سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس، مونا معصومی: با آغاز نهضت امام خمینی(ره) مردم کوچه و بازار شهرهای مختلف به این نهضت پیوستند و با مجاهدت و از جان گذشتگی همین مردم، انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.
آنگاه که عراق به حمایت کشورهای استکباری به مرزهای ایران اسلامی حمله کرد، مردان، جوانان و بانوانی از همین کوچه و بازار به دفاع از ایران اسلامی پرداختند. آنهایی که تمام داراییشان را فدای انقلاب میدانستند. غلامرضا و غلامحسین گودینی با آغاز جنگ تمام وقت خود را صرف دفاع از کشور کردند و به گیلانغرب رفتند تا با دشمن بعثی بجنگند و سرانجام مزد رشادتها و ایثارشان را با نوشیدن شربت شهادت از ائمه معصومین(ع) گرفتند. آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتوگوی ما با "محسن گودینی" خواهرزاده و همرزم سرداران شهید غلامرضا و غلامحسین گودینی است.
غلامحسین متولد سال 1338، جانشین فرمانده گردان حنین لشکر 27 محمدرسول الله(ص) و غلامرضا متولد 1341 و فرمانده گردان حنین بود.
از آنجایی که خانواده گودینی ارادت خاصی به امام حسین(ع) و خاندان عصمت و طهارت داشتند، نام چهار فرزند خود را با غلام آغاز کرده تا فرزندانشان همیشه غلام اهل بیت(ع) باشند.
غلامحسین 4 سال از غلامرضا بزرگتر بود. من با غلامرضا دو سال اختلاف سنی داشتم. دوستی و صمیمیت زیادی با هم داشتیم. غلامرضا جوانی شاداب، شوخ طبع، زحمت کش و در عین حال چهرهای با جذبه و دلنشین داشت.
غلامرضا آخرین فرزنده خانواده و در خانوادهای پر جمعیت و فقیر در روستای گودین به دنیا آمد. پدرش چوپان و مردی زحمتکش بود که در سال 57 از دنیا رفت. ولی اینها عواملی نبود که بتواند او را از تلاش و پیشرفت باز دارد.
در دوران انقلاب غلامرضا 17 ساله بود. خفقان، ظلم و ستم را از همان روستای کوچک احساس و فعالیتهای انقلابی و ضدرژیم را آغاز کرد. غلامحسین همپای برادرش در محافل انقلابی شرکت و اعلامیه و گزارشهای امام را در گودین پخش میکردند. ساواک نیز چندین بار آنها را بازداشت و تهدید کرده بود.
خانواده فقیری بودند و بیشتر مشغول کار و کسب روزی بودند، به همین دلیل غلامحسین تحصیلاتی نداشت. او در دوران سربازی علاقه زیادی به سواد آموزی یافت و خواندن و نوشتن را آموخت.
نفر سمت چپ: شهید غلامرضا گودینی
با لباس پاسداری سر سفرهی عقد نشست
غلامرضا بیشتر با مادرم صمیمی بود و مادرم تصمیم داشت که برایش دختری را انتخاب کند. تنها شرط غلامرضا این بود که دختری باشد که شرایط من را قبول و در صورت شهادتم بتواند زندگی مستقلی را داشته باشد. رضا با لباس سپاه بر سر سفره عقد حاضر شد. تازه دامادی بود که فرصت زیاد برای زندگی مشترک پیدا نکرد و به شهادت رسید.
غلامرضا اول دبیرستان بود که جنگ آغاز شد و داوطلبانه به جبهههای نبرد رفت و در جنگ مدرک دیپلمش را گرفت. اوایل تشکیل سپاه به عضویت سپاه درآمد و ماموریتهای مختلفی در استان کرمانشاه و کردستان برعهده گرفت و بعدها به گیلانغرب رفت. در کردستان شناخته شده بود و ارتباط دوستانهای با شهید بروجردی و سردار علی فضلی داشت.
غلامرضا از طرف سپاه در درگیریهای پاوه و مهاباد حضور داشت. با حسین الله اکرم و شهید ابراهیم هادی در آنجا آشنا شد و بعد به گیلانغرب رفت و مسئولیتی در محور گیلانغرب بر عهده گرفت.
غلام شعار
غلامحسین متاهل و راننده کامیون بود. در سال 60 از طریق بسیج ثبت نام و به جبهه اعزام شد. بیشتر او را با مداحیهایش میشناختند. قبل از آغاز عملیاتها برای رزمندهها نوحه میخواند و رزمندهها او را "غلام شعار" صدا میزدند.
من از سال 61 به جبهه رفتم. غلامرضا فرمانده عملیات سپاه کرمانشاه بود. من و غلامحسین سه ماهی در کردستان بودیم. درگیریهایی گاه به گاه در کردستان صورت می گرفت و راهها را میبستند و ما برای باز کردن محورها دست به کار میشدیم.
غلامرضا درعملیات رمضان شرکت کرد و پس از بازگشت به ما خبر داد، من و غلامحسین از آن عملیات جا ماندیم. حد فاصله عملیات رمضان و والفجر مقدماتی به مدت یک ماه در کردستان بودیم.
زمانی که مارش عملیات والفجر مقدماتی را زدند من از کرمانشاه حرکت کردم که به منطقه بروم اما متاسفانه عملیات لو رفت و ناتمام ماند. قرار بود در این عملیات، گردان حنین که غلامرضا فرمانده و غلامحسین جانشین بود، شرکت کند اما با این قضیه در عملیات شرکت نکرد.
بعد از عملیات والفجر مقدماتی حدود 20 روز در دوکوهه ماندیم و برای عملیات والفجر یک به دشت چنانه رفتیم و آماده شدیم.
