به گزارش خبرنگار دفاعپرس از رشت، «محمد بابایی چافی» فرزند «محمدعلی» در دوم فروردین 1346 در روستای «بالاچاف» از توابع شهرستان «لنگرود» به دنیا آمد و در تاریخ دوم آبان 1362، در «مريوان» توسط نيروهای عراقی بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، صورت و سينه به شهادت رسيد.
وصیتنامه شهید:
خدایا خداوندا؛ آن دست و پای را که به من دادی چطور می توانم آن را به جز راه تو، در راه دیگری از آنها استفاده کنم، پس خدایا آن قدر با این دست و پا در راه تو تلاش می کنم که شهید شوم و اگر شهید شدم به آرزوی دیرینه ای که داشتم رسیده ام.
اینجانب بر حسب وظیفه ی شرعی که دارم می بینم که جنگ بین دو جناح حق و باطل است، به ندای « هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» حسین زمان و فرزندش امام خمینی کبیر لبیک گفته ام، گرچه کوچکتر از آنم که بخواهم ادعای پیروی از مکتب حسین را کنم ولی انتخاب عالی را می پذیرم تا شاید رستگار گردم و به نظر من ساکت بودن در زمانی که جنایتکاران دستشان تا مفرق به خون محرومین و مستضعفین آلوده است معنایی ندارد، پس به این انقلاب باید خون داد و شهید شد و هجرت کرد.
خوشبختانه مکتب ما مکتب هجرت است و حالا که عازم جبهه هستم نمی دانم که عازم کدام جبهه هستم و ان شاء اللّه به هر جبهه ای بروم هدفم برچیدن کفر و نفاق روی زمین است، هدفم برعلیه آنهایی است که در مقابل اسلام و قرآن و انقلاب می باشند، من تا آخرین قطره ی خونم از اسلام دفاع می کنم چون این سخن رهبر عظیم الشّأن است که فرموده: ملتی که از شهادت ترس ندارد پیروز است و کسی که شهادت مکتب اوست ترس ندارد.
پدر و مادرم خیلی برایم زحمت کشیده اید و من می دانم که دوری من برای شما سخت است ولی از شما می خواهم که صبر داشته باشید. مادرم مثل زهرا (سلام الله علیها) صبر داشته باش؛ تو ای پدرم مثل تمامی پدران شهیدان باش.
خواهرانم؛ مثل زینب باشید و برادرانم؛ مثل علی اکبر باشید.
فقط یک آرزو دارم و آن اینکه یک پرچم سبز به نشانه ی پیروزی به در خانه ما بزنید و از تمام هم محلی هایم می خواهم که همیشه به فکر اسلام باشید و امام عزیزمان را تنها نگذارید و در نمازهای جماعت و دعای کمیل و توسل ها شرکت کنید.
انتهای پیام/