نگرانی امام خامنه‌ای از مأموریت‌های حاج قاسم/ به عراق و سوریه که می‌روی، نگران جان تو هستم

حضرت آقا نامه‌ای به حاج قاسم دارد که می‌نویسد «تو که به عراق و سوریه می‌روی، من نگران جان تو هستم؛ مواظبت کن». حاج قاسم به آقا پاسخ می‌دهد: «جان من چه قابل که شما را نگران کند؟ جان من هزاران بار فدای جان شما»
کد خبر: ۴۳۴۹۵۹
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۰ - 02January 2021

نگرانی امام خامنه‌ای از مأموریت‌های حاج قاسم/ به عراق و سوریه که می‌روی، نگران جان تو هستمبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، یک سال از فراق حاج قاسم گذشت و در این مدت، یک لحظه هم در دل‌های نه تنها ملت ایران بلکه همه آزادی‌خواهان جهان، داغ شهادت سردار دل‌ها خاموش نشد. هرچه که در سال‌های حیاتش از او چیزی نشنیده بودیم، در این مدت از این شهید مقاومت گفتیم و شنیدیم، اما هر بار ابعادی دیگر از زوایای شخصیتی سردار سلیمانی برایمان هویدا شد.

شخصیتی پررمز و راز که به گفته همرزمان و نزدیکانش نگاهی همه جانبه داشت. به سراغ حجت‌الاسلام علی شیرازی نماینده سابق ولی فقیه در سپاه قدس رفتیم؛ کسی که از دوران جنگ تحمیلی با سردار قاسم سلیمانی آشنا می‌شود و پس از مدتی به عنوان مسؤول تبلیغات لشکر ثارالله در کنار ایشان خدمت می‌کند و در حدود یک دهه نیز در نیروی قدس همراه مرد میدان می‌شود. در ادامه مشروح این گفت‌وگو با حجت‌الاسلام «علی شیرازی» مسؤول دفتر نمایندگی ولی فقیه در قرارگاه ثارالله را می‌خوانیم:

آقای شیرازی! آشنایی شما با سردار سلیمانی به دوران دفاع مقدس برمی‌گردد. اولین بار چگونه و کجا با یکدیگر آشنا شدید؟

سال ۶۱ قبل از عملیات بیت‌المقدس، من وارد تیپ ثارالله و از تهران به اهواز اعزام شدم و از همانجا من و حاج قاسم با هم آشنا شدیم. ما در تیپ ثارالله و بعد هم لشکر ثارالله ارتباط عملیاتی داشتیم. از فروردین سال ۶۵ من مسوول تبلیغات لشکر ثارالله شدم و ارتباطم با سردار سلیمانی بیشتر و ایشان فرمانده ما شد. تا پایان جنگ در لشکر بودم و بعد هم ارتباط استمرار داشت و در دوران جنگ ارتباط خانوادگی با هم برقرار کردیم. هشت سال اخیر هم در نیروی قدس با فرماندهی حاج قاسم در کنار ایشان بودم.

ارتباط خانوادگی که اشاره کردید، چگونه شکل گرفت؟

دوران جبهه وقتی به اهواز رفتم، دو ماه بعد خانواده را به اهواز بردم. در هتل فجر کنار رود کارون یک اتاق برای حاج قاسم بود. ایشان وقتی با خانواده از اهواز به کرمان می‌رفتند، من با خانواده به این اتاق می‌رفتم و با توجه به اینکه در یک هتل بودیم ارتباط خانوادگی شکل گرفت.

حاج قاسم گاهی در ۱۵ روز ۱۰ ساعت می‌خوابید

شما علاوه بر دوران جنگ که به واسطه مسؤول تبلیغات کشور با سردار سلیمانی همراه بودید، در نیروی قدس نیز با ایشان ارتباط نزدیکی داشتید. به نظر شما چه ویژگی در حاج قاسم بود که او را از سایر فرماندهان متمایز می‌کرد و بسیاری از فرزندان شهدا با شهادت سردار دل‌ها می‌گفتند ما دوباره یتیم شدیم.

