به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، چهلمین یادواره شهید «علی ولیپور پاشاکلایی» اولین شهید فرهنگی مازندران عصر امروز با اجرای برنامههای متنوع فرهنگی به صورت مجازی برگزار شد.
زندگینامه شهید:
در ۲۵ فرودین ماه سال ۱۳۲۹ در فضای کوچک خانه حاج «ربیع ولیپور» بهار واقعی را در آغوش مادری مهربان بنام ننهگل باقریان به آغوش کشید و علی در نخستین روزهای بهاری شکوفا شد.
دوران ابتدایی را در روستای زادگاهش (افراکتی) و مقطع دبیرستان را در دبیرستان آیتالله غفاری (شرافت) و هنرستان فنی و حرفهای پشت سرگذاشت و با مدرک فنی راه ساختمان فارغ تحصیل شد و سپس به عنوان معلم استخدام آموزش و پرورش شد.
علی در سال ۱۳۵۰ با خانم «ملیحه حاجیان پاشاکلایی» ازدواج کرد و همزمان از جوانان پرشور و صاحب ذوق در هنر و ورزش بود و بارها در مسابقات بوکس مدل طلای کشور را بدست آورد.
او به حسن خلق و جوانمردی شهره بود تا اینکه در اوج ظلم و خیانت رژیم طاغوت از افراد موثر و انقلابی ضد طاغوت در استان خود بود و به شهرهای مختلف میرفت و با سخنرانیهای افشاگرانهاش سربازان پهلوی را به ستوه آورده بود.
خانه این معلم بزرگوار محل تجمع مبارزان انقلاب شده بود و اعلامیهها، طرز تهیه کوکتل مولوتفها و جلسات و... در آنجا شکل میگرفت تا حدی که بارها و بارها ماموران ساواک به آنجا ریخته و بارها این مرد بزرگ را دستگیر و در زندانها شکنجه کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با عناوینی چون سرتیم شناسایی منافقین و رئیس تیم ضربت شهرستان منصوب شد.
در غائله و درگیریهای گنبد از نیروهای بسیار موثر در آرام سازیها بود. در هر شهری از استان که شدت درگیریها اوج میگرفت به سراغ این مبارز خستگی ناپذیر میآمدند.
علی در آن زمان از عناصر فعال سیاسی شهر و استان و عضو مرکزی گروه فدائیان اسلام استان مازندران بود لذا منافقین بارها قصد ترور او را برنامهریزی کردند، ولی خداوند نقشههایشان را آشکار و آنان را رسوا میساخت.
حتی یکبار زمانی که علی در منزل نبود منافقین به خانه ایشان ریختند که با مقاومت همسر بزرگوار شهید گه خود معلم بودند مایوس شده و گریختند.
در سال ۱۳۵۹ علی در حالی که پیشنهاد معاونت ادارکل استان را پیش رو داشت مصادف با ناقوس جنگ و تجاوز رژیم بعثی صدام، علی به ندای رهبر و امام خویش سپرد و فرمانده اولین گروه اعزامی فدائیان اسلام از مازندران شد.
از مهر ۱۳۵۹ یعنی چند روز بعد از شروع حمله عراق به ایران به جنوب اعزام شد و یکی از فرماندهان جنگهای نانظم به سر فرماندهی دکتر چمران بود. دو بار تا آذر ماه به مرخصی آمد و با خانواده دیدار کرد. وابستگی ایشان به خانواده در فامیل و خانواده زبانزد بود.
امید ۷ ساله و آرزو ۳ ساله به شدت به پدر دلبسته بودند. هر شب همسر بزرگوار شهید با قصه رشادت و دلیری پدر آنها را بر بالین مهر آرام میکرد.
در آخرین دیداری که شهید با خانوادهاش داشت، گفت: به خدا قسم حلاوتی که در رفتن میبینم با این پستهای دنیایی و میز و لقب و... قابل مقایسه نیست و دنیا مال دنیاطلبان.
شما باید امید و آرزوی نظام را برآورده سازید
صبح آخرین دیدار، همسرش را به مدرسه رساند و گفت: وقتی از اتومبیل پیاده شدی برنگرد و به من نگاه نکن، مگذار نگاهم به نگاهت گره بخورد و پایم در رفتن سست شود که من متعلق به جای دیگرم و امید و آرزو را در آغوش کشید و گفت: شما باید امید و آرزوی پدر و نظام را برآورده سازید.
همسر شهید میگوید: وقتی از اتومبیل ایشان پیاده شدم یک لحظه احساس کردم این آخرین دیدار است. مگر میشود چهره مهربان عزیزم و رفتنش را سیر نگاه نکنم؟ سریع برگشتم. ولی گویی او سوار مرکبی از نور بود.
در غروب ۱۶ آذر ۱۳۵۹ در شبیخون خیانت علنی بنی صدر خائن که رساندن مهمات را منع کرده این سردار و معلم رشید اسلام به همراه ۷ نفر از دلیران در محاصره ۴۰ تانک قرار گرفتند و تا صبح مقاومت کردند.
کوی ذوالفقار آبادان رشادت این سردار شمالی را هرگز فراموش نخواهد کرد. ایستاد تا کشور پا بر جا بماند.
پیکر مطهر این رزمنده غیور ۷ ماه در کوی ذوالفقار آبادان بر زمین مانده است تا اینکه بعد از شکست حصر آبادان، سالم و با طراوت به آغوش خانواده بازگشت؛ و اینک بعد گذشته چهل سال از آن روزها در همان مکان کوی ذوالفقار آبادان در مکانی که معطر به خون این معلم وارسته شده است مدرسهای به نام مبارک شهید علی ولیپور بنا شده است و هر که به آبادان میرود و به کوی ذوالفقار میرسد معلم شجاع و دلیر مازندارنی فرمانده غیور آسمانی برایش از روزهای حماسه خواهد گفت.
انتهای پیام/