غلامرضا بیشتر دوست داشت با بچههای تهران فعالیت کند ولی برای سازماندهی و تشکیل تیپ در کرمانشاه مانده بود. نصرت اکبری و نوحی از دوستان غلامرضا در کرمانشاه بودند که به همراه او در عملیات والفجر 1 شرکت کرده و شهید شدند.
نحوه شهادت دو برادر
قرار بود در عملیات والفجر یک خط پدافندی را شکل بدهیم. در این عملیات ما به اهدافمان رسیدیم. ارتفاعات را فتح و دو روز مستقر شدیم. در آن عملیات مجروح شدم. غلامحسین نیز در کنار خودم شهید شد. برای استراحت به پیش من آمده بود که پس از چند دقیقهای که پیش من بود ترکش خورد و به شهادت رسید.
اکثر شهدای والفجر مقدماتی و والفجر یک در منطقه ماندند. در منطقهای که عملیات (عملیات والفجر 1) میکردیم، 6 تپه داشت که این تپهها به فاصله دو – سه متری با هم بودند. در یکی از این ارتفاعات غلامحسین شهید شد. عباس مردانی همسایه و رفیقمان بود. با کمک عباس، غلامحسین را در کانالی که بر روی این تپهها بود به عقب کشیدیم. عباس در مسیر برای شناسایی به کانالی فرعی که عمود بر کانال اصلی بود و به سمت عراقیها سرایز میشد، رفت. عباس در آن کانال فرعی مجروح شد. مجبور شدم پیکر بیجان غلامحسین را رها کنم و بدن مجروح عباس را به عقب برگردانم که عباس نیز در راه به شهادت رسید.
خودم نیز مجروح شدم و در راه برگشت به عقب، پیکر غلامرضا را دیدم که غرق در خون در یکی از کانالها افتاده است.
غلامرضا در عملیاتهای بسیاری از جمله عملیات والفجر یک، مقدماتی، رمضان، فتح المبین، بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر حضور داشته است.
شهید غلامرضا چندین سال پس از پایان جنگ پیکرش پیدا شد و در گودین دفن شد، اما غلامحسین همان گونه که همیشه آرزویش را داشت، گمنام ماند.
شهید غلامحسین گودینی
گروه شهید اندرزگو
در گیلانغرب گروهی به نام شهید اندرزگو عملیاتهای ایذایی انجام میداد که فرمانده آن حسین الله کرم بود. هدف این گروه غافلگیری دشمن بود.
یکی از دوستان شهید غلامرضا تعریف میکرد: یک بار عراق فشار زیادی به منطقه گیلانغرب آورده بود و منطقه نیز در تیررس دشمن بود. به همین خاطر تصمیم بر انجام عملیات ایذایی گرفته شد. تعدادی از رزمندهها به سمت دشمن رفتند و با خودشان قرار گذاشتند به تلافی ضربات، شکنجه و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم منطقه توسط عراقیها، سرهای دیدهبانهای عراقی را بریده و بیاورند، اما غلامرضا اجازهی این کار را نداد.
دستنوشتهی سردار شهید جاوید الاثر "غلامحسین گودینی"
ای انسان قدم برمیداری نفس میزنی، هر کاری که میکنی به یاد خدا باش تا بر خود غالب شوید تا کی باید ندانیم و بر آن که هستیم، اقرار نیاوریم. اگر بخواهید و نخواهید مردن هست. زیرا این خاک باید رفت. این خاک، این خاک، این خاک، آنهایی که این کلمه را میشنوند در سر خاک خود راه بیفتند و صورت خود را روی خاک بگذارند و بگویند خدا، خداوندا و الی العفو بگویند و قلبها را با هم صاف و دیگر پشت سر هم غیبت و تهمت و افترا و دورغ و ....نگویند. از خدا طلب آمرزش برای این بنده نمایید. برای این بندهای که دیر خدا را شناختم. ای بندگان خدا عقلتان را بر دست نفستان ندهید که بیچاره میشوید و دست از همه بکشید بجز خدا.
وصیت نامه شهید "غلامرضا گودینی"
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر سیدالشهدا که با نثار خون خود آئین شهادت را خیلی ساده اما بزرگ جلوهگر ساخت.
و سلام بر امام امت، خمینی بت شکن که با درهم ریختن بتهای ظلم و فساد سلسلهی پهلوی را در بین فرزندان این امت چنان معلول ساخت که اینگونه در باغ انقلاب تکه سروها با وقار و سر به فلک کشیده ماهیت خویش را نمایان میسازند.
و دست عاشقی به سوی معبود خویش دراز میکنند و خدایش همانطور که خود در قرآن کریم وعده نموده ایشان را در لقای خویش میپذیرد.
و ای کاش من حقیر از این نزدیکی برخودار گردم.
خدایا از تو میخواهم ما را بیامرزی. خدایا رفتگان را رحمت، بازماندگان را نصرت، رهبران را عزت، پدر و مادران را صبر با ایمان عنایت بفرما.
وصیتی چند به مردم روستایم:
البته من حقیر جسدی بیش نیستم که بتوانم به مردم وصیت نمایم، ولی من باب تذکر از شما عزیزان تمنا دارم که درست گوشهایتان را تیز و چشمهایتان را باز نمائید و نگذارید از این خط پر ارزش امام شاخهای توسط اسلام نمایان جدا شود. خوب مواظب باشید و بدانید که منافق چهرهاش خیلی مرموز است و میتواند از هر لباس و از هر لباسی و از هر نقابی استفاده کند. و اما از مادر و پدر مهربان و بزرگوارم میخواهم که مرا ببخشند و از برادران و خواهران و اهل فامیل طلب حلالیت دارم.
به امید اینکه خداوند به همگی شما نصرت و یاری در خط راستین امام را عنایت فرماید.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
انتهای پیام/