ایشان ویژگی‌های خاصی داشت. یکی از آن‌ها توجه به همه جوانب بود. من با فرماندهان زیادی کار کردم، چه در دوران جنگ و چه بعد از آن. کمتر فرمانده‌ای را دیدم که همه جانبه‌نگر باشد. مثلا در بُعد نظامی، نظر می‌داد، از طرفی هم به مردم و بچه‌ها و حتی به غذای گرم داخل خط و پشتیبانی و مشکلات آن‌ها توجه داشت. حاج قاسم معمولاً قبل از عملیات دو سه ماه درگیر طراحی و آماده‌سازی نیرو برای اجرای عملیات بود. ۴ دی سال ۶۵ عملیات کربلای ۴ صورت گرفت و ۱۸ دی ماه عملیات کربلای ۵ بود و این عملیات‌ها استمرار داشت و حاج قاسم شبانه روز در عملیات‌ها بود تا اینکه اوایل فروردین سال ۶۶ عملیات تمام می‌شود. فرماندهی که حدود ۶ ماه شبانه روز در میدان بود، بعد از عملیات باید استراحتی کند، اما ایشان بعد از اتمام عملیات‌ها به بازدید خانواده‌های شهدا می‌رفت.

گاهی می‌شد که در دوران جنگ سه تا چهار روز نمی‌خوابید. البته مربوط به آن زمان نبود، بلکه حتی در نیروی قدس هم که مسؤولیت داشت، در جبهه سوریه و عراق همین طور بود. آقای پورجعفری که همیشه همراه حاج قاسم بود، می‌گفت گاهی در سفر‌هایی ۱۵ روزه، شاید حاج قاسم ۱۰ ساعت هم نمی‌خوابید.

تشویق حاج قاسم به ازدواج فرزندان شهدا

ویژگی خاص ایشان که همیشه من غبطه می‌خوردم این بود که حاج قاسم نه تنها دوران جنگ، بلکه بعد از آن و تا پایان عمر، ارتباطش با بچه‌های شهدای لشکر ثارالله قطع نشد. ما هیچ کسی را مثل حاج قاسم نداشتیم که به خانه‌های شهدای لشکر برود و حتی به فکر شغل بچه‌های شهدای کرمان هم باشد. حدود ۵۰ نفر از بچه‌های کرمان خلبان شدند. حاج قاسم بچه‌ها شهدا را به هم نزدیک می‌کرد و آن‌ها را حتی تشویق به ازدواج می‌کرد.

حاج قاسم ارتباطش را با تمام فرماندهان لشکر ثارالله بعد از ۳۰ سال همچنان حفظ کرد و سالی دو سه بار همه را جمع می‌کرد و جلسه داشت. همه باز هم ایشان را فرمانده خود می‌دانستند. مثلا ایام فاطمیه همه در بیت الزهرا (س) کرمان جمع می‌شدند و بعد از روضه می‌نشستند و درد دل می‌کردند. سردار سلیمانی فرماندهی بود که اشرافش را به نیرو‌های لشکر ثارالله داشت و بعد هم در کنار آنها، با بچه‌های نیروی قدس و شهدای مدافع حرم این ارتباط حفظ شد.

شهیدی که حاج قاسم می‌گفت مردم از مرقد او حاجت می‌گیرند

حاج قاسم از هر فرصتی برای دیدار با خانواده شهدا استفاده می‌کرد و شما هم گاهی در این دیدار‌ها حضور داشتید. ایشان در دیدار با خانواده شهدا به چه نکاتی اشاره می‌کردند؟

یک روحانی در لشکر ثارالله و گردان غواص بود که در عملیات کربلای ۴ شهید شد و پیکرش بعد از سال‌ها با غواص‌ها برگشت. بعد که پیکر این شهید آمد، دو بار من با حاج قاسم منزل این شهید رفتم که حاج قاسم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «قدر باباتونو بدونین». عظمت پدرشان را ترسیم می‌کرد تا بدانند که فرزند چه کسی بودند. بیشتر فرزندان شهدا از حاج قاسم نامه دارد. به دختر شهید مغفوری نامه می‌نویسد و می‌گوید: «من افتخار می‌کنم رفیق بابای تو بودم که جزو عرفای لشکر ثارالله بود و کرمانی‌ها از مرقد او حاجت می‌گیرند». شهید مغفوری هم مسؤول بسیج کرمان بود، هم فرمانده سپاه کرمان و از عرفا.

