الهی اسیر دشمن نشوی

جیره همه ما در روز، فقط سه لیتر آب بود، آن هم با طعنه که: مگر شما شعار یا حسین تشنه لب را نمی دادید؟ پس حالا بکشید. عطش آن قدر بالا گرفت که تعدادی از عزیزان با لب تشنه به یاد ابا عبدالله (ع) به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۴۳۹۷۸
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۳ - 04April 2015

الهی اسیر دشمن نشوی

به گزارش دفاع پرس، شب هنگام ۱۴/۱۱/۶۵ با نام مقدس صاحب الزمان (عج) و خواندن دعای فرج و التجا به آن ساحت مقدس، عملیات کربلای ۸ را در منطقه حساس و استراتژیک شلمچه آغاز کردیم. کسی به فکر جان خود نبود. همه به پیروزی قوای اسلام می اندیشیدند.

بالاخره هر سه مرحله عملیات با موفقیت انجام شد. این پیروزی ها نتیجه ایثار، از خودگذشتگی و شهادت عزیزانی چون شهید صدیقی بود. آن شب از کنار مجروحانی که اعضای بدنشان قطع شده بود و ناله هایشان با ذکر یا مهدی، یا زهرا و یا حسین توام بود رد می شدیم و بر دشمن حمله می بردیم. عراقی ها آن قدر ترسیده بودند که گاهی بدون اینکه ضامن نارنجک را بکشند، آن را پرت می کردند. ما هم ضامن همان نارنجک ها را می می کشیدیم و به سمتشان می انداختیم.

با همه شجاعت و ایثار و پیشروی های سریعی که داشتیم، تقدیر و سرنوشت، جمع ما را ـ که به چهل نفر می رسید ـ به اسارت نیروهای بعثی درآورد. همه ما را سوار پی ام پی کرده، به سمت عقب حرکت دادند. هنوز چند دقیقه از حرکت ما نمی گذشت که عراقی ها دست به جنایتی هولناک زدند. یکی از درجه داران عراقی، لوله اسلحه اش را به سمت ما گرفت و همه ما را به رگبار بست. نتیجه این عمل وحشیانه، شهادت و مجروح شدن چند نفر از برادران، و اتفاقا به هلاکت رسیدن یکی از مزدوران عراقی بود.

از همان ابتدای اسارت، بیانات حضرت امام را در دعوت به صبر و استقامت، سرلوحه اعمال خود قرار دادیم. جمله مرحوم اقای کافی در ذهنم بود که همیشه می فرمود: الهی اسیر دشمن نشوی! و تازه می فهمیدم چه دعای نیکی بوده است. در پشت منطقه درگیریف همه ما را دست بسته از روی خودرو به پایین پرت کردند و با مشت و لگد افتادند به جان ما. کف پاهایم تاول زده بود. زانوهایم زخمی شده بود. خون، هنوز از رگهای پایم جاری بود. بعضی از مهره های گردنم خرد شده بود و پشتم زیر تازیانه های دشمن کبود . از شدت خستگی به خواب رفتم. خوابی کوتاه وشیرین دیدم، خواب امام را.

جیره همه ما در روز، فقط سه لیتر آب بود، آن هم با طعنه که: مگر شما شعار یا حسین تشنه لب را نمی دادید؟ پس حالا بکشید. عطش آن قدر بالا گرفت که تعدادی از عزیزان با لب تشنه به یاد ابا عبدالله (ع) به شهادت رسیدند.

وقتی بازجوی عراقی از ما می پرسید: بمباران ها و موشکباران های ما چگونه است؟

می گفتیم: ما چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم. شکست برای ما مفهومی ندارد.

بازجو همکه تحمل این همه جسارت را نداشت، به سربازان مزدور خودمی گفت: آن قدر اینها را با تازیانه بزنید تا حرفشان را پس بگیرند یا لال شوند!

 

راوی: آزاده نعمت الله شایانی

 

منبع:سایت جامع آزادگان

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار