خاطره‌ای از اسارت

صدای زنی را شنیدم که می‌گفت: «چشمانش را باز کنید.» بانوی پزشکی بود که به انگلیسی از من چند سؤال پرسید و من هم پاسخ دادم. سپس گفتم: «در ایران به کسانی که عمل لوزه انجام می‌دهند شیر و بستنی می‌دهند.» پزشک هم گفت: «بستنی که نداریم، اما دستور می‌دهم شیر برایتان بیاورند.»
کد خبر: ۴۵۹۳۷۶
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۱۳ - 29May 2021

خاطره‌ای از اسارت

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، «رمضان استادیان» از جمله آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که وقتی به اسارت نیرو‌های بعثی درآمد، دخترش ۹ ماهه بود و هنگامی هم که بازگشت ۹ سالش تمام شده بود. یعنی یک دهه از بزرگ شدن فرزندش را ندید. او روایت می‌کند:من در ۲۳ تیر ۱۳۶۱ در عملیات رمضان اطراف بصره اسیر شدم.

یکی از خاطرات من مربوط به همین لحظه اسارت است چراکه به‌محض آنکه اسیر شدیم، نیرو‌های عراقی ما را پشت خاکریز بردند. حدود ۱۸ نفر بودیم. در برابر هر یک از ما یک سرباز عراقی ایستاد. گلنگدن کشیده و قصد کردند ما را تیرباران کنند. یادم هست هیچ کس گریه نکرد. هیچ کس التماس نکرد. همه خوشحال بودند و ذکر می‌گفتند و طلب استغفار می‌کردند. یکی از سربازان عراقی آفتابه‌ای پر از آب جلوی دهان ما گرفت تا آب بنوشیم مثل زمانی که می‌خواهند پرنده‌ای را سر ببرند و به وی آب می‌دهند. من با صدای بلند به دوستانم گفتم بچه‌ها! اکنون ماه رمضان است. اجازه دهید با زبان روزه شهید شویم. هیچ کس از آن آفتابه آب ننوشید و سربازان عراقی هم حیران مانده بودند.

همچنین یک روز مشاهده کردیم بالگردی بسیار به اردوگاهمان نزدیک شد؛ آن‌چنان که شیشه‌های پنجره به‌شدت می‌لرزید. نمی‌دانستیم جریان چیست و دلهره و اضطراب فراوانی داشتیم. فکر می‌کردیم نکند بخواهند اردوگاه را بمباران کنند؟ لحظه‌ای که من بیرون را نگاه کردیم دیدم زیر این بالگرد نوشته شده UN یعنی سازمان ملل. بالگرد بیرون اردوگاه نشست. بعد از چند دقیقه در اردوگاه باز شد و هفت هشت نفر با لباس نظامی وارد شدند. برخی از آنان به‌راحتی فارسی سخن می‌گفتند.

وقتی وضع اردوگاه ما را دیدند تعجب کردند. آسایشگاه ما سرویس بهداشتی نداشت. ظرف‌های غذای ما وحشتناک بود. صورت بچه‌ها زرد بود. سر‌ها تراشیده و لباس‌های بچه‌ها وصله‌پینه بود. پتو‌های فرسوده منبع انتقال شپش بودند و اسیرانی که بیماری گال داشتند. صحنه‌های عجیب و غریب و وحشتناکی در اردوگاه‌ها وجود داشت به‌طوری که یکی از ژنرال‌های حاضر از اعضای هیات اعزامی گفت من از تمام اردوگاه‌های جنگ‌های مختلف از جمله جنگ جهانی دوم، اردوگاه‌های اسرائیل و ... بازدید کردم و هیچ کجا چنین وضع اسفباری را ندیدیم.

هفته آینده در روزنامه‌های عراقی نوشته شد که هیئت سازمان ملل ۷۰ ایراد به اردوگاه‌های اسیران ایرانی در عراق گرفته است که البته صدام نپذیرفت و در پاسخ گفت: «این افراد دروغ می‌گویند. اسیران ایرانی مهمان ما هستند.» بعد از چند روز پنج ۶ پزشک متخصص وارد اردوگاه شدند و اعلام کردند هر کسی بیماری خاصی دارد می‌تواند به متخصصان مراجعه کند. من هم، چون مشکل لوزه داشتم به‌طوری که شب‌ها از شدت درد نمی‌توانستم بخوابم، به آنان مراجعه کردم. دکتر تشخیص عمل جراحی داد. روز بعد من و چند نفر دیگر را با آمبولانس به بیمارستان الرشید موصل بردند.

بیمارستان بزرگی بود. انتهای آن اتاقکی با بلوک سیمانی مخصوص اسرا درست کرده بودند. باور کنید موش‌های صحرایی در رفت و آمد بودند و من به‌سختی و با انزجار آنجا خوابیدم تا فردا صبح لوزه مرا عمل کنند. بعد از عمل سربازی عراقی با تشر و ناسزا مرا به سمت همان اتاقک سیمانی هل می‌داد و با من بدرفتاری می‌کرد. وقتی نوبت معاینه شد، باز هم آن سرباز مرا به سمت اتاق پزشک هل می‌داد. چشمان و دستانم بسته بود. صدای زنی را شنیدم که می‌گفت: «چشمانش را باز کنید.» بانوی پزشکی بود که به انگلیسی از من چند سئوال پرسید و من هم پاسخ دادم. سپس گفتم: «در ایران به کسانی که عمل لوزه انجام می‌دهند شیر و بستنی می‌دهند.» پزشک هم گفت: «بستنی که نداریم، اما دستور می‌دهم شیر برایتان بیاورند.» آرزوی آزادی هم برایم کرد. بعد اجازه نداد سرباز چشمانم را ببندد. از آن لحظه به بعد سرباز با احترام خاصی با من رفتار می‌کرد. یک لیوان شیر برایم آورد و وقتی سوار آمبولانس شدم تا به اردوگاه بازگردم سرباز سفارشم را به راننده کرد و گفت: «این اسیر به زبان عربی و انگلیسی مسلط بوده و معلم است. با احترام با وی برخورد کن.»

راننده چشم مرا نبست و سر یکی از فلکه‌های موصل ایستاد و سرباز داخل آمبولانس رفت و کمی بستنی برایم خرید که خیلی خوشمزه بود. بعد در شهر گشتی زدیم. پرسید: «شهر موصل را چگونه یافتی؟» من شوخی کردم و گفتم: «واقعاً زیباست. مثل اینکه واقعاً سانفرانسیسکو است.» نزدیک اردوگاه که رسیدیم سرباز از من اجازه گرفت تا چشمانم را ببندد.

منبع: ایسنا

انتهای پیام/ ۹۱۱

نظر شما
پربیننده ها