واکنش حاج قاسم به بلند کردن فرزند شهید از روی صندلی

واکنش خانواده شهدا با حضور حاج قاسم در منزل‌شان چه بود؟

بیشتر دوست داشتند حاج قاسم را ببینند و با او عکس بیندازند. برنامه‌ای داشتیم در تهران به طوری که حدود ۳ هزار نفر از خانواده شهدا را محضر رهبری بردیم. هر برنامه‌ای می‌گذاشتیم برنامه معنوی و فرهنگی بود. یکی از برنامه‌ها دیدار با حاج قاسم بود. حاج قاسم آمد سخنرانی کرد و کنارش یک صندلی بود که بچه شهید آمد روی صندلی کنار حاج قاسم نشست. یکی از آقایان بچه شهید را بلند کرد تا یکی از مسؤولان بنشیند. حاج قاسم گفت: «چرا بلندش کردی؟ این هم شخصیت است». بعد فرزند شهید را صدا زد و همانجا نشاند. سخنرانی حاج قاسم که تمام شد، من به خانواده‌ها گفتم که ایشان کار دارند و راهی باز کنید و اجازه دهید حاج قاسم برود. تا این حرف را زدم، کوچک و بزرگ سمت حاج قاسم هجوم آوردند و ازدحام جمعیت مانع حرکت حاج قاسم شد تا اینکه ایشان را به سمت خروجی هدایت کردیم. بعد از این اتفاق، اولین چیزی به من گفت این بود که «شیرازی امروز می‌خواستی مرا به کشتن بدهی». فرزندان شهدا واقعا عاشق حاج قاسم بودند. محبتی که به آن‌ها می‌کرد، باعث شده بود که به سمتش جذب شوند. بعید می‌دانم روزی می‌گذشت که حاج قاسم با بچه‌های شهدا حرف نزده باشد، حتی اگر در سوریه و لبنان و عراق بود.

حاج قاسم از همه به ویژه شهدا می‌خواست برای شهادتش دعا کنند

حاج قاسم عاشق شهادت بود و در مراسم و برنامه‌های مختلف و حتی دیدار با خانواده شهدا از آن‌ها می‌خواست که برای شهادتش دعا کنند. این روحیه شهادت طلبی ایشان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

آیا حاج قاسم می‌خواست شهید شوم تا از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کند؟ نه اصلا اینطور نبود. حاج قاسم اول نگران عاقبتش بود. به فرموده رهبری شهادت مرگ تاجرانه است. انسان‌های کامل هم به دنبال بهترین‌ها هستند و بهترین مرگ شهادت است. همه رفقای ناب حاج قاسم شهید شدند و ایشان می‌خواست با رفقا زندگی کند. در اتاق کار و مهمانخانه منزل، عکس شهدای لشکر ثارالله و مدافعان حرم بود و حاج قاسم ۴۰ سال با آن‌ها زندگی می‌کرد. یک شب قبل از عملیات کربلای ۵ مسوولان لشکر ثارالله جمع شدند ۴۸ نفر بودیم که بعد از عملیات ۲۴ نفر شدیم. این خیلی برای حاج قاسم سخت بود و می‌گفت «من همه عزتم را از این‌ها دارم».

بعد از جنگ و حتی در نیروی قدس هم چنین روحیه‌ای داشت و اواخر به فرزندان شهدا می‌گفت یا نامه می‌نوشت که «برایم دعا کنید». نه فقط فرزندان شهدا بلکه حتی به مرغ‌هایی که در خانه سوریه بود، هم اهمیت می‌داد و می‌گفت: «به غذای این مرغ‌ها هم توجه کنید، من به دعای این‌ها هم نیاز دارم». حاج قاسم وقتی برخی از فرزندان شهدا می‌خواستند به مکه مشرف شوند، برایشان نامه نوشت که «شما خانه خدا می‌روید، آنجا دعا کنید شهید شوم».

رابطه حضرت آقا و حاج قاسم/ به عراق و سوریه که می‌روی، نگران جان شما هستم

همانطور که بسیاری از نزدیکان حاج قاسم می‌گویند، ایشان بسیار ولایت پذیر بود. خاطره‌ای از نوع ارتباط حاج قاسم با حضرت آقا دارید؟

ارتباط حاج قاسم با آقا و همینطور آقا با حاج قاسم عشقی بود. رئیس و مرئوسی نبود. ارتباط عشقی یعنی کسی حاضر باشد برای کسی جان دهد. نامه‌ای حضرت آقا به حاج قاسم دارد که می‌نویسد «تو که به عراق و سوریه می‌روی، من نگران جان تو هستم؛ مواظبت کن». حاج قاسم به آقا پاسخ می‌دهد و می‌نویسد «جان من چه قابل که شما را نگران کند. جان من هزاران بار فدای جان شما». تا کسی عاشق نباشد این حرف را می‌زند؟

دیداری خصوصی بود که پسر «ابوحسن عامری» فرمانده سپاه بدر از عراق می‌خواست خدمت آقا برود که هماهنگ کردم. حاج قاسم هم در جلسه حضور داشت. تا حاج قاسم را دید به آقا گفت «به حاج قاسم بگویید اینقدر سوریه و عراق نرود، مواظب خودش باشد». آقا فرمودند «آقای سلیمانی این هم من می‌گویم؟ دیگران هم می‌گویند». جلسه تمام شد بیرون آمدیم. حاج قاسم به ابوحسن عامر گفت «اگر می‌دانستم این حرف‌ها را جلوی آقا می‌زنی، نمی‌گذاشتم پیش آقا بروی».

معمولا کسی دیدار بزرگی می‌رود از خودش می‌گوید. سردار سلیمانی نزد مراجع تقلید می‌رفت، آن‌ها انتظار داشتند حاج قاسم از عراق و سوریه و لبنان بگوید. من دو بار با حاج قاسم خدمت علما رفتم. بیش از ۳۸ سال با حاج قاسم در ارتباط بودم. مقطعی فرمانده بود و مقطعی در کنار هم بودیم. یک بار از زبانش نشنیدم که بگوید اگر من در سوریه و لبنان و عراق نبودم، این اتفاق نمی‌افتاد یا اینچنین می‌شد. در دیدار با مراجع می‌گفت «ماندن اسلام هیچ راهی جز ماندن حضرت آقا ندارد. اگر آقا تقویت شود اسلام تقویت می‌شود». ایشان صراحتا از ولایت دفاع می‌کرد. سال ۸۹ در کرمان سخنرانی دارد و سوگند یاد می‌‎کند و می‌گوید «والله من همه علمای جهان اسلام را می‌شناسم و با همه دیدار داشتم، اما هیچ کسی را مثل مقام معظم رهبری ندیدم». در وصیت‌نامه هم به این امر اشاره دارد و حتی به سپاه، بسیج، مردم، مراجع و علما هم همین را می‌گوید.

از طرفی هم حضرت آقا می‌داند هر حرفی به حاج قاسم می‌زند، او عمل می‌کند. نشد یک بار از زبان حاج قاسم جاری شود که نمی‌شود و امکان ندارد یا حتی اگر این امکانات را بدهید، این کار عملی می‌شود. شبی بود برخی فرماندهان حزب الله را خدمت آقا بردیم و همه ایستاده بودند تا وقتی رهبری می‌آید همه راحت ببینند. من و حاج قاسم هم ایستاده بودیم. آقا تا وارد شدند، فرمودند «آقای سلیمانی اول شما بیا من شما را ببوسم». آقا، حاج قاسم را در آغوش گرفتند و پیشانی و بازویش را بوسیدند. این صحنه فقط همان دیدار نبود بلکه در بیشتر دیدار‌ها اینگونه بود.

نحوه اطلاع حاج قاسم از فوت مادرش

نیروی قدس چگونه شکل گرفت و در دوره ۲۲ سال فرماندهی حاج قاسم، به نظر شما مهم‌ترین اقدام ایشان چه بود؟

بعد از تشکیل سپاه قسمتی برای نهضت‌های جهانی شکل گرفت، اما به عنوان یک نیرو نبود. سال ۶۵ حضرت امام (ره) دستور تشکیل سه نیروی زمینی، هوایی و دریایی را در سپاه صادر کردند. در دوران رهبری مقام معظم رهبری نیروی قدس شکل گرفت. حدودا سال ۶۹ و ۷۰ بود و حاج قاسم از سال ۷۶ فرمانده نیروی قدس بود و در دوره فرماندهی ایشان روز به روز این نیرو در منطقه به ویژه در افغانستان، لبنان، فلسطین، سوریه و عراق بهتر درخشید. سیر حرکت فرماندهی حاج قاسم در نیروی قدس از ۷۶ تا ۹۸ زیباترین دوران نیروی قدس و زیباترین مدیریت دوران حیات حاج قاسم به شمار می‌رود. نظم، اخلاص و تواضع حاج قاسم زبانزد بود. حضرت آقا سال ۹۶ در دانشگاه امام حسین (ع) برای سخنرانی آمدند. بعد از سخنرانی رهبری، دانشجویانی در میدان بازدید بودند، از دیوار بالا آمدند تا خودشان را پشت جایگاه و نزدیک حاج قاسم رساندند.

ایشان با همه شوقی که مردم به او داشتند یک بار نشد جلوی من راه برود، در حالی من نیروی حاج قاسم بودم. وقتی مادرشان از دنیا رفت، حاج قاسم سوریه بود و به او پیغام دادیم مادرت حالش خوب نیست و در فرودگاه، من خبر فوت مادرش را دادم. اولین حرفش این بود که «من افتخار می‌کنم آخرین باری مادرم را دیدم، پایش را بوسیدم». این‌ها ویژگی حاج قاسم بود.

چرا حاج قاسم رئیس جمهور نشد؟

حاج قاسم با این همه محبوبیت، چرا برای به دست آوردن برخی جایگاه‌ها مثلا ریاست جمهوری یا نماینده مجلس تلاشی نکرد؟

سال ۹۵ برخی مرا واسطه کردند و گفتند «برو به حاج قاسم بگو کاندید ریاست جمهوی شود». من می‌دانستم قبول نمی‌کند. حتی خودم هم مخالف بودم، چون عظمت حاج قاسم بیشتر از این‌ها بود. حاج قاسم همان زمان رئیس جمهور و نفرات اول کشور‌های منطقه قبولش داشتند و نه تنها در کشور بلکه در منطقه هم نفوذ داشت.

با این وجود من پیام دوستان را ابلاغ کردم که ایشان گفت «اگر آقا به من حکم کند که بیایم، می‌روم آنقدر جلوی آقا اشک می‌ریزم تا منصرف شود. من برای ریاست جمهوری نیامدم برای حضور در میدان جنگ و دفاع آمدم». اگر حاج قاسم کاندید ریایت جمهوری می‌شد، یقین دارم رأی می‌آورد. اما او دنبال ریاست و قدرت نبود و هیچ زمانی برای ماندن در قدرت تلاش نمی‌کرد و می‌گفت اگر تکلیف آقا نبود، در نیروی قدس هم نبودم.

پختن غذای محلی توسط حاج قاسم برای فرماندهان لشکر

بهترین خاطره‌ای که از حاج قاسم دارید، چه بود؟

ارتباط من و حاج قاسم بهترین خاطراتم بود. ارتباط ما، ارتباط دو مسوول نیروی قدس نبود. من محل کار می‌خواستم بروم، از منزل ایشان رد می‌شدم. گاهی تماس می‌گرفتم، ایشان را ببینم و گاهی هم پشت در منزل ایشان با آقای پورجعفری صحبت می‌کردم تا حاج قاسم بیاید. بار‌ها به ایشان می‌گفتم «حاج قاسم هیچ کاری ندارم، آمدم تو را ببینم».

یکی از خاطراتم هم برای دوران مقدس است. حاج قاسم برای نیروهایش خیلی ارزش قائل بود و نمی‌گفت من فرمانده هستم. عملیات کربلای ۵ تمام شد. فروردین ۶۶ همه فرماندهان لشکر را جمع کرد و گوسفندی ذبح کرد و خودش آشپزی و از همه پذیرایی کرد. می‌گفت غذایی درست می‌کنم که هیچ کسی بلد نیست. حاج قاسم آشپزی هم بلد بود و آن روز یک غذای محلی درست کرد.

