به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، شهید «محمد نقی شمالی» در سال 1344 در تبریز به دنیا آمد. پدر و مادرش که سرمایهای جز ایمان به خدا و عشق به اهل بیت علیه السلام نداشتند نام وی را محمد نقی نامیدند که از کودکی فردی باهوش و تیزبین بود. خانواده شمالی که در پهلوانی مورد احترام مردم تبریز بودند محمد نقی را در محفلی عاشق اهل بیت بزرگ کردند.
هفت ساله بود که وارد دبستان شیخ محمد خیابانی تبریز در خیابان امام خمینی شد و قرآن را با صدای خوش قرائت میکرد و مورد احترام معلم و دانش آموزان بود و در مسابقات قرآن رتبه ممتاز را کسب میکرد. پس از اتمام مقطع ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی بدر شد و با علاقه زیادی درس میخواند، همزمان در راهپیماییهای مردم تبریز علیه شاه شرکت میکرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امامخمینی(ره)، فعالیت فرهنگی و نظامی را در مساجد صاحب الزمان(عج) و غریبلر و سالار شهیدان شروع نمود و موذن با اخلاص بود که در مسجد صاحب الزمان(عج) با اذان وی به نماز جماعت صف میبستند.
سال 1360 بود که در مسجد سالار شهیدان، بسیج دانش آموزی را راه اندازی کردند. با آغاز جنگ تحمیلی، از فعالان جذب نیرو در مساجد بود و به افرادی که در ادارات مردم را اذیت میکردند تذکر میداد. وقتی جنگ تحمیلی توسط دشمنان اسلام آغاز شد از فعالین جذب نیرو در مساجد بود و سال 1361 توفیق یافت به جبهههای غرب عزیمت نماید.
مهرماه همان سال در عملیات مسلم بن عقیل در سومار شرکت کرد. سپس در اواخر سال در عملیات والفجر مقدماتی در فکه شرکت کرد و یکی از نیروهای مخلص لشکر عاشورا به حساب میآمد، محمد نقی همزمان در دبیرستان شهید مطهری تبریز مشغول به تحصیل بود و در سوسنگرد نیز به وظیفه خود عمل میکرد.
در سال 1362 نیز عازم جبههها شد و در عملیات والفجر چهار در منطقه پنجوین عراق شرکت کرد و یکی از تخریبچیهای ماهر بشمار میآمد.
پس از پاکسازی مناطقی با انفجار مین، پای راست خود را به بهشت فرستاد و مجبور شد مدتی در تبریز به درمان بپردازد و پای مصنوعی را جایگزین نماید. وی فعالیت خود را در پشت جبهه بویژه در رسیدگی به مجروحین جنگی ادامه داد ولی به فکر رفتن به جبهه بود که در سال 1364 رخت سفر بست و راهی جبهه شده و در گردان الرعد لشکر 31 عاشورا منشاء خیر و برکت شد.
با صدای خوب دعا و نوحه میخواند و یکی از مداحان تخریب بشمار میرفت، با پای مصنوعی در عملیاتهای والفجر 8 و کربلای 4 و 5 حماسههای زیادی را خلق کرد و منشاء روحیه رزمندگان بود.
او عاشق شهادت بود و از دوستان خود میخواست دعا کنند تا او نیز از این دنیا پرواز کند، او عالم را محضر خدا میدانست و سعی میکرد گناه نکند. سال 1366 بود که تصمیم گرفت به پابوسی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) برود و شهادت خود را از آقا بخواهد.
حال بخصوصی داشت وقتی از مشهد برگشت به دوستانش گفت پس از این به تبلیغات گردان نخواهم رفت بلکه سلاح به دست خواهم گرفت و به عملیات خواهم رفت. با پای لنگان اسلحه به دست گرفت و در کارهای عملیاتی آماده گردید. در مرخصی آخرش که مصادف با ماه رمضان بود ضیافت افطاری در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز را برنامهریزی کرد و آنجا گفت از کجا معلوم این ماه رمضان برای چه کسانی رمضان آخر است.
وی انسانی قاطع بود و از بیحجابی برخی از زنان رنج میبرد و از کسانی که در توانایی رفتن به جیهه را داشتند و به جبهه نمیرفتند نفرت داشت. در 21 تیرماه 1366 مجدداً عازم لشکر عاشورا شد و در 17مردادماه 1366 در عملیات نصر 7 به شهادت رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید:
عزیزان من، شهادت یک فیض عظیمی است که همه به این فیض نائل نمیشوند. ما همه باید چقدر به خداوند متعال شکر گزار باشیم که ما را در یک جامعهای قرار داد که اکثر جوانان آن یا به شهادت میرسند و یا در فکر شهادت و با عشق به شهادت، دیوانه وار به زندگانی خود ادامه میدهند.
چقدر به خداوند متعال حمد و سپاس گوئیم که چنین رهبری را در اختیار ما نهاده که راهنماییها و ارشادات خود جامعه ما را بهکلی نجات داد همان ایرانی که در استعمار اجانب بود خود نه فرهنگ و سیاست و اقتصاد مستقل و یک چنین کشوری طوری تکان خورده و دگرگون شد که الان در اکثر نقاط جهان ایران به عنوان یک الگوی مبارزه علیه استعمار مطرح است و در اکثر محافل بینالمللی ایران صاحبنظر میباشد و این همه نیست مگر به عنایت خداوند باری تعالی. چه بهتر که همه ما دست دعا به طرف خدا و... بگیریم.
انتهای پیام/