بُرش کتاب؛

وقتی عراقی‌ها اسرای ایرانی را تسلی می‌دادند

روزهای بیماری امام را تلویزیون عراق پخش می‌کرد و بچه‌ها با دیدن این تصاویر از ایران، بیشتر از خودبی‌خود می‌شدند و شیون و زاری می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که عراقی‌ها بچه‌ها را تسلی می‌دادند.
کد خبر: ۴۵۹۵۰۳
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۴۱ - 30May 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، کتاب «از مشهد تا کاخ صدام» خاطرات شفاهی آزاده خراسانی «محمود رعیت‌نژاد» یکی از ٢٣ رزمنده نوجوانی است که ماجرای دیدار او با «صدام» در سال‌های اخیر زبانزد شده است که مصاحبه و تدوین این کتاب را «سعیده زراعتکار» بر عهده داشته و انتشارات ستاره‌ها آن را در 320 صفحه منتشر کرده است.

در ادامه برشی از کتاب «از مشهد تا کاخ صدام» که حال و هوای اسرای ایرانی را در اردوگاه‌های ارتش بعث عراق روایت می‌کند، می‌خوانید:

روزهای فراق

از اوایل خرداد ۱۳۶۷مدام صحبت از این بود که امام بیمار هستند و رادیو و تلویزیون عراق بیشتر اوقات درباره بیماری امام صحبت می‌کرد. دلم نمی‌خواست چنین صحبت‌هایی را بشنوم.

امام را عاشقانه و مانند پدرم دوست داشتم. شنیدن بیماری امام از هر چیزی برایم دردناک‌تر بود. از لحظه‌ای که از مریضی‌شان مطلع شدم، قرآن خواندنم را نذر سلامتی و بهبودی‌شان کرده بودم. هر چه از خرداد می‌گذشت موضوع بیماری امام جدی‌تر می‌شد. با بچه‌ها شب و روز می‌نشستیم و دعای توسل، زیارت عاشورا و حدیث کسا می‌خواندیم و برای سلامتی ایشان صلوات ختم می‌کردیم.

یک روز گفت‌وگوی خبری رادیو عراق، تحلیل و بررسی وضعیت ایران پس از امام بود. صحبت از این بود که پزشکان امام را جواب کرده‌اند و ایشان دیگر مدت زیادی در بین ما نخواهند بود. به محض شنیدن این تحلیل خبری آن چنان ناراحت شدم که به گوشه‌ای از آسایشگاه رفتم و شروع کردم به گریه.

چند روز بعد، خواب دیدم که آیت­‌الله خامنه‌ای به عنوان جانشین امام انتخاب شده‌اند. بیدار که شدم خوابم را برای هیچ‌کس تعریف نکردم. آن قدر همه امام را دوست داشتند که جرئت بازگو کردن این خواب را نداشتم. چند ساعتی نگذشته بود که اعلام کردند امام به رحمت خدا پیوستند.

یه یک‌باره صدای گریه و ناله از همه اردوگاه بلند شد. بچه‌ها به سروصورت خود می‌زدند. هیچ‌کس آزام نبود و کل اردوگاه را غم فرا گرفته بود. یکی از بچه‌ها از شدت غصه و اندوه خودش را به میان سیم‌های خاردار انداخت و به شدت مجروح شد. سه روز برای امام مراسم گرفتیم و عزاداری کردیم.

به هر آسایشگاه یک تلویزیون اختصاص داده بودند. البته من از همان ابتدا نگاه کردن به آن را بر خود حرام کرده بودم. روزهای بیماری امام را تلویزیون عراق پخش می‌کرد و بچه‌ها با دیدن این تصاویر از ایران، بیشتر از خودبی‌خود می‌شدند و شیون و زاری می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که عراقی‌ها بچه‌ها را تسلی می‌دادند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها