چهل‌سالگی سرو/ معرفی کتاب؛

«بازگشت به ریشه‌ها»

کتاب «بازگشت به ریشه‌ها» گفت‌وگوی «زهرا فرخی» با «زهرا موسوی» امدادگر دفاع مقدس ا‌ست.
کد خبر: ۴۳۳۱۷۲
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۳ - 24December 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، کتاب «بازگشت به ریشه‌ها»، روایتی خواندنی از زندگی هدفمند و آگاهانه «زهرا موسوی» امدادگر و همسر جانباز ۷۰ درصد ا‌ست که مصاحبه و تدوین آن را «زهرا فرخی» بر عهده داشته است.

این کتاب با حمایت اداره‌‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی در شمارگان یک هزار جلد در سال ۱۳۹۷ چاپ شده است.

در بخشی از مقدمه کتاب آمده است: خانم زهرا موسوی در فصلی از زندگی، ترس را پشت دل پنهان می‌کند و مردانه به خواسته‌های قلبش لبیک می‌گوید. امدادگرانه پا به سرزمین کردستان می‌گذارد تا به اندازه خود در جهاد آن روزهای کشورش شرکت داشته باشد؛ آن‌جا که قامت وجود و کام دلش را شیرین از تاثیر و فایده می‌بیند.

او که سرسپرده ولایت است، تنها یک فرمان را کافی می‌داند تا دل یک دله کند، مسیر دلدادگی‌اش را تغییر دهد و سرسپرده طریق دیگری شود.

لبیک دیگری در فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر ازدواج با جانبازان سر می‌دهد و با بازگشت به رسالت زنانگی‌اش، جهاد دیگری را به تجربه می‌نشیند؛ آنجاست که خدمت را از سنگری به سنگری دیگری می‌کشاند و بازگشت به ریشه‌هایش تکلیف دیگری را مشق می‌کند.

بخشی از کتاب

یک‌بار بیش از ده دقیقه از ورودمان به روستا نمی‌گذشت که همه چیز به هم ریخت. چون من به خانم‌ها رسیدگی می‌کردم، محل کارم از دکتر جدا بود. تازه داشتم لباس می‌پوشیدم که فریاد دکتر زمانی را شنیدم.

خانم موسوی! خانم موسوی!

هول کردم. برادر شانزده ساله‌ام که برای دیدن من به کردستان آمده بود، همراه دکتر بود. ترسیدم نکند برای او اتفاقی افتاده باشد. به سرعت، خودم را به بیرون اتاق رساندم. دیدم برادرم علی کنار در ایستاده و مضطرب است. نفس راحتی کشیدم. تا اومدم حرف بزنم، دکتر گفت: «عجله کنید! زود!» این‌قدر شوکه شدم که قدرت هر کاری ازم گرفته شد.

آقای دیگری که پیدا بود رابطمان است، با عجله خودش را به دکتر رساند و گفت: «شما که هنوز اینجایین؛ بدوین! فقط بدوین!» نفهمیدم چطور وسایل رو توی ساک چپاندم و به دنبالشان دویدم. توی راه گفتند: «کومله‌ها می‌دونستن شما می‌یاین اینجا؛ می‌خواستن حمله کنن». این‌ها همه در شرایطی اتفاق می‌افتد که ما اصلا اعلام نمی‌کردیم کی به کدام روستا می‌رویم. منافقین شبکه جاسوسی قوی‌ای داشتند.

آن روز رنگ به روی دکتر نبود و من علت این رنگ پریدگی را به خوبی می‌دانستم. از روستا که بیرون آمدیم، برادرم خیلی آرام به من گفت: «اگه تو نمی‌بودی این‌قدر به دکتر فشار نمی‌اومد. ماها مردیم، بیفتیم دست این آشغالا، باکیمون نیست ولی اگه تو گرفتار اونا شی،...» سرش را به چپ و راست تکان داد و اخم‌هایش را کرد توی هم.

کتاب «بازگشت به ریشه‌ها» در ۶۵ صفحه در قطع رقعی توسط نشر بهار ‌اندیشه به زیور طبع آراسته شده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها