه برود و در تابستان آن سال بود که برای آموزش به اصفهان رفت و بعد از آموزش به جبهه رفته و مدتی در جبهه بود و، چون در تربیت معلم ثبت نام کرده بود با اصرار بعضی علما و مسئولین آموزش و پرورش از جبهه بازگشت و برای ادامه تحصیل در رشته علوم به مشهد رفت و در آنجا نیز بیکار ننشست و به طور مداوم بچهها را برای رفتن به جبهه تشویق میکرد و خود بچهها را آموزش میداد.
بعد از مدتی آموزش تربیت معلم را رها کرده و بدون این که به خانواده خود اطلاع دهد برای شرکت در عملیات به جبهه اعزام شد و بعد از مدتی برای ما نامه نوشت و از این که بدون خداحافظی رفته بود عذر خواهی کرد. او بعد از اتمام عملیات و تمام شدن دوره اش به تربیت معلم باز گشت و با این که مدت زیادی از درس عقب مانده بود، ولی باز در اثر هوش و استعداد زیاد قبول شد و دوباره به روستای خود بازگشت.
محسن در یکی از نامهها نوشته بود: مادر جان تو حق بزرگی به گردن من داری به تو قول میدهم که تو را در نزد فاطمه زهرا سرافراز گردانم و تو هم باید به این افتخار کنی؛ و شماای پدر عزیزم این را بدان که من نه از علی اکبر و حسین (ع) بالاترم و نه از جوانهای دیگر و تمام پدر و مادرها باید به شهادت فرزندان افتخار کنند و تو هم باید افتخار کنی که من در راه حق گام بر مییدارم و به راه شیطان نمیروم.
محسن هر بار که از جبهه باز میگشت ناراحت و غمزده میگفت من لیاقت شهادت ندارم، ولی او نذر کرده بود که خدایا تا من صد نفر از این نامردها را نکشته ام شهید نشوم؛ و او این گونه بود از بیهوده زیستن و بیهوده بودن تنفر داشت. شهید محسن پورقاسمی حدوداْ شش الی هفت بار به جبهه رفته بود و هر بار با خطرات زیادی مواجه میشد و چندین بار تا چند قدمی مرگ رفته بود و شاید مسئولیت بیشتری به عهده او بود و او مانده بود تا دِین خود را بهتر به اسلام عطاء کند.
برای آخرین بار در ۱۰ خرداد ۱۳۶۲ به جبهه رفته، ولی این بار جدای از هر بار بود محسن گویی پرواز میکرد، طاقت را از دست داده بود و گویی این دنیای فانی قفس تنگی بود که او را درخود نمیگنجاند او میگفت دلم میخواهد مرا به این نامردها برسانند تا انتقام تمامی شهدایمان را بگیرم و زمانی که حمله آغاز شد از خوشحالی در پوست نمیگنجید و وقتی برای آخرین بار به مرخصی آمده بود، چون بیمار بود به پزشک مراجعه کرد و دکتر تشخیص داده بود که باید مدتی را استراحت کند و مرخصیی بگیرد ولی او به هیچ وجه قبول نکرد و میگفت من حالم خوبست وگویی میدانست که دیگر هیچ گاه احتیاج به پزشک نخواهد داشت و رفته تا به ندای رهبر عزیزش لبیکی جانانه بگوید به طوری که همسنگرانش میگویند محسن در آن شب غرق نور شده بود و وقتی یکی از بچهها به او میگوید که من خواب دیدم تو شهید شدی لبخند بر لب ظاهر کرده و میگوید خودم میدانم آری او واقعاْ لایق درگاه خداوندی شده بود و به تکامل رسیده بود و در روز ۱۵ آبان بود که به ملکوت اعلی پیوست.
انتهای پیام/