به یقین حاج قاسم می‌دانست که شهید می‌شود و از مدت‌ها آماده این ساعت بود

آخرین دیدار شما با حاج قاسم چه زمانی بود؟

آخرین دیدار من با حاج قاسم ۸ دی بود که من از تهران سفر رفتم و ایشان به سوریه رفت. در آن دیدار باور نمی‌کردم آخرین جلسه من با حاج قاسم است. گرچه باید بگوییم که سال‌ها باور کرده بودیم، هر سفری شاید سفر آخر ایشان باشد. برای من احتمال اینکه حاج قاسم اینگونه شهید شود، وجود نداشت. حاج قاسم سوریه می‌رود و او که همیشه به دنبال جلسه بود این بار می‎گوید هیچ جلسه نمی‌خواهم داشته باشم، می‌خواهم شما را ببینم. بعد در لبنان هم با سیدحسن نصرالله دیدار می‌کند و مجدد به سوریه بازمی‌گردد و با فرماندهان شوخی می‌کند اگر من شهید شوم یا او شهید شود چه می‌شود و ... آن شب پروازش تأخیر داشته برای همین در اتاقش در سوریه می‌رود تا موقع پرواز و بعد هم به عراق می‌رود و در فرودگاه به شهادت می‌رسد. وقتی حاج قاسم شهید شد، دوستانش به خانه او می‌روند و می‌بیند که نوشته‌ای به یادگار گذاشته است «خداوندا مرا پاکیزه بپذیر...» .. نامه‌ای که حاج قاسم نوشته بود و فاطمه خانم، دخترش در محضر آقا خواند، خیلی مسائل را روشن کرد. حاج قاسم از مدت‌ها آماده این ساعت بود و هرکسی هم در سوریه و لبنان پافشاری کرد که نرود، باز رفت.

چگونه از شهادت حاج قاسم مطلع شدید؟

ساعت حدود ۴ صبح بود که آقای شریف، مسؤول روابط عمومی سپاه با من تماس گرفت و گفت این خبر را تایید می‌کنید؟ که با دوستان تماس گرفتم و متاسفانه مطلع شدم که خبر صحت دارد و برای عرض تسلیت به منزل شهید رفتیم.

ستاد بازسازی عتبات شکل پذیرفته نگاه حاج قاسم بعد از سقوط صدام بود

یکی از اقدامات حاج قاسم تشکیل ستاد بازسازی عتبات و توسعه حرم‌ها بود. نظر شما درباره این اقدام حاج قاسم که برخی آن را دخالت در عراق عنوان می‌کردند، چیست؟

ستاد عتبات شکل پذیرفته نگاه حاج قاسم بعد از سقوط صدام بود. بنا شد عراقی‌هایی ایران هستند، به کشورشان برگردند. حاج قاسم دستور داد ماشین آماده شود و این‌ها را به عراق ببرند. پس از آن وقتی غربت حرم‌ها دیده شد، گفت باید فکری برای آن شود و با دستور حاج قاسم ستاد عتبات راه‌اندازی شد و به مروز زمان گسترش پیدا کرد. امروز توانسته این ستاد در عراق دو کار بزرگ انجام دهد؛ یکی از آن‌ها زنده کردن نام حضرت زهرا (س) در نجف و جوار حرم امام علی (ع) است و یکی دیگر هم در کربلا توسعه حرم حسینی و ساخت صحنی بزرگ به نام حضرت زینب (س). این حرکت ستاد بازسازی عتبات در آینده بهتر و زیباتر می‌شود و این نشان حضور مردم ایران در عراق است. سردار هم همواره تأکید داشت که این اقدامات حفظ شود.

البته روز‌های اول برخی مباحث همچون دخالت ایران در عراق مطرح بود که البته الان به صفر ترسیده، اما کمتر شده است. با این وجود، عراقی‌ها که در زمانی تمایل داشتند توسعه حرم‌ها را به سایر کشور‌ها بسپارند، با عملیات لاغرسازی ستون‌های اطراف حرم سیدالشهدا (ع) متوجه توان و تخصص ایرانیان شدند و فهمیدند جز ایران هیچ کشوری قادر به این کار نیست.

منبع: فارس

انتهای پیام/ 341

نظر شما
پربیننده ها